به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array

    1 چطوری خواهرم رو متوجه اشتباه بزرگش کنم؟؟؟(فقط به خاطر خواهرم)

    با سلام دوستانم ازتون خواهش دارم مثل همیشه در این مورد هم بهم کمک کنید
    من خیلی با خودم کلنجار رفتم که ایا این پست رو ایجاد کنم یا نه؟ولی در اخر به این نتیجه رسیدم که بهتره به خاطر اینده ی خواهرم که همیشه برام الگو بوده و یکی از عشقهای واقعی زندگی منه این کار رو بکنم.سعی میکنم کامل توضیح بدم.
    خواهرم حدود 10 سال پیش که کار اموز ارایشگاه بود با یک پسری از طریق دوستاش اشنا شد.(خواهرم قبل از اون با هیچ پسری دوست نبود و از نظر اخلاق و حجاب و حیا زبانزد همه بود)ااون موقع تازه 21سالش شده بود.خواستگار زیاد داشت اما همشون دورادور خواستگار بودند و رسمی خواستگاری نمیکردند.به گفته ی خودش میخواست یه تجربه ی جدید داشته باشه.اوایل دور از چشم خانواده با اون پسر دوست بود ولی مادرم اتفاقی فهمید و بعد از کلی ملنجار با خواهرم.خواهرم به مامانم گفت قصد اون پسر ازدواجه.اونها حدود یکسال دوست بودند پدرم و برادرم با این ازدواج مخالف بودند ولی مادرم راضی بود.اون پسر خودش رو خیلی خوب نشون میداد(البته خانواده ی اون اقا هم با ازدواج مخالف بودند)پدرم به خاطر وضع خانوادگی کخالف بود خانواده ی من مذهبی هستند یعنی همه چیز به اعتدال اما اونها نبودند.البته در شناختهای اول.خلاصه بعد از یکسال کلنجار اونها اومدند خواستگاری(خواهره وسطیم که اون موقع 18 سالش بود داشت عروسی میکرد).پدرم برادرم رو فرستاد تحقیق توی تحقیقات پسر خوبی معرفی شده بود گفته بودند اهل دود و دم نیست کاریه... .
    خلاصه با مخالفت زیاد خانواده ها عقد کردند روز عقدشون پدر شوهرش نیومد.تازه بعد عقد مکافات شروع شد نامزدش تقریبا هر روز خونه ی ما بود وقتی خواهرم ازش میخواست بره سرکار بهونه ی مریضی میاورد یا وقتی بهش میگفت برو خونتون دعوا راه می انداخت.خلاصه یه روز برادرم در کمال تعجب اون رو از خونه بیرون کرد بهش گفت خونه ی نامزد موندن هم حدی داره.
    مادرم به خاطر اینکار با برادرم دعوا کرد و خواهرم ناراحت شد اما پدرم فقط سکوت کرد.وقتی میومد خونه ی ما شروع میکرد به ناله که ای پول ندارم عروسی بگیرم پول ندارم خونه بگیرم و... . دم دمای عروسیشون خواهرم فهمیده بود اقا بیماری صرع داره ولی چون اطلاع کافی نداشت جدی نگرفت.خلاصه با کلی مکافات رفتند سر خونه و زندگیشون.بعد عروسی هر ماه یک تیکه از طلاهای خواهرم کم میشد وقتی پرسیدیم میگفت حقوقش نمیرسه کرایه خونه بده.بعد از چند وقت فهمیدیم معتاد هم هست خواهرم خیلی تلاش کرد ترکش بده امانشد یکبار هم تا مرحله ی اخر طلاق گرفتن رفت اما طلاق نگرفت.چند سال بعد خواهرم حامله شد بچه دار شد بچه اش چند ماه بیشتر نداشت که از همسرش جدا شد و حضانت دخترش رو هم گرفت.اوایل زندگیشون خوب میگذشت پیش ما بودند خواهرم سرکار میرفت و دخترش پیش ما میموند تا اینکه بنابه دلایلی کارش رو عوض کرد.تو محل کار جدیدش همه خانم بودند اما متاسفانه همشون اهل دوست پسر رو ... بودند.خواهرم کم کم عوض شد تا اینکه فهمیدم با یه اقایی دوسته باهاش حرف زدم بهش گفتم اینکارها زشته اما میگفت ما فقط به هم کمک میکنیم همین.