سلام
راستش نمی دونم از کجا شروع کنم حتی طرح مشکلم و توضیحش مثل بریدن رگ دست هست و انگدر برام درد آوره که الان به سختی دارم اینا رو می نویسم
اعتماد به نفس ندارم ،خودمو باور ندارم ،به خودم احترام نمی زارم، جرات رفتن به روانشناس رو ندارم از این می ترسم که مشکلم حل نشه چون اون ویدئو عدم اعتماد به نفس دکتر مجد که تو یوتویوب هست رو نگاه کردم دکتر یک جاش گفت که بعضی عدم اعتماد به نفس قابل حل نیست و درست نمی شه
وقتی با یه آدمی هستم که قوی تر از منه یعنی از نظر عقل نه از نظر جسه درونم آشوب به پاس که تنهایی بهتره یا مثلا در یک جمع باشم به این صورت که می گم که کاش کسی از من سوالی نپرسه چیزی نگه صحبت نکنه با من یا اگر صحبتی کردی من چیزی زیادی نمی تونم به حرفش بگم یا کل حرفی که می تونم سر صحبت با کسی رو باز کنم خیلی کمه . مثلا می تونم حرفاش رو تائید کنم و دیگه تمام و چیزی برای ادامه دادن حرفام نمی تونم بگم
وقتی با یک آدم هم سن خودم که جوانه وقتی سر صحبت باز میکنه و از خودش تعریف میکنه از کارای روزمرش از درآمدی که مثلا داره از روابط اجتمائیش میگه من رفته رفته خیلی کوچیک میشم یعنی در درون خودم احساس میکنم هنوز بچه ام هنوز من چیزی بلد نیستم و طرف مقابلم از من بیشتر میدونه و کلی فکر میکنم در درون خودم
وقتی تنها شدم که انگار دنیا رو سرم خراب شده و آخر خطم و نبودنم بهتر از بودنمه
اطلاعات عمومی صفره به این صورت که وقتی میخام مثلا مطلبی یاد بگیرم که اطلاعاتم بره بالا همون روز که خوندم چند ساعت شایدم چند روز بعدش به کل از ذهنم پاک میشه
اصلا کلمه و حرف یادم نمی مونه دو ثانیه ای هست اسم یادم میره در عرض چند ثانیه
ارتباط با دیگران برام عذابه
حالا با کسایی که فامیل هستم ارتباطم نسبتا خوب بود ولی جدیدا این یکی دو سال هست که بعضی فامیلای خیلی نزدیک تو چشم من نمی تونن نگاه کنن و حرف بزنن باهام یا من نمی تونم باهاشون چشم تو چشم شم و حرفمو بزنم
شاید اون صمیمیتی که بوده قبلا از بین رفته
توی محیط یک کلاس نمی تونم از مدرس سوالی کنم یا اگر سوالی مدرس پرسید اگر هم بتونم جواب بدم سوالش رو صورتم قرمز میشه و لبام به لرزه می افته
حتی در ارتباط با دختر غریبه در محیط دانشگاه یا یک محیطی دیگر نمی تونم و جسارت رو به خودم بدم که سر صحبت بیشتری باهاش وا کنم یا بیشتر صحبت کنم قلبم تند تند میزنه
در محیط مجازی یا در محیطی که هیچ گونی ارتباط رو در رو یا چشم تو چشمی وجود نداره آدمی متفاوت هستم یعنی در این گونه محیط اعتماد به نفسم خوبه مثلا تماس تلفنی دارم یا اس ام اس یا ارتباط اینترنتی یا ارسال ایمیل به یکی مشکلی ندارم و کاراکتری که در این محیط دارم کاملا فرف میکنه با محیطی که در متن های بالا تعریف کردم
دردم زیاده واقعا با گفتن تمومی نداره اینه که فک میکنم روانشناس نمی تونه مشکلمو حل کنه
درد اصلیم اینه
خیلی دوست دارم دوست داشته باشم چه مذکر چه مونث ولی گاها نمی دانم در بحث مذکر احساس میکنم یا شاید بهتره بگم پیش اومده که از من سو استفاده میکنن به دلیل سادگیم و صمیمیتی که می خام با اون داشته باشم در اول که به هم بیشتر نزدیک شویم . مشکل از منه یا در طرف مقابل نمی دانم
وقتی یه کسی اشتباهی کرد نسبت به من نمی تونم ببخشمش یا اون صمیمیت بین من و اون کم رنگتر میشه ( این حرفایی که میگن تا به حال برای فرد مذکر میگم نه مونث)
نمی دونم چی کار کنم هدفی ندارم نمی دونم دارم چی می خونم چی می خام چی کار کنم تا به استقلال مالی برسم اعتماد به نفسم خوب شه
روز به روز بدتر میشم چون سنم بالا میره و من هنوز که هنوزه مشکل دارم و دارم و دارم و این دیگه منو به ته خط رسونده
علاقه مندی ها (Bookmarks)