به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array

    در جنگ عقل و وجدان وجودم ويرانه شده

    از وقتی یادم میاد یک پسر احساساتی بودم.. در یک خوانواده افسرده و در کنار خواهری با معلولیت شدید و پدر و مادری احساساتی که تمام زندگی خود را به مدت 30 سال پای فرزند معلولی که حتی نمیتواند نیازهای اولیه خود را در حد یک کودک 4 ساله برطرف کند حتی با وجود مراکز غیر انتفاعی که شهریه خواهرم بصورت دولتی به انها پرداخت میشود و اصرار مسئولین انجا پدر و مادرم حاضر به تحویل فرزند خود نبوده اند. (نامها صرفا جهت فهم بهتر اضافه شده اند)
    در حال حاضر با مساله ای دست به گریبانم که شدیدا احساسم رو درگیر کرده داره وجودم رو ویران میکنه. من کمتر از یکماه هست که با همسرم(پردیس) ازدواج کردم. به مدت 6 سال همسرم رو میشناختم... نمیشه گفت دوست... (شاید یک علاقه و یک دوستی در هر 2 یا سه ماه یکبار دیدار در حد یکساعت از نظر من دوستی نیست) همسرم از هر نظر به لحاظ اخلاقیات و روحیات با من سازگاری در حد فراتر از انتظارم داره.
    من 4 سال پیش با دختری (دنیا) اشنا شدم که اشناییمون بیشتر در جهت درس و کمک درسی به اون بود (چون من فارغ التحصیل در مقطع عالی از یکی از بهترین دانشگاههای کشور در رشته ایشون بودم.) و تونستم کمک کنم اون از شرایطی که در اون زمان در استانه اخراج از دانشگاه داشت خارج بشه و بتونه مدرک لیسانسش رو بگیره البته بیشتر از کمک درسی کمک روحی من هم بودکه سعی میکردم انگیزه رو بهش برگردونم. در اون زمان من با همسر فعلی خودم(پردیس) درگیر بودم و قصد جدایی از اون رو داشتم و موضوع رو با این خانوم(دنیا) در میون گذاشتم که ایشون بعد از صحبت با اون(پردیس) به من گفتن که پردیس منو خیلی دوست داره و حیف هست که اون رو رها کنی..به این ترتیب این جدایی اتفاق نیافتاد ولی کمکم علاقه من به دنیا بیشتر و به پردیس کمتر میشد تا جایی که من بارها این علاقه رو به دنیا اعلام کردم ولی ابراز علاقه از طرف اون صورت نمیگرفت... اصلا به نظر من اون منو دوست نداشت مثلا من براش اون زمانها هدیه ای خریده بودم ولی 3 ماه منتظر موندم که بیاد بگیرتش ولی اون نیومد... یا با اینکه در شرکت خودمون براش کاراموزی ردیف کردم ولی با اینکه بهش گفتم بیا دلم میخواد ببینمت ولی تقریبا حاضر نشد به خودش زحمت بده بیاد شرکت منو ببینه... به این ترتیب رابطه ما کمکم به یک رابطه کاریه تلفنی تبدیل شد که در اکثر موارد من کمکش میکردم تا موفق بشه.. ارزوم بود موفق بشه و یک روز موفق شدنش رو ببینم. البته با وجود این علاقه من علاقه ای به ازدواج نه با اون نه با همسر فعلیم نداشتم و کلا از ازدواج گریزان بودم. در این زمان از هیچ کمکی به اون دریغ نکردم. بارها و بارها نیاز به پول داشت و من بدون حتی یک سوال (که مثلا یک دانشجو چرا به 4 میلیون پول نیاز داره) براش پول میفرستادم (البته بصورت قرض که همه اونها برگشت داده میشد) یا