به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 مرداد 92 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1392-1-12
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    301
    سطح
    6
    Points: 301, Level: 6
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    18
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    عنوان ندارد،درد دارد...

    سلام به همه شما، امیدوارم دردودل یا داستان من رو هم بخونید و بتونید با نظراتتون کمکم کنید،فقط بگم من دنبال این نیستم که از کسی تایید بگیرم واسه کاری که کردم و قول میدم که منصفانه و از دید هر دو طرف براتون تعریف کنم،پیشاپیش بابت اینکه یکم طولانیه عذر میخوام ولی خوبه که اگه قضاوتی قراره بشه ،منصفانه باشه

    من یه پسرم که الان 28 سالمه،سال 89 ترم آخر تو یه دانشگاهی یک درس رو مهمان بودم،جلسه اول یه دختری وارد کلاس شد و از همون لحظه یک حسی پیدا کردم که قبلا تجربش نکرده بودم ،من اهل دوست دختر و این چیزا نبودم ولی بعد از گذشت چند جلسه با توجه به نزدیکی به پایان ترم و اینکه من دیگه اون دانشگاه نمیرفتم دلمو زدم به دریا و با هزار امی دو آرزو و ترس و با اینکه چندان شرایط ازدواج رو نداشتم ولی با توکل به خدا برای بار اول به یک دختر پیشنهاد دادم که برای آشنایی جهت ازدواج با هم قرار بزاریم که کوتاه بگم گفت نه...گفتم متاهلید گفت نه متعهدم،گفتم به کی ؟ جواب نداد ،من فکر کردم به پدر مادرش منظورشه...حالم گرفته شد....دو بار دیگه هم گفتم و نه شنیدم ولی فردای آخرین بار که گفت نه درخواست دوستیم تو فیسبوک رو بعد از چند هفته قبول کرد...به مدت حدود یک سال بهش ایمیل و مسیج میدادم که میخوام باهاتون آشنا شم و اون هر از چندی میگفت نه ...مهمترین دلیلم این بود که اون مثل یک علامت سوال تو ذهنم بود که میترسیدم نتونم فراموشش کنم و همیشه این حسرت تو زندگیم باشه چون خودمو میشناختم

