سلام
من دختری هستم 20 ساله که شدیدا به کمک شما دوستان عزیز واسه ساختن زندگیم نیاز دارم خیلی وقته سایته شما رو دنبال میکنم اما نتونستم با تایپیک بقیه دوستان مشکلمو حل کنم واسه همین این تایپیکو زدم تا شما دوستای گلم بتونین کمک کنین پیشاپیش از همتون تشکر میکنم
9 ماه پیش به اصرار خانواده با یه آقایی عقد دائم کردم که البته تا الان به دلایلی ثبت شناسنامه نشده چون سنم کم بود به هیچ وجه قصد ازدواج نداشتم واسه همین این عقد یه دفعه ای خیلی منو شوکه کرد اوایل تصمیم گرفتم که علاقه ای از طرف من وجود نداره رو ایجاد ککنم اما به دلایلی از جمله بعضی از اخلاقای خاص همسرم نتونستم ایشون از همون اول از من میخواست که مث عاشق و معشوق باشیم ولی واسه منی که علاقه ای نداشتم خیلی سخت بود ایشونم که صبرش خیلی کم بود و توقع داشت یه شبه عاشقش بشم از محبت کردن بهم کم نمیذاشت خونوادش خیلی بهم احترام میذاشتن ولی نمیدونم چرا این غرور لعنتیم اجازه نمیداد دوسش داشته باشم حس میکردم اگه علاقشو ایجاد کنم جلو بابا مامانم که یجورایی این ازدواجو تحمیل کردن شکست خوردم میخواستم بهشون ثابت کنم که اجبار کردن آدم به ازدواج تحمیلی چه عاقبتی داره اما غافل از اینکه داشتم همه چیزه خودمو نابود میکردم حتی توی اون دوران دست به کارایی زدم که همشون اشتباه محض بود وقتی دیدم شرایط خیلی واسم سخت شده ازشون خواستم که جدا بشیم تا خونوادم بفهمن که اشتباهشون به قیمت تباه شدن زندگیه دخترشون تموم شده اما فراموش کرده بودم که اون دختر خودمم نه دشمنم خیلی حرمتا اون زمان شکسته شده خیلی حرفای بدی زدم من که حالا یاداوریشون اذیتم میکنه نتیجه این شد که نامزدم و خونوادش راضی به جدایی نشدن ولی 6 ماه از من خبری نگرفتن و فقط وقتی یه مجلس داشتن از من خواهش میکردن که واسه حفظ آبروشون برم
از 3 هفته پیش که باهام صحبت کردن که تکلیفشونو مشخص کنن گفتم حاضرم یه بار دیگه واسه این زندگی تلاش کنم با این شرایط که نامزدی که اون زمان جونش واسم در میرفت الان دیگه سرد شده نمیدونم چیکار کنم نمیدونم پتانسیلشو دارم که یبار دیگه عاشقم بشه یا نه نمیدونم باید جدا شم یا باید بمونم:(خوشحال میشم اگه راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)