وقتی خواست برای استخدامیه جایی شرکت کنه من به این در و اون در زدم تا براش نمونه سوال جور کنم و اینجور مسائل.... در حالی که عشق و علاقه پردیس (همسر فعلی) رو به خودم میدیدم ولی هیچوقت حاضر نبودم این کارها رو برای پردیس انجام بدم چون همیشه احساس میکردم که چون احتمالا با پردیس ازدواج میکنم پس وقت براش زیاد دارم ولی از اینکه یک روز هیچوقت دنیا رو نمیبینم و مجبورم روزی فراموشش کنم تمام وجودم رو غم و بغض فرا میگرفت.
    تا اینکه چند ماه قبل از ازدواجم تصمیمم برای ازدواج با پردیس رو با دنیا در میون گذاشتم که با مخالفت شدید دنیا مواجه شدم.. دنیا به من گفت تو به من گفتی هرگز ازدواج نمیکنی و به عنوان یک دوست همواره میمونی در حالیکه با توجه به شرایط خانوادگیه من این قضیه غیر ممکن بود.. من به دنیا گفتم بعد از ازدواجم هم اگر کمکی از من خواستی با من تماس بگیر و من دریغ نخواهم کرد... دنیا به من گفت با هرکس ازدواج میکنی با پردیس ازدواج نکن چون اگر با اون ازدواج کنی من خورد میشم و میشکنم. و من به همین دلیل از چند ماهه پیش رابطم رو با دنیا قطع کردم ولی اون هر یکی دو ماه زنگ میزد و گله میکرد تا اینکه چند روز پیش(3هفته بعد از ازدواج من) به من زنگ زد و شروع به گله گذاری که تو رهام کردی و رفتی و ... که من سعی کردم بهش بفهمونم رفتن من به نفعش بود (چون اخیرا فهمیده بودم که داره خواستگاراش رو رد میکنه و احساس کردم حضورم بیشتر باعث مزاحمت هست براش در زندگی) در اون زمان پدرش بیماری سختی گرفته بود و در بستر بیماری بود. (دنیا شدیدا عاشق پدرش بود)..... چند روز بعد اس ام اسی به گوشیم رسید ازش که پدرم مرد... اون روز از صبح تا غروبش نفهمیدم چطور گذشت و فقط اشک میریختم تا اینکه تصمیم گرفتم برم خونشون... رفتم و دیدم متاسفانه حقیقت داره... چند دقیقه ای نشستم و اومدم بیرون.. انگار دنیا بر سره من خراب شده بود.. کسی رو که تمام تلاشم رو کردم تا تو زندگیش به ارامش برسه حالا در سختترین شرایط زندگیش بود و من رهاش کرده بودم!!!! بهش اس ام اس دادم تا دلداریش بدم ولی در جواب بهم گفت دیگه چیزی ازم نمونده چون دو نفری که تو دنیا دوستشون داشتم منو رهام کردن... این حرف برام حکم مرگ داشت.. الان با اینکه همسرم بسیار همسر خوبی هست چند روزیه که نمیتونم ببینمش.. و وقتی میاد منو ببینه با سردی باهاش برخورد میکنم. تو جمع خانواده همسرم که میشینم احساس میکنم اینجا جای من نیست زمانی که دنیا به من نیاز داره.. دلم میخواد برگردم به گذشته و این ازدواج رو لغو کنم و تا اخر عمرم حامیه دنیا باشم.. چون نمیخوام تو زندگیش عذاب بکشه.... این روزها فقط فکرو ذکرم گریه هست و زاری.. به سختی تونستم یک شب رو جلوی خانواده همسرم حفظ ظاهر کنم..
    خواهش میکنم کمکم کنین چیکار میتونم بکنم که دنیا تو این شرایط حساس و سخت به ارامش برسه و منو فراموش کنه؟
    ویرایش توسط anoosh : جمعه 21 تیر 92 در ساعت 18:46