    بعد از هشت ماه از آخرین بار که دیدمش برای یک قرار کاری دیدمش و دوباره پیشنهاد دادم و دوباره نه شنیدم ولی دو هفته بعد با یک اس ام اس یه جورایی بهم گفت که قبول کرده و از هفته بعدش که میشد پاییز سال 90 قرارهای هفتگیمون شروع شد...چهار سال ازم کوچکتر بود ،همه چیز خیلی خوب و عاشقانه بود از سمت من و البته خیلی رسمی و به نام خانوادگی همو صدا میکردیم...تو اون مقطع از بی تجربگی خیلی حرفا زدم خیلی قول ها دادم و برای خودم تموم شده میدونستم ولی اون خیلی محتاط بود.
    تو این مدت هیچ ابراز علاقه خاصی از طرف اون نبود فقط هفته ایی یک بار تقریبا همو میدیدیم،تو این مدت خوب بعضی چیزها دیده بودم که ناراحتم میکرد ولی از اونجایی که کاملا احساسم تصمیم میگرفت بهشون بی اعتنا بودم ،مثلا اینکه با اینکه با من بود با یکسری پسر اکیپی بیرون میرفت بدون من و جند مورد دیگه....گذشت تا نزدیک عید سال 91 شد یعنی 4،5 ماه از رابطمون میگذشت که خوب کمی صمیمی تر شده بویم ،یک روز از سر کار برمیگشتم بهش زنگ زدم دیدم خیلی حالش روحیش بده،هر چی گفتم چی شده جواب نداد تا شب میپرسیدم فقط گریه میکرد میگفت یه چیزی شده چند روز دیگه معلوم میشه ،میگفت اگه جدا بشیم به خاطر خودته ،میگفت هر چی بشه تو منو دوست داری که گفتم آره....ولی گذشت و باز هم نگفت چی شده فقط گفت تموم شده و به آیندمون ربطی نداره ولی من قبول نمیکردم چیزی که میخواستی بخاطرش با من تموم کنی و میگفتی بخاطر خودمه چطور به آیندمون مربوط نیست....خیلی فکرا کردم یکیش این بود که نکنه مریض شده و نمیگه مثلا یه چیزی در حد سرطان...اینو بهش گفتم و چند ماه بعد که دید من هنوز از اون شب میپرسم گفت آره یه چیز مشکوکی بود آزمایش دادم حل شده و من باور کردم و دیگه چیزی نپرسیدم...
    خوانواده من از اول زیاد موافق اینطور روابط نبودن ولی بخاطر من چیزی نمیگفتن چون میدیدن دوسش دارم،و البته از اینکه اونا از یک شهر دیگه بودن پدرم راضی نبود....تو چند ماه بعد هم خوب صمیمیتمون خیلی بیشتر شد و بهم وابسته شده بودیم،از لحاظ مذهبی هر دو نماز خون بودیم،فکرامون تو خیلی مسائل شبیه به هم بود،طبیعتا تو بعضی موارد هم اختلاف نظر بود ،از اردیبهشت 91 قرار بود من به خواستگاریش برم یعنی 4،5 ماه بعد از اولین قرار اما به دلیل اینکه من مجبور شدم از شغلم استعفا بدم و چند ماه دنبال کار بودم سه ماه عقب افتاد خواستگاری،با اینکه یک ماه بود سر کار میرفتم و خوب هنوز از شغلم مطمئن نبودم ولی بخاطر اون گفتم بعد از ماه رمضان میایم خواستگاری که با اینکه تا حالا بهم نگفته بود شرطش اینه گفت حتما باید ماشین بخری بعد بیای و به هیچ وجه غیر از اینو قبول نکرد....بگذریم تلاش کردم یه مدتی پولشو جور کردم ولی خوردم به گرونی عجیب ماشین و چیز خوبی پیدا نکردم تا عید 92
    ....
    ما قبلا در مورد گذشته دو طرف با هم حرف زده بودیم...اون میگفت گدشته هر کس مال خودشه و به کسی مربوط نیست حتی اگه با کسی که دوسش داشته رابطه جنسی داشته... من میگفتم باید از کلیاتش به طرف مقابل بگه و این حقو به طرف بده که بدونه مثلا رابطه جنسی بوده بعد تصمیم بگیره،من میدونستم اون قبلا یه دوست پسر داشته و چندین و چند بار به شوخی و جدی ازش پرسیده بودم که کس دیگری هم بوده که میگفت نه و وجدانا هیچ فکر بدی اصلا نمیتونستم در موردش داشته باشم،تو زندگی من هم هیچ دختری که رابطه دوستی با هم داشته باشیم نبود
    ....
    ما از زمستان 91 به اصرار من رابطه جنسی داشتیم که از معاشقه شروع شد و بیشتر شد ولی به سکس کامل نکشید،من اصرار کردم ولی اون هم دوست داشت و خدا شاهده میدونم اشتباه کردم ولی هم من و هم اون بین هم همه چیزو تموم شده میدونستیم و فکر نمیکردیم جدایی اتفاق بیفته نه من از این پسرا بودم نه اون
    ....
    تو عید 92 با هم بیرون بودیم و باز اول به شوخی و بعد به جدی بحث از گذشته دو طرف شد...و من براش اعتراف کردم که قبل از اون با یک نفر یک رابطه فقط جنسی و نه احساسی 1 ساعته داشتم که سکس کامل هم نبود،از کارم پشیمونم ولی بخاطر جونی و تجربه کردن اون اتفاق افتاد و تازه از سمت اون دختر من تحریک شدم و با اینکه میتونستم ادامه بدم ادامه ندادم...به یکباره اشک از چشماش سرازیر شد،دلم ریخت پایین،گفتم چی شده گفت هیچی از من اصرار از اون انکار...که با این جمله حرفاشو شرع کرد:یکی بود که خیلی دوستش داشتم...گفتم خوب میدونم یکی بوده قبلا گفت نه اونو دوست نداشتم یه نفر دیگه هم بود که باهاش رابطه جنسی داشتم،و گفت مربوط به همون عید پارسال میشه قضیه، بقیش رو نمیتونه رو در رو بگه و تلفنی میگه بهم،از هم جدا شدیم...من به هیچ وجه قسم میخورم با اینکه گفت رابطه جنسی فکرشم نمیکردم اینو بگه...حداکثر در حد رابطه خودمون فکر میکردم و این اس ام اس رو داد که" من پارسال رفتم دکتر زنان گفت بکارتت آسیب دیده نه زن هستی نه دختر"...دنیا رو سرم خراب شد،چیزی که خیلی عذابم میداد این بود که حد اقل یکسال این حرف و رو نگفته و حالا که بیشتر وابسته شدیم داره میگه،یکسال پیش خیلی آسونتر بود همه جی...
