سلام.
من در کل استقلال فکر و استقلال نگرش دارم. استقلال احساسی نسبتا خوبی هم دارم.
اما
اما یک فرد خاص هست که به لحاظ احساسی شدیدا روی همدیگه نفوذ داریم.
منظورم از استقلال احساسی اینه که احساسات یک فرد، روی یک فرد دیگه اثر نگذاره.
من و این شخصی که می گم (اسمش رو بذاریم x) کاملا از احساسات همدیگه اثر می گیریم.
و این از هردوجهت مشکل ساز می شه.
اول اینکه اگه من نسبت به کسی حس منفی ای داشته باشم، و x این حس من رو ببینه، اونوقت همین حس رو نسبت به اون فرد پیدا می کنه... و من بیچاره همش باید حواسم باشه که نسبت به هرکسی که ممکنه برای اون مهم باشه، همش سیگنال های مثبت بفرستم! چون چندتا مثال برام زده که فرضا فلانی رو که تو اونجوری در موردش گفتی، من ازش متنفر شدم، و باهاش بد رفتار کردم و ...
دوم هم برعکسش...
مثلا چند ماه پیش یه خواستگار داشتم که به نظرم جای بررسی داشت. به محض اینکه به x گفتم، اون شدیدا واکنش منفی نشون داد... منم سریعا حسم منفی شد!
اما اون فرد کوتاه نیومد، و خیلی اصرار داره. اوائل که اونقدر حسم منفی شده بود که با قاطعیت رد کردم (هرچند از نظر خودم جای فکر داشت. البته من مشکلی که باعث شده نظر x منفی بشه رو قبول دارم، اما به نظر من قابل حله و جای تامل داره)، ولی بعد از چند ماه اثر اون حس منفی از بین رفت. و من دوباره به این فکر افتادم که به پیشنهادش فکر کنم.
یکم تو اون پروسه پیش رفتم، اما امروز باز هم یه پرتو از سیگنال های منفی بهم برخورد کرد، و باعث شد احساس دلزدگی کنم... از یه طرف دلم می خواد بهش جواب رد بدم، از یه طرف می بینم هم اون طفلک گناه داره، هم اینکه منطقم می گه جا داره بیشتر بررسی کنم...
این مسئله امروز و دیروز نیست، من و x خیلی وقته این مشکل رو داریم!!
چیکار می شه کرد؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)