به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 تیر 92 [ 15:36]
    تاریخ عضویت
    1392-4-28
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    9
    سطح
    1
    Points: 9, Level: 1
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    رد کردن خواستگارها بدون اطلاع، تنهایی و چند مشکل دیگه؟

    سلام بچه ها.

    نمیدونم جای درستی زدم یا نه.
    لطفا نظراتتون رو بگید.

    مشکل من شاید از نظر خیلیاتون مسخره یا باورنکردنی باشه اما برای من مشکل هست دیگه.
    من سحر 23 ساله و لیسانسه هستم.
    1-مادر من از وقتی که یادم میاد به این اعتقاد داشته که رقص حرامه، یعنی من الان که به این سن رسیدم هیچ روزی نبوده که من یه آهنگ بزارم و برقصم حتی توی خونه خودمون. در نتیجه من اصلا رقص بلد نیستم. البته آهنگ گوش میدم ولی با صدای خیلی کم که فقط خودم بشنوم! من تا 2-3 سال پیش با این زیاد مشکل نداشتم، چیزی که خیلی بیشتر اذیتم می کنه، اینه که توی عروسی ها، که مثلا فامیل ها من رو مجبور به رقص میکنن، و من نمیخوام برقصم، مادرم هم جلوی فامیل ها به من اصرار شدید میکنه که پاشو یه کم الکی دستتاتو تکون بده!
    هنوز چند سال پیش رو فراموش نمیکنم که به تولد دوستم رفته بودم و نمیتونستم قشنگ برقصم.
    2- مادرم اعتقاد داره حجاب فقط چادره. خب من نمیتونم چادر بپوشم، من از 7 صبح با مترو می رفتم دانشگاه تا 7 شب. و نمیتونستم و واقعا برام سخت بود که چادر داشته باشم. الان هم نمیتونم تو محل کارم با چادر باشم. اما بی اعتقاد به حجاب هم نیستم. مانتوی معمولی می پوشم و البته رنگی هم می پوشم.
    3-مادرم اعتقاد داره که اصلا نباید آرایش کرد، طوری که من یه کرم بخوام بزنم باید یواشکی این کار رو بکنم، مثلا توی دستشویی، باورتون میشه؟ البته من خودم هم خیلی آرایش نمیکنم و دوست ندارم، اما هر وقت بحثمون شده، گفته که تو آرایش میکنی و میری دانشگاه!
    4-مشکل دیگه ای که دارم اینه که مادر و پدرم خواستگارها رو بدون اطلاع من رد می کنن. 4 سال پیش که دانشجو بودم یه خواستگاری بود، که هم تحصیلکرده بود که هم کار داشت. خونه نداشت اما من واقعا دوست داشتم باهاش حرف بزنم.اما بابام گفت میخواد درس بخونه! یا موارد دیگه. همش میگن داره درس میخونه. پارسال که تازه درسم تموم شده بود و مادرم به یه خواستگار گفت تازه درسش تموم شده و دنباله کاره! آخه کی گفته اینا اولویت های زندگی منه؟ من الان که برای ارشد هم شروع کردم، اگه قبول بسم و بعدش ازدواج کنم و ببینم داره به زندگی مشترکم لطمه میزنه، درس رو میزارم کنار. این مسئله فقط مادر و پدرم نیست، بلکه دوست برادرم هم که به خود برادرم در مورد من گفته بود، برادرم هم همین جواب رو بدون اطلاع من داده بود. نمیدونم چرا اما خونوادم همه رو به بهانه درس و کار رد کردن، و پیش خودشون فکر میکنن کار درستی کردن، و میگن ما نگفتیم قصد ازدواج نداره، گفتیم داره درس می خونه!

    به نظرتون آیا این درسته؟مامان، بابا حتی اگه مطمئنید که من با این خواستگار ازدواج نمیکنم، اما اجازه بدید بیاد. من حرف بزنم. من تو موقعیت خواستگاری رسمی قرار بگیرم. اومدیم و کسی خواست بیاد که شرایطش رو پذیرفتید، من باید اولین بارم باشه که تو شرایط خواستگاری هستم آخه؟
    5-من خیلی تنهام. خاله و عمو ندارم. عمه ها و دایی ها هم شهرستان زندگی می کنن. با عمه ها هم سالها قهر بودیم و تازه آشتی کردیم. برادرم اصلا مثل من فکر نمیکنه در نتیجه ما اصلا حرف خاصی نداریم که با هم بزنیم، مثل بعضی برادر خواهر ها که جونشون واسه هم میره. مادرم هم که گفتم.
    من باید چیکار کنم؟ دوست خیلی صمیمی هم دارم اما کرج زندگی میکنه و دیر یه دیر می بینمش.
    خیلی احساس تنهایی میکنم. دوست دارم یه تحول بزرگی تو زندگیم اتفاق بیفته. دیگه خسته شدم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 آبان 92 [ 23:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-13
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    439
    سطح
    8
    Points: 439, Level: 8
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    17

    تشکرشده 68 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا حالا بهشون گفتی که چرا به جای من تصمیم میگیرید؟ من دلم میخواد اگه مورد مناسبی بود ازدواج کنم و درس و کار برام اولویت نیستن؟

    فعلا باید بهشون اینا رو بگی و ببینی اونا با چه دلایلی اون کارا رو میکردن و قانعشون کنی که تو هم حق داری بدونی خواستگارت کیه و باهاشون حرف بزنی

    فعلا این حرفا رو بزن

    بعدم مشکلاتی که با مامانت داری رو خیلیا دارن بعضیا زیادی رو بچه هاشون حساسن

  3. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 دی 94 [ 22:37]
    تاریخ عضویت
    1391-12-28
    نوشته ها
    868
    امتیاز
    9,210
    سطح
    64
    Points: 9,210, Level: 64
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,872

    تشکرشده 3,054 در 793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در مورد ازدواجتون ، جالبه دوست من هم تعريف ميكرد از روزي كه به هم القا كرده بود كه قصد نداره دكترا بخونه تازه خانواده اش دارن به فكر مي افتن كه ازدواجش داره دير ميشه ! فكر كنم منظورمو گرفته باشين .


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پسر خواهرم از اینکه من خالشم بی اطلاع، چطوری موضوع را بهش بگم؟؟؟
    توسط گل شب بو در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 اردیبهشت 93, 05:41
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آبان 92, 21:03
  3. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 16:45
  4. قاطع، اما با محبت
    توسط ساقی در انجمن مقالات آموزشی روانشناسی کودک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 بهمن 87, 01:08
  5. ترس از صحبت کردن در جمع، دلایل و درمان ها
    توسط هوشیار در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 03 تیر 87, 14:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.