    6 ساعت تو خیابونا بودم تا کارش تموم شد اومد بهم توضیح داد،گقت سکس کامل نبوده ،مشروب خورده (چیزی که ازش متنفرم و تا حالا با اینکه مهیا بوده من نخوردم، قبلا گفته بود یک بار خورده ولی حالا فهمیدم بازم خورده)سرش گرم شده تو خونه اون یارو بوده،میره دراز بکشه طرف میاد کاری بکنه این به خودش میاد و نمیزاره ادامه بده....این چیزی بود که گفت ولی شما ها بگین تو این جامعه امروزی چه شکها که به دل من نیفتاد،
    اولا که فهمیدم خیلی طرف رو دوست داشته ولی من رو زورش میومد بگه دوست داره انقدر تو لفظ کم گفته که وجدانا میتونم بشمارم براتون
    دوما طرف زن داشته و منی که همیشه فکر میکردم اون از من عاقلتره نمیدونم چطوری خام حرف اون شده
    سوما میگفت 3 ماه قبل از شروع رابطش با من با اون تموم کرده و رابطه کوتاه مدتی بوده و من مطمئن نبودم داستان واقعی اتفاقی که براش افتاده،همین چیزی که میگه باشه...
    چهارما هیچ توضیح اضافه ای نداد که چی کجا کی؟حتی یهم اس داد به نظرت رابطه من با کسی که دوسش داشتم قابل قبول تره یا رابطه تو از سر هوس؟
    ...
    قرار شد یه مدت همو نبینیم مثلا 1،2 ماه اما از ضعف من و دلتنگی اون فقط 10 روز شد که تو این مدتم تلفن ،چت تصویری ،اس براه بود،بعدشم رابطمون ادامه پیدا کرد و بعد از یک ماه حتی متاسفانه مجددا رابطه جنسی داشتیم چند بار... که بار اول به خواست شدید من بود ولی یکی دوبار بعدی با توافق دوتامون ولی اون کمتر راضی به این کار بود ولی من میخواستم همه چی به روال عادی برگرده که درست نبود
    حالم خیلی بد بود این مدت،دنبال مشاور گشتم ،یکی دو جلسه رفتم زیاد افاقه نکرد
    فکر اینکه باهاش تموم کنم منو میکشت،قبل هم یکسری تفاوت ها دیده بودم ولی این یکی فرق میکرد با این حال بازم نمیتونستم به جدا شدن ازش فکر کنم،از طرفی هزاران شک از آینده خودمون و گدشته اون مثل خوره به جونم افتاده بود...و اون نمیخواست در مورد گذشته بیشتر صحبت کنه به هیچ وجه
    یک جیزی که خیلی منو اذیت میکرد این بود که اگه قبول کنم به پدر مادرم خیانت کردم چون اونا اگه یه همچین چیزی رو میدونستن به هیچ وجه راضی نمیشدن حتی کمتر از این ، مثل اینکه قبلا دوست پسر داشته حالا هیچ اتفاقی هم نیفتاده باشه بینشون یا اینکه مشروب خورده
    میدونید یکسری تفاوت فرهنگی میدیدم از اول ولی به روی خودم نمیوردم،مثل اینکه من و اون هر کدوم خواهر 17،18 ساله داشتیم خواهر اون دوست پسر داشت و با پسرا بیرون میرفت ولی همچین چیزی تو ما پذیرفته نبود با اینکه از نظر مذهبی هر دو خانواده شبیه بهم بودن،مقید ولی نه خشک.
    ....
    فکر کردم تونستم به شک ها غلبه کنم از طرفی به خاطر یک سری شرایط باید زودتر میرفتیم خواستگاری...تیر 92
    رفتیم خواستگاری ،از اول فکر میکردم خانوادم با خانواده اون یکم مشکل داشته باشن که طبیعیه ولی خوب خیلی بیشتر بود و خانواده من شدیدا مخالفت کردن،این مخالفت الکی نبود میدونم و مطمئنم اونا هم دوست داشتم این ازدواج سر بگیره
    خوانواده اون کاملا مارو پسندیدن فقط یکم سر مسائل مالی مشکل داشتن که تقریبا حل شد از نظرشون
    چند روز بعد از خواستگاری من هنوز جوابی بهش نداده بودم که گفت حتما فردا باید بگی آخرشو
    ،چند روز فوق العاده بد رو گذرونده بودم
    از طرف خانوادم هیچ همراهی نبود،میگفتن خودت تصمیم بگیر ولی ما کاملا مخالفیم.
    شکهای خودم برطرف نشده بودن و حالا با مخالفت خانوادم بدتر هم شده بود
    باید هر چه سریعتر به اون جواب میدادم
    و بعد از چند روز فوق العاده بد رفتم و گفتم ما نمیتونیم با هم ازدواج کنیم....توضیح اینکه چقدر ناراحتی تو دوتامون بود غیر قابل بیانه
    یک چیزی که اونو اذیت کرد این بود که من اگه شک داشتم نباید به خواستگاری میرفتم که کاملا درسته میگه
    میگفت میتونستیم یه مدت ذیگه با هم ادامه بدیم بعد از خواستگاری تا ببینیم میتونیم درست کنیم یانه ولی من مطمئنم اون این پیشنهاد رو قبول نمیکرد گرچه خودش میگه حتمل قبول میکردم(هفته بعد از جدایی گفتم این پیشنهاد و ولی دیر شده بود)