بعداز چند وقت فهمیدم اون اقا زن و بچه داره باز با خواهرم حرف زدم گفتم به خدا گناه داره.خواهرم گفت من دارم کمکش میکنم که برگرده پیش همسرش و اشتی کنه.بعد از چند وقت گفت میخوان با هم صیغه بشند مادرم نذاشت پدرم چیزی بفهمه خودش هم جلوش وایساد در ظاهر خواهرم قبول کرد اما در باطن نه چون چند وقت بعدش سر یه دعوایی با مادرم گفت که صیغه ی اونو.همه شوکه بودیم.از طرفی هم نمیخواستیم به خاطر بیماریه پدرم بهش چیزی بگیم.تا اینکه خواهرم یه بار گفت دوستیشون بهم خورده و جدا شدند.متاسفانه تو این مدت پدرم هم فوت کرد.و دوباره خواهرم بااون دوست شد.تو این مدت هم هرچی خواستگار داشت به بهانه های مسخره رد میکرد.این ماجرا ادامه داشت تا یکسال پیش که اون اقا از خانمش جداشد و تصمیم ازدواج این دوتا قطعی شد کل خانواده جلوش وایسادیم.(تو تمام این مدت خواهرم مادرم رو مقصر ازدواج شکست خورده ی قبلیش میدونست و میگفت تو باید حتی شده با کتک من رو نگه میداشتی)بعد از یکماه خواهرم خودش باهام حرف زد و گفت دلیل طلاق گرفتن همسر اون اقا زندان رفتن اون اقا بوده و اینکه اون رو توی یه خونه ی تیمی با چند تا خانم... گرفتند و وقتی همسرش این رو فهمیده ازش جدا شده و مادر این اقاهم دیگه این اقا رو خونه راه نداده و خواهرم هم وقتی این ماجرا رو فهمیده از اون اقا جدا شده و خلاصه کلی گریه کرد و هی میگفت من چقدر احمق بودم که باورش کردم.منم بهش قول دادم همیشه پشتش باشم و تنهاش نذارم .تو این مدت یه خواستگار داشت که یکی از همکاراش بود البته پسر بود ولی میگفت خیلی خواهرم رو دوست داره در ظاهر هم پسر خوبی بود به مادرم گفتیم و با اطلاع مادرم قرار شد که این دوتا با هم بیشتر اشنا بشند تا این اقا خانواده اش رو بفرست خواستگاری تا دوهفته ی پیش همه چیز بینسون خوب بود و خواهرم همش میگفت پسر خوبیه خیلی عاقله و مرد زندگیه تا دو هفته ی پیش که یکدفعه درست در زمانی که اون اقا قرار بود مادرش رو بفرست خواستگاری خواهرم گفت نه و همه چیز رو بهم زد و یک شب هم بی مقدمه گفت که پسر خوبی نبوده و خیلی ادم بدی بوده درست متضاد حرفهای قبلیش..تو این دو هفته من متوجه پیامکهای زیادش شده بودم.اما چند روز پیش وقتی مادرم ازش دلیل این همه پیامک و زنگ رو پرسید خواهرم در کمال ناباوری ما گفت که دوباره با اون اقا اشتی کرده!!!!!!من که دیگه نمیدونستم باید چی بگم اما مادرم باز مخالفتش رو اعلام کرد ولی خواهرم گفت که این دفعه قصدشون برای ازدواج جدی و دیگه به حرف کسی گوش نمیدند.چند روزی هم هست که مدام با هم بیرون میروند انگار که خرید عروسی میکنند.(در طول رابطشون هر موقع خواهرم با این اقا بهم زده و خواسته به خواستگاراش فکر کنه و حتی در بعضی موارد به مرحله ی خواستگاری جدی کشیده یکدفعه این اقا سر و کله اش پیدا میشه وخواهرم هم با یک دلیل غیر منطقی خواستگارش رو رد میکنه).بعضیها میگن شاید این اقا خواهرم رو جادر کرده و از این حرفها که با اینکه خواهرم از همه ی کارهای کثیفش با خبره باز تن به دوستی بهش میده.نمیدونم چیکار کنم ایندفعه انگار تصمیمشون جدیه.چطوری جلوی خواهرم رو بگیرم؟؟؟تورو خدا کمک کنید.
    ببخشید اگه متنم طولانی شد ولی خواستم در جریان همه چیز باشی تا بتونید درست راهنماییم کنید.
    ویرایش توسط setareh 1390 : یکشنبه 09 تیر 92 در ساعت 21:07

