سلام من بهارم دانشجوهستم وعلاوه برموضوعاتی که توهردانشگاهی اتفاق میوفته برامن افتاده پسره باادا اطوارخودشو بهت نزدیک میکنه و...
من ادم فعال وشوخ طبع ودرس خون وپرجنب وجوش هستم که حتی دوستام وخوانوادم دوست ندارن من ازکنارشون برم وهمش اونا رومیخندونم
ولی مشکل من اینه که من خداموفراموش کردم یه جورایی یه جورایی هم خدا برای من شده تنها کسم
من یه نفررودوست داشتم بهش نرسیدم ودیگه ازپسرا بدم میومد بعد تودانشگاه ازیه پسردیگه خوشم اومد که ایندفعه خودم قیدشو زدم چون باعقلم جوردرنیومد که پسردانشجو بیاد خواستگاری
من علاوه برظاهرم باطنم داغون شده خیلی عصبی شدم ومزاحم های زیادی ازوقتی رفتم دانشگاه داشتم
وکسی نیستم که با پسراخوب باشم نمیدونم چرا اینقدرمزاحم دارم
خداروزیاد یاد میکنم ولی عمل نمیکنم (نمازهامو به موقع نمیخونم) مامانم دوست داره چون یه دونه هستم
چادری وحجابمو رعایت کنم ولی حجاب من زیادم بد نیست نسبت به کسایی که بیرون هستن من تیپ اسپرت دارم وهیچوقتم رومد نمیگردم ولی خوب لباس میپوشم که تو عرف باشه
احساس میکنم مشکل روحی پیدا کردم چون دوستام خواستگاردارن ومن ندارم فکرمیکنم به خاطرظاهرم هست ولی نمیتونم ظاهرمو عوض کنم من اینجوری بزرگ شدم
من زیاد خوشکل نیستم ولی جذابم وتو دانشگاه مشکلات زیادی دارم که همه بهترمیدونن
بهم کمک کنین مشکلم ازچی هست ازاینکه خداجداشدم ازظاهرم از باطنم ازرفتارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
علاقه مندی ها (Bookmarks)