    حالا در مرداد 92 یک ماه از جداییمون میگدره ،اون به ظاهر کنار اومده و از من متنفره
    من هنوز درگیرم و نمیدونم راه دوباره ای هست یا نه

    ممنون میشم نظرات و راهنماییتون رو بشنوم
    شرمنده طولانی شد

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 08 آذر 92 [ 01:05]
    تاریخ عضویت
    1392-4-31
    نوشته ها
    100
    امتیاز
    359
    سطح
    7
    Points: 359, Level: 7
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    140

    تشکرشده 190 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    نمی دونم متعجبم از اون دختر که با اینکه یه بار از مردا تو این مسائل ضربه خورده دوباره به راحتی به رابطه جنسی با یه فرد دیگه یعنی شما ادامه داده و همچنین از شما که وقتی ادعا می کنی اهل نماز و خدایی چطور وقتی هنوز نمی دونی و دودلی که آیا با این دختر می خوای ازدواج کنی یا نه باهاش رابطه برقرار می کنی و زندگی یه دخترو راحت با یه قول خواستگاریو ازدواج خراب می کنی ..
    رابطه دیگه تموم شده , شما هم که همچنان ناراضی و دودلی و همچنین احساس خیانت به خانوادتو داری اگه باهاش ازدواج کنی ! دوباره راه برای استارت دوستیتون می خوای برای چی دقیقا؟!؟!

    فراموشش کن و بزار اونم به زندگیش برسه .