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    دوستان خوبم ایکاش حداقل کسی مرهمت میکرد و یک جوابی میداد.مشکل من اورژانسی.کسی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 شهریور 93 [ 10:51]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    1,301
    سطح
    20
    Points: 1,301, Level: 20
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    118

    تشکرشده 160 در 70 پست

    Rep Power
    22
    Array
    ستاره جان خواهرت پیش مشاوره ازدواج نمیاد ؟بهتره ببریدش پیش ی مشاوره ، داره با کله میره ته جاده ( البته ببخشیدا )

  4. 3 کاربر از پست مفید دلنشین تشکرکرده اند .

    setareh 1390 (سه شنبه 11 تیر 92), tamanaye man (شنبه 15 تیر 92), شیدا. (سه شنبه 11 تیر 92)

  5. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام دلنشین عزیزم.
    ایکاش میرفت ته جاده ولی با این کار میره ته یه باتلاق بزرگ.پیش مشاور هم نمیاد.باورتون میشه وقتی که با این اقا دوست میشه دیگه انگار هیچی نمیبینه یادش میره این اقا چقدر کثافت کاری کرده.داره کم کم باورم میشه این اقا جادوش کرده.وقتی هم باهاش قطع رابطه میکنه با بهونه های الکی به خودش میقبولونه که قطع رابطه کردنش اشتباه بوده.من واقعا براش نگرانم.نمیدونم چیکار کنم؟؟؟

  6. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    ستاره جان،

    کسانی که درگیر یک رابطه عاطفی می شن و می دونن اشتباهه و می آن همدردی تاپیک می زنن که دوستان کمک و راهنماییشون کنند
    که از رابطه خارج بشن
    به سختی موفق می شن و دائم در حال توجیه خودشون و رابطه شون هستند.
    عقل و منطقشون می گه غلطه و باز نمی تونن خارج بشن.

    شما می خوای یک رابطه عاطفی به این ناسالمی و مشکل داری را از راه دور برای نفر سوم حل کنی؟
    اون هم کسی که خودش به اشتباه بودن رابطه اش هیچ اعتقادی نداره؟

    فکر نمی کنم بتونی کاری بکنی.
    نهایتا این که کمکش کنید کمتر ضربه بخوره و همراهش باشید.
    رهاش نکنید که با هر شرایطی با اون آقا ازدواج کنه.
    در کنارش باشید تا حداقل شرایط ازدواجش را کنترل کنید ( مهریه، طلاق و ... )

    دخترش با کی زندگی می کنه و چه وضعیتی داره؟
    آیا مادرش اون را هم قراره ببره؟
    شاید بتونید به اون بچه کمک کنید که ضربه کمتری از این رفتارهای مادرش بخوره.

  7. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    ویدا@ (سه شنبه 11 تیر 92)

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    شیدا جان میدونم چی میگی اما قبول کن نمیتونم بشینم و ببینم که داره زندگیش رو نابود میکنه.دخترش با ما زندگی میکنه مثل خواهرم.مادرم یه بار بهش گفت که نمیذاره دخترش رو با خودش ببره پیش اون اقا اما نمیدونم میبرتش یا نه؟ نمیتونم پیشش باشم و ببینم داره نابود میشه. دخترش الحمدالله وضعیت خوبی داره هم از نظر رفتار و احساس.تو این مدت نذاشتیم کار خواهرم بهش اسیب بزنه. اومدیم و من کنارش موندم مادرم رو چیکار کنم اون که تو این چند روز از اعصاب خوردی به همه میپره حتی به خواهرم میگه وقتی باهاش ازدواج کردی یادت بره خانواده داشتی.نمیتونم مادرم رو اروم کنم یعنی به حرفم گوش نمیده.اگه برادرم هم بفهمه که دیگه واویلاست.

  9. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اگر برادرم بفهمه واویلاست یعنی چی؟
    مگه قراره بدون اطلاع برادرت و خانواده ات ازدواج کنه؟

    بهتره به یه شکلی برادرهات را مطلع کنی تا حداقل آسیب های این ازدواج را کمتر کنند.

