سلام دوستان
راستش اولش که مشکلات دیگران رو تو سایت میخوندم ،روم نمیشد مشکلم بنویسم.قبول دارم مشکلم اصلا حاد نیست ولی زندگیمو بهم زده.
موضوع اینه من حدود 2 ساله با همسرم ازدواج کردیم.من 27 و اقای همسر 29.اقای همسر چهره بسیار مردانه و زیبایی دارن(زیبایی ها ی مردونه نه زنونه).روز اول که من باهاش اشنا شدم.خودمم جذب ظاهرش شدم.تقریبا بلا استثنا تمام خانم ها جذب میشن
از طرفی هم تحصیلات بالاش فن بیان خوبی براش رقم زده و کسانی که از ظاهر جذب نمشن،از گوش جذب میشن مطمئنا.اعتماد به نفس بالا هم این وسط همه کار ها رو ردیف تر میکنه به طوری که وقتی تو جمع و مراسم هستیم کاملا متوجه نگاه ها عاشقانه اطرافیانم میشم.شاید باورتون نشه اما بیتشر وقت ها جوری بهش خیره میشن که من خجالت میکشم
من خودمم از لجاظ ظاهری خیلی خوبم وتقریبا با همسری یکی هستم.
چند وقت پیش هم یکی از صمیمی ترین و قدیمی ترین دوستام سر همین موضوع از دست دادم.بعد ازدواجم،چند با اومد خونمون،بعد مدتها که دیگه نمیدیدمش،بهم میل زد که عاشق همسرم شده و از اونجایی که هیچ وقت نمیتونسته در حق من خیانت کنه،رابطشو با من قطع کرده تا این عشق شیطانی رو فراموش کنه.
من تو دانشگاه تدریس میکنم،چند بار اومده دانشگاه سر زده(معمولا اگر خبر داشته باشم نمیذارم بیاد تو،خودم میرم جلو در دانشگاه).دانشجو های دخترم جوری نگاه میکنن که آتیش میگیرم.
متاسفانه یا خوشبختانه ما هر دو مون از نظر خانوادگی تقریبا غیر مذهبی هستیم و مراسم و عروسی و... مختلط برگزار میشن.تو مراسم های این مدلی که دیگه واویلاست.یک مدت تصمیم گرفتم نرم،اما خوب نشد.کلی حرف و حدیث در اومد پشتمون.
با خودش هم مشورت کردم،میگه حساس شدی،اصلا بذار اتقدر نگاه کنن تا کور بشن.ولی من چند بار دیدم که طرف که خیلی نگاه میکرده همسرم هم یک فیدبک بهش داده و همچین بی تمایل نبوده.خوب بعضی وقتی خودمو میذارم جاش میگم منم شاید اینجوری بشم پام بلغزه.
این چند وقت مغزمو مشغول کرده این موضوع و کلا زندگیمون رو یکم بهم زده.خدا رو شکر من هیچ مشکل دیگه ای ندارم و میشه گفت بهترین همسر دنیا رو دارم.همه جوره
یک بارم بهش پیشنهاد دادم از لحاظ تیپ و لباس کمی معمولی تر بپوشه،بدتر شد.چون شلختگی بیشتر بهش میومد
چه طوری تمرکز نکنم روی این موضوع؟من که نمیتونم چشمای مردم رو کنترل کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)