  3. 13 کاربر از پست مفید violet تشکرکرده اند .

    dokhtare kordestan (دوشنبه 07 مرداد 92), gheryeh (یکشنبه 06 مرداد 92), majid_k (یکشنبه 06 مرداد 92), mohammad6599 (چهارشنبه 09 مرداد 92), roze sepid (یکشنبه 06 مرداد 92), saraamini (یکشنبه 06 مرداد 92), shapoor (یکشنبه 06 مرداد 92), shervin (یکشنبه 06 مرداد 92), sn1985 (یکشنبه 06 مرداد 92), یکی مثل شما (یکشنبه 06 مرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 06 مرداد 92), راحیل خانوم (دوشنبه 07 مرداد 92), سان آی (یکشنبه 06 مرداد 92)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    فراموشش کن.

    از اول زیاد دلش باهاتون نبوده الان هم یه ماه گذشته داره رو خودش کار می کنه بهترین کار اینه که شما هم با با وضع جدید کنار بیایید و فراموشش کنید و همین طور دیگه سراغ این دوستی ها نرید.

    اختلاف فرهنگی و نارضایتی خانوادتون و گذشته ی اون خانم و.... همه اینا دلایلی واضح برای جداییتون هست.

  5. 5 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    majid_k (یکشنبه 06 مرداد 92), sn1985 (یکشنبه 06 مرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 06 مرداد 92), راحیل خانوم (دوشنبه 07 مرداد 92), سان آی (یکشنبه 06 مرداد 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 مرداد 92 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1392-1-12
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    301
    سطح
    6
    Points: 301, Level: 6
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    18
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از وقتی که گذاشتین و مطالعه کردین

    من بهش قول ازدواج ندادم...من واقعا میخواستم باهاش ازدواج کنم مطمئنا اون هم میدونست که این یک چیز واقعیه قبول دارم اشتباه کردیم حرفی نیست
    و به دلیل اینکه هنوز بسیار دوسش دارم نمیتونم تموم شده بدونم،من تو اوج تنش هامون ذره ای از دئست داشتنم کم نشد،اینجا نیومدم که دروغ بنویسم

    - - - Updated - - -

    - - - Updated - - -

    آزه اون خیلی از من قوی تره،لا اقل در ظاهر
    کنار اومده با موضوع

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 آذر 94 [ 23:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-07
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    3,323
    سطح
    35
    Points: 3,323, Level: 35
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,117

    تشکرشده 633 در 254 پست

    Rep Power
    44
    Array
    الآن که به ظاهر کنار اومده بدترین کار اینه که دوباره برید سراغش.

    ببین دوست عزیز شما دو نفر با برقراری رابطه در حق خودتون خیلی بد کردید.گرچه هردو مقصرید ولی از اونجا که شما بیشتر اصرار می کردید به سهم خودتون بیشتر مقصرید و بهترین کاری که برای جبران می تونید انجام ببدید اینه که از زندگیش برید بیرون.

    اصلا" مگه دودلی و تردید شما حل شده؟اگرم حس می کنید شده اگه اون خانم دوباره برگرده تردید شما هم برمی گرده. با حس وابستگی و علاقتون کنار بیایید و این اشتباهو کشش ندید.

  8. 2 کاربر از پست مفید shapoor تشکرکرده اند .

    majid_k (یکشنبه 06 مرداد 92), راحیل خانوم (دوشنبه 07 مرداد 92)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 شهریور 92 [ 22:23]
    تاریخ عضویت
    1392-3-28
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    461
    سطح
    9
    Points: 461, Level: 9
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    98

    تشکرشده 87 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نماز می خونین...! مذهبی هستین...! مشروب می خوریین....! رابطه جنسی نامشروع دارین...! همه اشم یه جا؟؟!! D:
    از نظر قانونی و اون مذهبی که بهش اعتقاد داری تو باید شک و تردید خودتو بزاری کنار و با اون ازدواج کنی! یه انتگرال بگیری می فهمی چی می گم! طرف با اونی که دوست داشته یه بار...! با تو که کمی دوست داشته چند بار...! حالا بعدش چی ؟! با کیا؟! چند بار؟! اصلا رابطه جنسی فقط برای محکم کردن یه رابطه درست صورت بگیره! ... یا تو مذهب شما تا به این قسمتش نرسیدین هنوز!
    اگه هم تصور قضیه برات سخته! فرض کن همین اتفاق واسه خواهر خودت و یا احیانا در آینده واسه دختر خودت بیافته!!! ... حالت دیدنی می شه!!! :|