  2. کاربر روبرو از پست مفید anoosh تشکرکرده است .

    zzzz (شنبه 16 خرداد 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا هیچکی جواب نمیده؟!

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    آقای انوش به تالار همدردی خوش اومدی . وضعیتی که درش گرفتار شدی اثرات بودن در دو رابطه بدون تعهد به طور همزمان بوده. الان هم باید این تبعات رو بپذیری. اما به نظرم وجدانت یکمی ریادی داره اشتباهی میره. چرا وجدانت به سمت همسرت نمیره که الان داری با ابن کارت بهش به نوعی خیانت می کنی.؟ اگر دنیا رو می خواستی چرا با همسرت ازدواج کردی؟ الان زمان اون نیست که بخواهی به عقب برگردی. تو الان مرد یک زندگی هست و اول از همه در قبال این زندگی مسولی. دیگه دوران تجردت تموم شده و تو الان تنها و تنها نسبت به دو نفر مسول هستی: خودت و همسرت.
    تو الان مسول ارامش کسی غیر از خودت و همسرت نیستی. ای کاش سعی کنی اینو درک کنی. هدفت از برگشتن به دنیا چیه؟ خودتم خوب می دونی که آینده ای با اون نداری. و هر چه این رابطه رو ادامه بدی (حتی اگر در جهت ارامش دادن به اون باشه) نه تنها ارامش حاصل دنیا نمیشه، بلکه آرامش خودت، همسرت و دنیا بیش ار پیش بر هم میریزه. مطمئن باش تو تنها مردی در دنیا نیستی که بتونی به دنیا ارامش بده. تو اگر خودت رو به طور کامل کنار بکشی چه بسا اون هم بره دنبال کسی که بتونه باهاش یک اینده با ثبات رو شروع کنه.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  5. 4 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    anoosh (جمعه 21 تیر 92), asemani (جمعه 21 تیر 92), hamrahi (شنبه 22 تیر 92), نیکیا (چهارشنبه 12 شهریور 93)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang نمایش پست ها
    آقای انوش به تالار همدردی خوش اومدی . وضعیتی که درش گرفتار شدی اثرات بودن در دو رابطه بدون تعهد به طور همزمان بوده. الان هم باید این تبعات رو بپذیری. اما به نظرم وجدانت یکمی ریادی داره اشتباهی میره. چرا وجدانت به سمت همسرت نمیره که الان داری با ابن کارت بهش به نوعی خیانت می کنی.؟ اگر دنیا رو می خواستی چرا با همسرت ازدواج کردی؟ الان زمان اون نیست که بخواهی به عقب برگردی. تو الان مرد یک زندگی هست و اول از همه در قبال این زندگی مسولی. دیگه دوران تجردت تموم شده و تو الان تنها و تنها نسبت به دو نفر مسول هستی: خودت و همسرت.
    تو الان مسول ارامش کسی غیر از خودت و همسرت نیستی. ای کاش سعی کنی اینو درک کنی. هدفت از برگشتن به دنیا چیه؟ خودتم خوب می دونی که آینده ای با اون نداری. و هر چه این رابطه رو ادامه بدی (حتی اگر در جهت ارامش دادن به اون باشه) نه تنها ارامش حاصل دنیا نمیشه، بلکه آرامش خودت، همسرت و دنیا بیش ار پیش بر هم میریزه. مطمئن باش تو تنها مردی در دنیا نیستی که بتونی به دنیا ارامش بده. تو اگر خودت رو به طور کامل کنار بکشی چه بسا اون هم بره دنبال کسی که بتونه باهاش یک اینده با ثبات رو شروع کنه.
    من میدونم همسرم حقش نیست که خیانت ببینه.. میدونم برای اینکه خواست منو اجرا کنه خیلی جلوی خانوادش ایستاد و خیلی داره همین الان زخم زبون میشنوه.. صد در صد کوچیکترین لغزشی از من نابودی اون زندگی هست که اون تمام ابرو و اعتبارشو سرش قمار کرده و حاضر شده منو به خانوادش ترجیح بده. پردیس برای من مثل یک زن ایده ال هست... زنی که در طول این سالها تمام خواستهای من رو در ذهن خودش به خواست خودش تبدیل کرده.. اونقدر عاشق بوده که به قول معروف با عشقش یکی شده.. بدون اینکه من بخوام جایی اجبار کنم روش میبینم تمام رفتارش انگار شخصیتش رو از رو افکار من پرینت گرفتن!!!
    ولی من حامیه دنیا بودم.. برای یک دختر خیلی سخته که دو حامی رو همزمان از دست بده... یعنی اگه من دیگه بهش جواب ندم میتونه از زیر بار این درد خلاص شه؟ خیلی نگرانشم..
    دوست عزیز من حرف شما رو قبول دارم ولی ما انسانیم.. . اگه برادری داشت یا ازدواج کرده بود راحت بودم.. وقتی کار گرفت من بهش گفتم من هدفم این بود که تورو موفق ببینم و حالا دیگه بهم نیازی نداری ولی اون وقتی فهمید بخاطر کار گرفتنش ازش جدا شدم کارشو ول کرد!!! خیلی غد هست.. اگه سر کار میرفت مشکلی نداشتم.. مخصوصا که الان ارث قابل توجهی بهش میرسه و میتونه باهاش تا اخر عمر راحت باشه ولی میدونم حاضر نیست دیگه با کسی حرف بزنه... میگه تنها میمونم.. به خدا دارم دیوونه میشم..
    کاش باباش الان نمیمرد تا بتونه فراموشم کنه..

