
نوشته اصلی توسط
dokhtare_asemoon
من مقصر بودم..اما اولای دوستی...خودمو عوض کردم..آروم شدم..بد دهنی نکردم..2 ساله اخلاقش عوض شده..خیلی سعی کردم تغییرش بدم!!!!...اما...:(
یه مدت گیر داده بود خونه خواهرت نمون شب!!!!!(بدون هیچ دلیلی..میگفت من مردم هر چی میگم تو هم باید بگی چشم!) یه مدت گیر داد من از خواهرت خوشم نمیاد نرو باش بیرون..یا چرا با مامانت اینا میری سفر..میری با پسرای همکارای مامانت خوش بگذرونی؟حالا هم توهین میکنه به بابام اونم واسه اینکه باهام اومده پیش مشاور...!!!!!!

نوشته اصلی توسط
dokhtare_asemoon
..عصبی بودنا و تحمل گیرای بی معنی...دیگه کارش به جائی کشید به بابامم توهین کرد..
با اینحال که اینقدر گند زده امروز باز هم به من توهین کرد هم به بابام..
دیگه چیکار باید میکردم که نکردم؟بد دهنیاشو بخشیدم..وقتی سر موضوعات الکی دنبال بهانه میگشت هفته ای 2.3 بار ارامشمو بهم میزد و عین نقل و نبات فوش میداد..وقتی از حالا واسم تعیین تکلیف میکرد کجا برو کجا نرو با کی برو با کی نرو و درست عین یه زندانی بام رفتار میکرد.....وقتی بخاطر اون تمام اعتقاد و سر و ریختمو عوض کردم هنوزم به من میگه وظیفت بوده کار خاصی نکردی..وقتی جواب توهیناشو عصبی بازیاشو ندادم هنوزم داره ادامه میده...
دیگه خسته شدم..خیلی دوسش دارم!!!!...
دیشب گفتم دیگه نمیتونم..
..تا یه چیزی میشه زود میگه حلقمو بفرست تو لیاقتمو نداری.....دوسم داره..خیلیم دوسم داره..اما آزارم میده:(
گاهی دلتنگی که میاد سراغم پشیمون میشم...

نوشته اصلی توسط
dokhtare_asemoon
این ماجرا رو نامزدم عین یه وظیفه واسه من میدونه..مثلا میگه قبلا خیلی هنر میکردی روسری سر نمیکردی!!
..مثلا سفر با خانوادم وقتی که من هنوز عقد این آقا هم نیستم و خونه بابامم! یا سر مجلس که باهم صحبت کردیم..با خانوادم و با اون ظاهری که میدونستم نظر نامزدمه رفتم اما اون بازم اوقات تلخی درست کرد!
سر هر ماجرای کوچیکی عصبانی میشه..صداشو میبره بالا و شروع میکنه یه سره داد و بیداد و توهین و تحقیر و حتی اجازه نمیده طرف مقابلش حرف بزنه...
حالا دیگه به خودش اجازه میده به بابام توهین کنه...تا یه چیزیم میشه میگه برو حلقمو بفرست واسم!!خوب من اصلا امنیت ندارم تو این رابطه ی رو هوا!
همش دعوا درست میکنه سر ماجراهائی که واقعا مسئله ی خاصی نیست...:(
اول ماجرا روی تعصبش بود اما حالا پرخاشگری و توهین و تحقیر و عصبی بودنشم اضافه شده..آخه به چیزائی گیر میده که واقعا نباید مساله باشه!مثلا سفر با خانوادم یا خونه خواهرم موندن!
از طرفیم میترسم..میترسم نتونم فراموشش کنم..5 سال کم نیست :( دوسش داشتم...خاطره دارم ازش...بالاخره روزای خوبم داشتیم..:( :(

نوشته اصلی توسط
dokhtare_asemoon
.حق نداره وقتی نامزدیم بگه با پدر مادرت جائی نرو!یعنی چی آخه؟ وقتی میگه دارید با همکارا مامانت میرید با پسرا دوستا مامانت خوش بگذره یعنی چییییی؟؟؟؟؟
آخه این اقا سر کوچکترین مسئله ای بشدت عصبانی میشه!و توهین میکنه..کی میتونه در وقابل توهین سکوت کنه؟با اینحال توهین که میکرد من گوشیو قطع میکردم..حالا پرو به بابابمم توهین میکنه!الان که نامزدیم اینارو میگه پس فردا چیا میخواد بگه؟
دختر آسمون گرامی، شما از اول تاپیک تا به اینجا یک سری حرف رو توی تک تک پستهات هی داری تکرار میکنی. هیچ توجهی هم به پستهای دیگه علی الخصوص پست فرشته مهربان نکردی!!
آیا آمده ای اینجا که راهکار بگیری یا تاپیک زده ای که عصبانیت ات را از همسرت خالی کنی.
چکیده مطلب شما که توی تک تک پستهات مرتب تکرار کردی ایناست:
۱. نامزدت (هنوز عقد نکردید) فحاشی میکنه و عصبانیست. این آخریا به پدرت هم توهین کرده. وقتی هم که عصبانیست تهدید به پس دادن حلقه میکنه.
۲. تعصب داره روی حجاب و نرفتن شما به مهمانی یا مسافرت با خانواده پدری
۳. از این رفتارهاش خسته ای. از توهین اش به خانواده ناراحتی. با اینهمه این اخلاقاش، نمی بینیش دلت براش تنگ میشه (وابستگی).
۴. می ترسی ایشون از دست بره و شوهر به این نجیبی! گیرت نیاد.
۵. دنبال مقصر میگردی!
لزومی به تکرار مکررات نیست اگر میخواهی تاپیکت نتیجه بده لازم است به راهکارها توجه کنی و منتظر باشی تا دوستان راهنمایی های تکمیلی را ارائه دهند.
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
ویرایش توسط بی دل : سه شنبه 11 تیر 92 در ساعت 19:36
علاقه مندی ها (Bookmarks)