  10. 5 کاربر از پست مفید shervin تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (یکشنبه 06 مرداد 92), gheryeh (یکشنبه 06 مرداد 92), nikafarid (یکشنبه 06 مرداد 92), roze sepid (یکشنبه 06 مرداد 92), یکی مثل شما (یکشنبه 06 مرداد 92)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 شهریور 93 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-06
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    879
    سطح
    15
    Points: 879, Level: 15
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام خدمت شما
    با توضیحاتی که دادید احتمال زیاد این خانوم نسبت به روابطش برای خودش حدوحدود تعیین نکرده من یه دخترم با اخلاقیات دخترا آشنایی بیشتری دارم هنوز به پایان توضیحات شما نرسیده حدس زدم این خانوم باکسی رابطه داشته و او رو دوست داشته و از اونجا که اون آقا متاهل بوده و باهم رابطه داشتن شاید به فکر از هم پاشیدن زندگی آن اقا هم بوده که با درایت آن آقا همه چیز تموم شده و اینکه ایشون مشروب خورده و... بهانه است برای توجیه کار خودش که من دختریم تن به این کارها نمیدم و فلان و مشروب باعثش بوده.آیا در رابطه با شما هم مشروب خورد؟و تن به این کار داد و آن هم چندین بار؟از کجا معلوم با کسای دیگه نبوده و نخواهد بود؟چون قبح این کار ریخته و برایش عادی شده.و این موضوع را دیر به شما گفته که شما درگیر احساسات شوید و با فهمیدن موضوع او را ترک نکنید.و با وضعیتی که داشته چه کسی بهتر از شما؟هم دوستش داشتید هم با مساله کنار آمده اید از نظر ایشان.
    این که بعد یک ماه جدایی او با جدایی شما کنار آمده نشان دهنده علاقه کم او به شما بوده.دست به هر کاری زده که شما با او ازدواج کنید حالا که نشده برایش مهم نیست میگوید این نشد یکی دیگر چنین کسانی راهش را بلدند و با کس دیگر با تجربه بیشتری که دارد بهتر میتواند به هدفش برسد
    وصد البته شماهم مقصرید و با توبه میتوانید خود را از گناه پاک کنید.

  12. 6 کاربر از پست مفید لاله سفید تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (یکشنبه 06 مرداد 92), dokhtare kordestan (دوشنبه 07 مرداد 92), shapoor (یکشنبه 06 مرداد 92), shervin (یکشنبه 06 مرداد 92), sn1985 (یکشنبه 06 مرداد 92), راحیل خانوم (دوشنبه 07 مرداد 92)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 22:38]
    تاریخ عضویت
    1391-10-01
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    783
    سطح
    14
    Points: 783, Level: 14
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    190