    - - - Updated - - -

    در ضمن من رابطم باهاش تو این سالها در حد تلفن اونم بیشتر زمانی که به کمکم نیاز داشت بود...
    ما رابطه عاشقانه ای نداشتیم.. حتی من قضیه ازدواجم با همسرم رو بهش گفتم و میخواستم باهاش مشورت کنم!!!
    ویرایش توسط anoosh : جمعه 21 تیر 92 در ساعت 21:39

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    راستش من با تعریفت از انسانیت خیلی مشکل دارم. انسانیت اینه که یک ماه از ازدواجت نگذشته پیگیری کنی از حال دوست دختر سابقت؟ انسانیت اینه که وقتی قصد ازدواج با دختری رو داشتی به دختر دیگری محبت می کردی چون قرار نبوده در اینده باهاش باشی؟ می خواهم کمی رک باهات حرف بزنم. امیدوارم ناراحت نشی. این ها اسمش انسانیت نیست. اسمش خود خواهیه. الانم می خواهی با ارامش دادن به دنیا وجدان خودت رو اسوده کنی یا حس حمایت گری خودت رو ارضاء کنی؟ ببین مطمئنا اگر دنیا الان در شرایط عاطفی بدی قرار داره بخشیش تبعات اعمال خودش در گذشته است (رابطه با شما حتی بعد از ازدواج شما) و دوم اینکه اون الان خدا رو داره که از هر مردی توی دنیا بهش نزدیکتره. فکر می کنی فقط یک مرد می تونه به اون ارامش بده؟ اگر هم قرار باشه مردی بهش ارامش بده مطمئن باش اون مرد الان شما نیستی. شما الان یک مرد متاهلی که وجودت فقط اونو ازار میده. پس بسپرش به خدا و بچسب به زندگیت. تنها کاری که الان از دستت بر می اد اینه که براش دعا کنی از پس مشکلاتش بر بیاد و برای ارامش نیاز به هیچ بنده ای پیدا نکنه که خدا برای هر کس کافیه. تنها روابط عاشقانه نیستند که به ادم اسیب می زنند بلکه هر نوع رابطه عاطفی مشکل ساز هست. مگر دنیا چه نسبتی با شما داشته که شما در مورد مسائل زندگیت باهاش مشورت می کردی؟
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند
    ویرایش توسط deljoo_deltang : جمعه 21 تیر 92 در ساعت 21:53

