سلام
قبلادرباره نحوه اشناییم تاپیکی روبازکرده بودم وازتون کمک خواسته بودم واینجایه مختصری ازنحوه اشناییم مینویسم
ازروی کنجکاوی درسایت همسریابی عضوشدم ودرسته خیلی پیام میدادندولی به دلیل اصرارهای یک اقاواینکه استخاره کردم وجواب استخارم خوب اومدباایشون اشناشدم اوایل فقط درحدچت وایمیل بودبعدازپنج ماه ایشون رودیدم وبلافاصله خانواده هادرجریان رابطمون قرارگرفتندمادرایشون بامادربنده تماس گرفتندوگفتندبرای خواستگاری خدمت میرسیم ولی نیومدندتااینکه مادربزرگ بنده فوت کردندواین هم بهانه ای دست اونادادبااینکه همه میدونستنددوستهای این اقاوفامیلاشون ولی من به راهنمایی دوستان قطع رابطه کردم ولی بازادامه دادم
بااینکه میگفت دوستم داره ولی میگفت خانوادش به خواستگاری رسمی نمیان ایشون پیش پدرمن اومده بودندوباباهم گفته بودکه بایستی باخانوادت بیای واخرسربه من گفتندمن پدرومادرندارم وشمازندگیتون روبکنیدوخداهیچ کسوبیکس نکنه روزبعدش بهش پیام دادم نگرانتم یه خبری ازحالت بهم بده یااگه نخواستی لج کن خبرنده هیچ پیامی نداد.ازطرفی هم ایشون روخوب میشناسم ومیدونم وقتی ازکسی ناراحته نه جواب تلفن میده نه چیزی اگه توخونه هم حرفی پیش بیادمیذاره میره وچندروزپیداش نمیشه درسته مایک وسال نیم باهم درتماس بودیم ولی درکل دوبارباهاش دست دادم وبقیه حرفهامون اکثرابحث بوده ونظرخواهی ایشون ازمن، که بنده جوابی نمیدادم ومیگفتندانگارباپتک به سرم میکوبی فقط گوش میدی وقطع میکنی حالامن موندم چیکارکنم یه چندوقتیه که ازش بی خبرم به نظرتون چیکارکنم بهش پیام بدم یازنگ بزنم ومطمئن شم که فراموشم کرده ومیخوادجداشه یابی خیال بشم دیگه پیام ندم
راستی اواخرهم هی میخواستیم همدیگرروببینیم ولی ایشون بالاخره یه بهونه میاوردویه روزهم که من زنگ نزدم وگفتش شب بیام ببینمت که من قبول نکردم واون شب هم که بحثمون شد
شماجای من بودیدچیکارمیکردیدازپیام اخرش چی برداشت میکردید؟
یه سری اطلاعات کلی ازمن وایشون :من25ساله ایشون 30ساله-من دانشجوی کارشناسی ارشد،ایشون فوق دیپلم عمران-هردومغرور،زودرنج و...
راستی یه بارهم مشاوره حضوری رفتیم که مشاورگفتندشمامشکلی باهم نداریدفقط خانواده هاروبایدراضی کرد
علاقه مندی ها (Bookmarks)