  10. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,668

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    setareh 1390 عزیز

    شما ، مادرتان ، و هر کس دیگری که دلسوز خواهرتان هست ، فقط می توانید در فضایی دوستانه و صمیمی ، تبعات این ارتباط و زندگی با آن آقا را برایش روشن کنید و

    یادآور بشوید که با همین رویه و توجه نکردن به هشدارها یک زندگی از هم پاشیده و یک فرزند طلاق را موجب شده و در این مدت جدایی هم ارتباطهای بی سرانجام

    و آسیب زا را داشته . خیلی جدی اما دوستانه و دلسوزانه و بدون ذره ای لحن و بیان تحکمی و تمیل گرانه و سرزنشی او را توجه دهید که نیاز هست شخصاً نزد

    یک روانشناس برود و با نظر به وقایع زندگیش ، آسیب پذیریها و خلاء های خود را دریابد و روی خود کار کند تا بتواند در همه حال زندگی موفقی داشته و تصمیمات

    عاقلانه و مطمئنی بگیرد که آسیب نبیند و تأکید کنید که ما نهایت وظیفه اما همین هست که ترا روشن کنیم و اگر بخواهی در این مسیر کمکت می کنیم اما نمی توانیم

    به زور ترا از راه اشتباه باز داریم چون هم خودت نمی پذیری هم درست نیست و نادیده گرفتن استقلالت هست . لذا اگر راهت اشتباه بود و فردا پشیمان شدی و

    شکست خورده برگشتی هیچ کس را مقصر ندان و نگو باید سیلی توی گوشت میزدیم و مانع تو می شدیم ، چون یادت باشه که حتی اگر طالب سیلی هم هستی

    و کسی انتظارت را برآورده کنه ، بیشتر لج می کنی و بر راه خودت تاکید می کنی . ضمن اینکه این راه حل مسائل تو نیست . چون در این صورت همیشه باید با

    سیلی مواجه شوی و در شءن تو هم نیست ، تو نیاز داری خودت را بهتر بشناسی و مهارتهای ارتباطات اجتماعی را بدانی و به کار بگیری تا آسیب نبینی و درست

    تصمیم بگیری و ....


    شما فقط در همین حد در مقابل او وظیفه دارید .




    ویرایش توسط فرشته مهربان : سه شنبه 11 تیر 92 در ساعت 11:25

  11. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    tamanaye man (شنبه 15 تیر 92), ویدا@ (سه شنبه 11 تیر 92)

  12. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    فرشته ی مهربونم ازت ممنونم.با خواهرم مشورت کردیم و قراره اون باهاش صحبت کنه اخه من هر وقت میخوام در مورد اون اقا صحبت کنم لحنم تند میشه و حق به جانب.
    متاسفانه مادرم قبلا این ماجرا رو به برادر بزرگم گفته و من خیلی از واکنش اون میترسم مخصوصا چون روی خواهرم خیلی حساسه و توی ازدواج قبلیش هم خیلی مخالف بود.نمیدونم چطور با برادرم صحبت کنم که یکم ارومتر شه.البته تو این چند روز کمی جو خونه رو اروم کردم ولی برادرم هنوز از ماجرا خبر نداره یعنی نمیدونه که دوباره داره اتفاق می افته.میشه در این مورد هم کمکم کنید؟؟؟
    در ضمن یه سوال دیگه هم داشتم و اون اینه که چه طوری با خواهرم صحبت کنم که دخترش رو نبره؟؟من برای دخترش نگرانم؟؟؟؟


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با توجه به رابطه ای که داشته میتونم بهش اطمینان کنم ؟؟؟
    توسط کاربر1535 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: جمعه 19 اردیبهشت 93, 22:54
  2. بى توجهى شوهرم چيكار كنم؟؟؟
    توسط هم صحبت در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 28 اردیبهشت 92, 14:40
  3. به اين احساس اوليه اعتماد كنم؟؟؟ ... به نظرتون من زود قضاوت ميكنم؟؟؟
    توسط rama25 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 شهریور 91, 09:00
  4. چه توجیهی برای این رفتار وجود دارد ؟؟؟
    توسط فرشته مهربان در انجمن پرخاشگری و عصبانیت
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 06 مهر 88, 08:24
  5. تجربه نيست ولي نظريه است ( توجه ، توجه ، توجه )
    توسط honarmand در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 25 اسفند 86, 18:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.