  8. 4 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    anoosh (جمعه 21 تیر 92), asemani (جمعه 21 تیر 92), sara 65 (شنبه 22 تیر 92), نیکیا (چهارشنبه 12 شهریور 93)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    دوست عزیز تو قرآن هم اومده که خدا به هیچ کسی بیشتر ازتواناییش تکلیف نمی کنه . مطمئن باشید خداوند توانایی مقابله با درد از دست دادن پدر رو به اون میده .
    مشکل شما اینه که خودتون رو در نقش یه ناجی و یه حامی برای اون دختر می بینید. در حالی که این طور نیست . یه کمی دور بشید از این واقعه و نگاه کنید . نقش شما برای اون دختر ، نقش دوستی خاله خرسه ست . از نظر خودتون دارید بهش کمک می کنید . در حالی که دارید به اون ضرر می زنید. دارید بهش آسیب می زنید. اگر واقعا قصد کمک کردن به اون دختر رو دارید رهاش کنید. بذارید روی پاهای خودش بایسته . شما خدا نیستید که حامی اون باشید. همه ما آدمها مستقل هستیم . و تنها با کمک خدا می تونیم زندگی مستقلی رو تشکیل بدیم . اما شما به اون دختر نزدیک شدید و اونو وابسته خودتون کردید . طوری که اون فکر می کنه بدون شما نمی تونه زندگی کنه . خودتون رو ازش دور کنید تا ببینه که بدون شما هم زندگی جریان داره .
    اتفاقا الان بهترین لحظه دور شدن شماست . چون درد از دست دادن پدرش اون قدر براش بزرگ هست که درد از دست دادن شما رو احساس نکنه . ضمن اینکه اگر الان که پدرش فوت شده ، بازهم ادای اون حامی و اون دایه رو براش دربیارید وابستگی اون شدیدتر میشه . بذارید تصویر نه چندان خوبی ازتون براش به جا بمونه تا بتونه راحت تر فراموشتون کنه . باور کنید این بزرگترین کمک شما به اون دختره . شما دارید با این محبت ظلم بزرگی در حق اون می کنید.
    ضمن اینکه این ظلم فقط در حق این دختر نیست . در حق همسرتون هم هست . کسی که این طور عاشقانه به پای شما ایستاده . دوستان در موردش صحبت کردن و من بیشتر از این توضیح نمیدم . فقط من هم مثل دوست عزیزم تاکید می کنم که شما فقط و فقط مسئول خودتون و همسرتون هستید.
    لطفا این بازی رو همین جا به پایان برسونید . این دلسوزی بیجای شما داره به ضرر دو دختر تموم میشه .
    موفق باشید

  10. 4 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    anoosh (جمعه 21 تیر 92), hamrahi (شنبه 22 تیر 92), نیکیا (چهارشنبه 12 شهریور 93), اثر راشومون (جمعه 21 تیر 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من نمیخوام از رفتار خودم دفاع کنم... اون مادر و خواهرهایی داره که دوستش دارن.. حداقل وضعش از منی که جز یک خواهر معلول که از زندگی چیزی نمیفهمه و یک پدر و مادر افسرده چیزی ندارم بهتره..
    من یک سوال تو ذهنم همیشه داره میچرخه که چرا خدا یکی رو مثل پردیس به عشقش میرسونه و یکی رو مثل دنیا اینجور زجر میده؟ مگه اون دختر چه گناهی کرده؟ این سوالا تو ذهنم دیوونم میکنه..
    در ضمن دنیا هنوز نمیدونه من ازدواج کردم.. اگه بفهمه با پردیس ازدواج کردم ضربه میخوره.
    در مورد راه حل پس ایا نظر شما اینه که بهتره من دیگه جوابی ندم؟
    کسی نظر دیگه ای هم داره؟ یا همین راه رو پیش بگیرم؟ میخوام کمترین ضربه رو بخوره

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array
    anoosh
    سلام
    وقتی درباره ازدواج و جدایی با دنیا خانم صحبت کردین مگر نه اینکه ایشون با پردیس خانم صحبت کردن و نظر شما رو عوض کردن؟
    پس الان حرف حسابشون چیه ؟پشیمون شدن؟
    به نظرم ایشون هنوز درست نمیدونن چی میخوان فقط به شما وابسته شدن
    در ضمن زنها برا ما مردها حکم یک کوه رو دارند که دوست داریم به نوک قله برسیم و فتح کنیم .چون شما هیچوقت نتونستی اونجور که میخواهی به دنیا خانم نزدیک شی همیشه برات مثل رویا بوده و میخواهی یه دستش بیاری
    بعضی از آدمها هم از دور قشنگند وقتی نزدیکشون بشی گندشون در میاد

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه

  13. 3 کاربر از پست مفید پژمان تشکرکرده اند .

    anoosh (جمعه 21 تیر 92), sara 65 (شنبه 22 تیر 92), نیکیا (چهارشنبه 12 شهریور 93)

  14. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط anoosh نمایش پست ها
    من یک سوال تو ذهنم همیشه داره میچرخه که چرا خدا یکی رو مثل پردیس به عشقش میرسونه و یکی رو مثل دنیا اینجور زجر میده؟ مگه اون دختر چه گناهی کرده؟ این سوالا تو ذهنم دیوونم میکنه..
    دیدگاهتون اصلا خوب نیست . یادتون باشه شما یک انسان هستید و نمی تونید به تمام حکمت های کارهای خداوند پی ببرید. چه بسا دنیا در آینده خیلی خیلی خوشبخت تر از همسر شما زندگی کنه .

