سلام.٢٠ سالمه.2 سال پیش پسرى تو محيط كار بهم پيشنهاد دوستى داد.ما حدود ٢هفته با هم بوديم و ١بار همديگرو ديديم.بعداز ٤،٣ روز احساس كردم نسبت بهم سرد شده و بالأخره يه روزگفت:احساس ميكنم رفتاروطرز فكرمون به هم نميخوره!البته من اونموقع هيچ حسى بهش نداشتم واين قطع رابطه برام انقدر سخت نبود و فقط ازاين رفتارش متعجب شده بودم و احساس ميكردم بهم توهين شده !ولى بعد از٤،٣ماه همديگرو تو محيط كار ديديم و من چون از دستش ناراحت بودم زياد تحويلش نگرفتم.روز بعد اس ام اس داد كه دوست نداره منو اينجورى ناراحت ببينه و دوباره بهم پيشنهاد دوستى دادوباز هم سرد بود.تااينكه چند بار با هم تلفنى صحبت كرديمو بالأخره مشكلشو بهم گفت.گفت:من دوست دارم يه رابطه ى جديد شروع كنم،دوست دارم باهات باشم ولى ميترسم،نميتونم!يه شكست عشقى خوردمو تا ميام يه رابطه شروع كنم خراب ميكنم و سرد ميشم،هيچ چيزى خوشحالم نميكنه،به جاى اتفاقات خوب اتفاقات بدى كه در طول روز برام ميفته تو ذهنمه،پيش دكترم رفتمو يه مدت تحت درمان بودم.گفتم از دست من چه كمكى ساختس؟گفت هيچى،تو فقط باش..قرار شد دوستاى معمولى باشيم.اين دوستى معمولى ادامه داشت تا اينكه 7,8ماه پيش من قطعش كردم.اين مدت گذشت و 2 ماه بعدش بهم اس ام اس دادوگفت:يعنى ما بايد به كلى همو بندازيم دور؟خلاصه بحث دوباره شروع شد و اينبار گفت كه تو اين ٥،٤ ماه علاوه بر احساس گناه(چون احساس ميكنه منو خيلى اذيت كرده)،همش به خودمون فكر ميكنه،اينكه در كنار من چى ميشه،حتى زندگى با من چى ميشه!ولى بهم گفت هنوز اون حس ترسو داره،ترس از اينكه آخرش چى ميخواد بشه،ولى ميخواد تلاششو بكنه.خلاصه توافق كرديم كه يه مدت با هم باشيم.اينبار خيلى خوب بودواحساساتشو راحت ابراز ميكرد.همه چى خوب بود ولى هرازگاهى بهم ميگفت از آخرش ميترسه واينكه اگه نشه من ناراحت ميشم يا نه؟تااينكه دوباره همون حرفاشو تكرار كرد.البته من انتظارشو داشتم.بهش گفتم منتظرت بمونم؟گفت اگه من بهت بگم منتظرم باش آدم خودخواهيم،تو حق دارى زندگى طبيعيتو داشته باشى،من ظاهرأ لياقت تو رو ندارم ،منى كه ٣،٢بار اذيتت كردم. و من از اون روز تا مدتی هيچ حرفى باهاش نزدم .منتها مشكلم اين بود كه اينبار نسبت بهش احساس پیدا کرده بودم!!مطمئنم اونم منو دوست داره و همش به خودمون فكر ميكنه!به يه چيزه ديگه هم ايمان دارم،اينكه آدم درستو راستگوئيه،چون از يه خانواده ى آبرودارو اصيله،خانوادشو ميشناسم.تا حالا چندین بار دوستیمونو شروع کردیم ولی احساس میکنم تا رابطمون یکم رو به جدی شدن میره عقب میکشه! انگار نمیخواد مسئولیت قبول کنه!حتی یه بار سر عنوان رابطمون بحث کردیم.میگفت تو دوست دختر من نیستی.یکی از دخترایی هستی که من باهاشون دوستم ولی برام خیلی خاصی..این مهم نیست که الان واسم چی هستی این مهمه که بعدآ میخوای واسم چی باشی.همین زیادی رک بودنو صادق بودنش بعضی وقتا اذیتم میکنه.البته این مشکله شکست عشقی رو بار آخر که همدیگرو دیدیم گفت کاملآ فراموش کرده.الآنم با هم درارتباتیم ولی فقط در حد sms البته همش اون sms میداد و من بی محلی میکردم...این دفعه که sms داد میخوام بهش بگم دیگه این رابطه ی اس ام اسی رو هم نداشته باشیم ! چونکه شخصیت من جوریه که نمیتونم یه رابطه ی مبهمو تحمل کنم.رابطه ای که هیچ پیمانی توش بسته نشده.چیزی به اسمه مسئولیت توش تعریف نشده.رابطه ای که با سلامو احوال پرسی میگذره به نظرم خیلی مضحکو خنده داره!!! به نظرتون با این آدم چیکار باید بکنم؟؟؟اینایی رو که گفتم بهش بگم خوبه؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)