    تشکرشده 264 در 100 پست

    Rep Power
    25
    Array
    من کاری ندارم اون خانم براش عادی شده رابطه داشتن و الانم میتونه رابطه داشته باشه یا نه؟اما خیلی جالبه انقد پافشاری از جانب شما و نه گفتن از جانب ایشون.اولین رابطه به درخواست شما.باز هم اولین رابطه بعد از دوستی دوباره از جانب شما برخلاف میل اون خانم.ناراحتی ایشون از مشکل زن بودن یا نبودنش.
    من یه دخترم و نمیگم اون دختر نمیخواسته و این حرفا ولی یه چیز خوب میدونم ما دخترا متاسفانه از نظر شنیداری خیلی تحریک پذیریم و زود بند به آب میدیم.شاید اگه پیگیری های مدام شما نبود این اتفاقات نمی افتاد.تازه مگه بهتون نگفته بود که گذشته طرف مهم نیست و شما قبول کردین (از روی احساس یا هرچیز دیگه).حالا تازه فیلتون یاد هندوستون کرده و قکر کردین که باید به نظر خانواده هم بها بدین.امیدوارم ناراحت نشین اما به نظر من همه اینا بهانه است.شما چون به جسم اون دست پیدا کردین ذیگه جذابیتی براتون نداره.
    کاش ما دخترا در مقابل خواهش های شما پسرا کمی مقاوم تر باشیم و برای خودمون بیش از اینا ارزش قائل باشیم
    اگه واقعا نمیخواین باهاش ازدواج کنید بیش از این نه خودتون نه ایشون را درگیر ماجرا نکنید و کات کامل کنید. نگین دوستش دارین که آدم عاشق راضی ب ناراحتی طرفش نیست.اما اگه میخواین باهاش ازدواج کنید نباید دست دست کنید و باید قبلش با خودتون تمام این مسائل را حل کنید ک فردا رفتین سرزندگی سرکوفت و ناراحتی و بدبینی نباشه

  14. 9 کاربر از پست مفید یکی مثل شما تشکرکرده اند .

    **سهیل ** (یکشنبه 06 مرداد 92), roseflower (یکشنبه 06 مرداد 92), roze sepid (یکشنبه 06 مرداد 92), sanjab (یکشنبه 06 مرداد 92), shapoor (یکشنبه 06 مرداد 92), shirin_a (یکشنبه 06 مرداد 92), sn1985 (یکشنبه 06 مرداد 92), نیلا (سه شنبه 15 مرداد 92), دختری تنها (یکشنبه 06 مرداد 92)

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    113
    Array
    سلام دوست عزیز.
    الان قصدتون از ادامه رابطه چیه ؟ آیا با خانواده خودتون و با گذشته اون خانم کنار اومدید ؟

  16. 4 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    roze sepid (یکشنبه 06 مرداد 92), shapoor (یکشنبه 06 مرداد 92), راحیل خانوم (دوشنبه 07 مرداد 92), شیدا. (دوشنبه 07 مرداد 92)

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 مرداد 93 [ 10:57]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    875
    سطح
    15
    Points: 875, Level: 15
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 115 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ایشون گفتند که برای سرزنش شنیدن به اینجا نیومدن.

    گر چه خودم هم دلم می‌خواست خیلی چیزها بارشون کنم! ... اما یه خواهشی که دارم این تاپیک رو تبدیل به جنگ و دعوای مذهبی و جنسیتی نکنید.

    این که بگید فلان آدم مذهبی بود اما این طوری کرد... یا اینکه بگید 'همه‌ی پسرها' فلانند یا 'همه‌ی دخترها' بهمانند...

    باعث می‌شه دید بدی به کسی بده که این تاپیک رو می‌خونه... لطفا در مورد همین آقا صحبت کنید و همین خانم و کاری هم به مذهب نداشته باشید( چون طفلی توی این ماجرا هیچ حضوری نداشته! )


    - - - Updated - - -

    شما الان مشکلت رو دقیقاً کسی متوجه نشده... احساس می‌کنم که انگار دلتون می‌خواست صرفاً خاطراتی رو اینجا نقل کنید... و نقد بقیه رو در مورد اون بشنوید... که عزیزان هم بعضاً این کار رو کردند... اگر این بوده که فیض بردیم! واگرنه که یه جمله‌ی سؤالی بنویسید که دوستان کمک کنند.

  18. 7 کاربر از پست مفید myself تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 06 مرداد 92), roze sepid (یکشنبه 06 مرداد 92), shapoor (یکشنبه 06 مرداد 92), shervin (یکشنبه 06 مرداد 92), sn1985 (یکشنبه 06 مرداد 92), ویدا@ (یکشنبه 06 مرداد 92), راحیل خانوم (دوشنبه 07 مرداد 92)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.