    این داستان رو از قرآن بخونید. سوره کهف آیات 62 تا 82

    حضرت موسی بن عمران(ع) نزد حضرت خضر(ع) آمد. از حضرت خضر(ع) خواست تا از دانشى كه در اختيار دارد وى را بهره‏مند سازد. حضرت خضر(ع) به او گوش زد نمود كه وى تحمّل آموخته‏هاى وى را ندارد. آن گاه از مصیبت هایى كه بر محمّّد و آل محمّّد(ص) وارد می شود، برايش سخن گفت و وى را آگاه ساخت. گريه و ناله هر دو به آسمان رسيد. دو بار حضرت خضر(ع) این آيه[5] را «دل ها و ديدگان مشركان را بر مى‏گردانيم تا به مانند اولين بار باز هم به معجزات پيامبر(ص) ايمان نياورند.» براى‏ حضرت موسى(ع) گفت. حضرت خضر(ع) او را از همراهى با خود نهى مى‏كرد. وی مي داتنست، صبر حضرت موسى(ع) در برابر آن چه به آن احاطه علمى ندارد، غير ممكن است.[6]

    حضرت موسى(ع) در پاسخ حضرت خضر(ع) گفت: به خواست خداوند مرا شكيبا خواهى يافت. در هيچ كارى خلاف ميلت عمل نخواهم كرد. [1] حضرت خضر(ع) خواسته وى را پذيرفت تا در كنارش باشد، به شرط آن كه تا برای او حكمت كارها را بازگو نكرده است او حقّ هيچ گونه سؤالى را ندارد و نباید لب به اعتراض گشايد.[2]

    حضرت خضر(ع) و حضرت موسى(ع) به اتفاق يوشع سفر را آغاز كردند. ابتدا به ساحل دريايى رسيدند. در آن جا كشتى مملو از سر نشينى را يافتند. با کشتی سفر خود ادامه دادند. بعد از مدتّى، كشتى به منطقه كم عمقى رسيد. حضرت خضر(ع) كشتى را سوراخ كرد. منفذهاى ايجاد شده را با چند تخته پاره‏ مسدود نمود. حضرت موسى(ع) از كار حضرت خضر(ع) خشمگين شد. لب به اعتراض گشود. حضرت موسى(ع) گفت؛ دست به كارى شگفت انگيز زدى. تو مى‏خواهى همه را غرق سازى.[3]

    حضرت خضر(ع) گفت: به تو گفتم كه در برابر كارهاى من شكيبا نخواهى بود.[4]
    حضرت موسى(ع) با عذر خواهى از حضرت خضر(ع) خواست تا با تكاليف دشوار امتحانش نکند.[5] همگی از كشتى خارج شدند. حضرت موسى(ع) پسری را ديد. پسر چهره‏اى درخشنده هم چون ماه داشت. او در ميان كودكان به بازى مشغول بود. حضرت خضر(ع) در ميان حيرت حضرت موسى(ع) او را به قتل رساند. حضرت موسى(ع) سریع به حضرت خضر(ع) حمله کرد. حضرت خضر(ع) نقش بر زمين شد.
    حضرت موسى(ع) گفت؛ آيا بي گناهى را می کشى؟!... بدان كارناپسندى به جا آوردى!... .[6]

    اين بار نيز حضرت خضر(ع) نا شكيبايى و بی صبری حضرت موسى(ع) را به وی یاد آور شد.

