ممنون که سعی میکنین بهم کمک کنین... خواهشا هر حرفی رو دلتون میخواد و میتونین بهم بگین رو راحت بگین چون جنبه اش رو دارم... درمورد خودم... من خیلی وقته رو پا خودم وایسادم یعنی به خانوادم گفتم نمیخوام خودمو بندازم رو دوش شما میخوام کمکتون کنم... من تو خونمون فقط غذا و جا دارم وصلام...تنها کمکی که بهم میکنن.... از 16 سالگی پولتو جیبیم رو خودم درآوردم لباس خودم خریدم کار کردم و شهریه دانشگاه و همه چی....حداقلش اینه که خودم خودمو قبول دارم...نهههه خود شیفته نیستم و یا نگین اعتماد بنفس رو بررررررررررم.... پسر ایدآلیم ولی مهم اینه که بدونم از نظر اونم ایدآلم یا نه...مهم اونه که قبولم کنه
دقیقا متوجه منظورتون نشدم...
اونی که برداشت کردم این بود که...فعلا احساس مالکیت نکنم...تقریبا بیخیال کارایی که میکنه بشم...آزادش بزارم و غیره ... یعنی خانوما تو این سن اگه حرفی رو بزنن نمیتونن رو حرفشون وایسن؟؟؟؟ اگه نمیتونن پس واه چی میگن؟؟؟فقط بخاطر این که طرفشون رو آروم کنن؟؟ این بنظر ما منطقی هست؟؟ از این ور هم سپیده انسان منطقی هستش...حتی دوستی ما هم منطقی بوده.... و البته الان به گفته ی اون وابسته شدیم به هم شاید بهتره بگم وابسته شدم بهش....
آخه شما میفرمایین ایشون تو سن بدی هستش و تو شرایط بهرانی قرار داره ... اینو خودشم بهم میگه و منم قبول دارم...ولی اون کسی که این حرف رو میگه حتما میتونه جلو خودشو بگیره...اگه نتونه خودشو زده به خواب... منظورم اینه که تو خواب نیس که بخوام بیدارش کنم...خودشو زده به خواب.... باید بهش بفهمونم که اونجور جاها جایه مناسبی نیس اگه بتونه قبول کنه خیلی راحت دس برمیداره....
شاید درک اون واسه من سخته.... ولی من آدم رو تو هر شرایط میتونم راحت درک کنم....یعنی خیلی راحت عذر کس دیگه ای رو میتونم موجه کنم....فقط کافیه خودمو جایه اون بزارم و از خودم بپرسم اگه تو تویه این شرایط بودی چیکار میکردی....؟
ولی هرکاری میکنم نمیتونم اونو درک کنم...وقتی خودمو جایه اون میزارم تنها پاسخی که به سوالم میدم اینه که : دور نت و چت رو خط قرمز میکشم.... انگار این مشکلم حل شدنی نیس...
البته ناگفته نمونه که شما قضیه رو فقط از طرف من میشنوین شاید اگه سپیده هم اینجا بود یه چیزایه دیگه ای هم میفهمیدین... و اصلا قضیه فرق میکرد...
نمیدونم چیکار کنم...شاید زیادی قیرتی هستم... شاید زیادی احساس مردونگی میکنم....
یه سوال دارم ،،،،
چیکار کنم؟؟؟؟
بیخیاله کاراش شم چون تو سنه بدیه؟؟؟؟؟ یعنی اصلا نمیتونم و اجازه ندارم احساس مسئولیت نسبت بهش داشته باشم؟؟؟؟ تا کی باید صبر کنم؟؟؟؟ من دارم عذاب میکشم... هر روز هم دارم بدتر از دیروز میشم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)