سلام به کاربران عزیز انجمن همدردی .احتیاج به راهنمایی شما دارم . 23 سال دارم و تازه درسم تموم شده . راستش تصمیم دارم که برای ارشد بخونم اما به دلیل افسردگی قادر نیستم که روی درسم تمرکز کنم .هروقت که می خوام درس بخونم همه ی مشکلات زندگیم میاد جلوی چشمم . یکی از ترسهام اینه ، وقتی در حال درس خوندن هستم بسیار گرسنه میشم برای همین از روزهای عادی بیشتر می خورم ، می ترسم که چاق و زشت بشم (آخه همین الانشم 3 کیلو اضافه وزن دارم یعنی 60کیلویم !!!!)و آخرشم به نتیجه نرسم یعنی ارشد قبول نشم . و یکی دیگه از ترسهام اینه که خیلی ها میگن دختر باید تو این سن ازدواج کنه بعد درسشو ادامه بده اما من هیچ حسی به جنس مخالف ندارم . تو خوابگاه که بودیم ، بیشتر بچه ها دوست پسر داشتن و گاهی اوقات افسوس می خوردم که چرا من هم مثل اونها نباید عاشق باشم اما وقتهایی که خونه هستم به هیچ عنوان احساس کمبود نمی کنم . قصد بی احترامی به آقایونو ندارم اما از پسرای امروزی خوشم نمیاد ، اونقدر تو خوابگاه و دانشگاه خیانت ، فساد و... دیدم که چشمام سیر شده البته من دخترها رو تایید نمی کنم حتی خیلی از اونها با چند تا پسر رابطه داشتن و با نهایت افتخار برای من تعریف می کردن ، پس من جمله مو تصحیح می کنم . من از انسان ها متنفرم ، از همشون حتی از خودمم بدم میاد ، هرچی خواستگار به خونمون زنگ می زنه ، ندیده به مامانم میگم ردشون کنه ، چون می ترسم به من خیانت بشه ، می دونم که نمی تونم تحمل کنم و بعد از اون خودکشی می کنم . برای همین از ازدواج ، از صحبت با مرد در رابطه با ازدواج می ترسم . از کجا معلوم که تو آینده شوهر من از یک زن زیباتر از من خوشش نیاد . تازه من آرزو دارم که ارشد قبول بشم و بعد از اون برم سر کار و مثل مامانم شاغل باشم تا به خاطر چند قرون ، دستمو پیش شوهرم دراز نکنم . بیچاره مامانم هیچی بهم نمیگه و حتی میگه درس بخون اما این خیالات و حرف مردم دست از سرم بر نمی داره ، می دونم که خواهید گفت به حرف مردم اهمیت نده اما دست خودم نیست ، حرف مردم نمی تونه منو به عرش ببره اما می تونه از جایی که قرار دارم به فرش بندازه!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)