    حضرت موسى(ع) از حضرت خضر(ع) گفت؛ در صورت تكرار مجدد اعتراضش بدون هيچ گونه عذرى از او جدا می شود.[1]

    آن ها به راه خود ادامه دادند. شبانگاه به قريه‏ایى نصرانى‏نشين به نام "ناصره" رسيدند. گرسنگى بسيار آن ها را واداشت تا در جست و جوى غذایى باشند. هيچ يك از مردم آن منطقه حاضر نشدند خوراكى در اختيارشان قرار دهند.[2]

    آن ها كنار روستای ناصره رفتند. حضرت خضر(ع) ديوارى در حال فرو ريختن را ديد. بي درنگ به پى ريزى مجدد و تعمیر آن پرداخت. ديوار بر جاى خود قرار گرفت. حضرت موسى(ع) اعتراض كرد. مى‏بايست از اين مردم اجرتى را براى كار خويش طلب مى‏كردى.[3]

    حضرت خضر(ع) گفت؛ ديگر هنگام جدايى من و تو فرا رسيد. بزودى تو را از حقيقت آن چه در موردش شكيبايى نورزيدى، آگاه خواهم ساخت.[4]
    حضرت خضر(ع) گفت؛ ... كشتى برای تهيدستانى بود كه با آن در دريا كار مى‏كردند. پادشاهى ستم گر در آن جا هر كشتى که سالم باشد، آن را به زور مى‏ستاند. سوراخ كردن كشتى آن را از دسترس پادشاه ستم گر خارج ساختم.[1]
    حضرت خضر(ع) گفت؛ ... آن پسر، پدر و مادرى مؤمن و صالح داشت. من در چهره‏اش خواندم به زودى كافر خواهد شد. با تاثير روحى بر پدر و مادرش،آن ها را نيز به كفر و سركشى خواهد كشانيد. خواستم خداوند فرزند شايسته‏ترى را از نظر ايمان و نيكو كارى به آن ها ببخشايد. همين گونه شد. خداوند بارى تعالى دخترى را به آن ها هديه كرد. از نسل او 70پيامبر در ميان بنى اسرائيل براى راهنمايى مردم مبعوث گرديد.[2]
    حضرت خضر(ع) گفت؛ ... آن ديوار كه تعمیرش كردم، متعلق به دو يتيم مى‏باشد. پدرشان مرد. او مرد صالحى بود. در زير آن دیوار گنجى وجود دارد. آن گنج بخشايشى از جانب پروردگار است. خداوند خواست تا زمان رشد آن دو كودك یتیم، ديوار پا بر جا بماند، تا آن ها گنج خود را كه از آن جا بيرون بياورند. اين ها حقيقت ماجراهايى بود كه تو در برابرش صبر و شكيبايى نورزيدى.[3]
    ویرایش توسط asemani : جمعه 21 تیر 92 در ساعت 22:31

  15. کاربر روبرو از پست مفید asemani تشکرکرده است .

    anoosh (جمعه 21 تیر 92)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آبان 94 [ 15:12]
    تاریخ عضویت
    1392-4-21
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,926
    سطح
    26
    Points: 1,926, Level: 26
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 165 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asemani نمایش پست ها
    دیدگاهتون اصلا خوب نیست . یادتون باشه شما یک انسان هستید و نمی تونید به تمام حکمت های کارهای خداوند پی ببرید. چه بسا دنیا در آینده خیلی خیلی خوشبخت تر از همسر شما زندگی کنه .

    [3]
    اینکه البته.. کاش دنیا میفهمید.. مگرنه من که یکماه بعد از عقد نگران یک دختر دیگه هستم اصلا ارزش ندارم که کسی ارزوی با من بودن رو داشته باشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اميالتان را رها كنيد تا خوشبخت شويد
    توسط پريوش در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 تیر 89, 08:15
  2. به شوهر من نزديک نشويد!!
    توسط m.mouod در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 02 تیر 89, 09:26
  3. با شادي وارد شويد !!!
    توسط آرمان 26 در انجمن عیدانه های همدردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 فروردین 89, 13:48
  4. خانم‌ها بخوانند ‏ «چرا شوهرتان با شما كم سخن مي‌گويد؟!»
    توسط keyvan در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 مرداد 88, 12:26
  5. زندگي كردن در رويا
    توسط biiisetare در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 11:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.