چراوابسته پسرمیشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[roseflower]

سلام
مابادخترهازندگی میکنیم براحتی رفت امدمیکنیم وقتی خوابگاهیم روزوشب کنارهمیم ولی بازهم وابسته نمیشیم وقتی ازهم جدامیشیم وخداحافظی میکنیم تاترم بعدبرسه اصلااحساس دلتنگی نداریم وقتی بهمون چیزی بگن ناراحت نمیشیم ازهم جدابشیم خیلی راحت می پذیریم انگارنه انگارکه اتفاقی افتاده ولی برعکس وقتی بایه پسرحرف میزنیم وابسته میشیم وقتی به جای اسم کوچیک فامیلمون روصدامیکنه میشینیم چندساعت یاشایدروزهافکرمیکنیم که چرابافامیل منوصدازدنکنه میخوادبره یاباهام ادامه دادتابه جواب سوالش برسه حالامیخوادبره ،وقتی ناراحتی پیش میادهمش بهش فکرمیکنیم حتی به گریه میکشه چرابایدوابسته شیم برای رفع وابستگی چیکارمیتونیم بکنیم؟

[koohe dard]

سلام . دوستان، من جديد به جمعتون پيوستم، راستش اتفاقي به اين فرم برخوردم.راستش دوست عزيز، همه ما انسانيم، اينكه مي فرماييد چرا وابسته مي شيم به جنس مخالف ، يك امر طبيعي ه، يعني بايد هم همين باشه، اما بايد كنترل شده باهاش برخورد كرد، بايد اطلاعات رو بالا برد، بايد خودمونو بسازيم، كه جذب سريع نشيم، صبر و بردباري، بالا بردن ظرفيت ها.من اون زمان كه تفكيك جنسيتي تويه دانشگاهها مطرح شد خيلي مخالف بودم، دليلشم اينه كه تا آدما در كنش و واكنش با هم قرار نگيرن به رشد نمي رسن، آدما بايد تويه موقعيت هاي مختلف با هم تعامل داشته باشن كه همديگر به ويژه جنس مخالف رو بشناسن، اينكه صورت مساله رو پاك كنيم مشكلات آيند رو صد برابر مي كنه، خلاصه كلام اينكه رسيدن به شناخت از آدمها چه جنس مخالف چه موافق، باعث تصميم گيريهاي صحيح در زندگي و در شرايط مشابه پيش آمده در آينده خواهد شد، با اكتساب خيلي آيتم ها در تعامل با افراد، مي تونيم، اونچيزي رو كه در غريزه مون وجود داره رو كنترل كنيم.

[saman sanaye]

rose flowerیعنی شما به دوستای هم جنست وابسته نمیشی؟من که به دوستای هم جنسم که پسرن ومعمولا باهاشون حتی از جنس مخالف هم راحت ترم بیشتر وابسته میشم(البته نه همشون)ولی اینکه به جنس مخالف وابسته میشیم
http://www.hamdardi.net/thread-14782.html

[جوانه؟؟؟]

من که به جنس موافقم وابسته میشم
کلا اولین رگه های افسردگی تو وجودم وقتی ایجاد شه که بهترین دوست 8 سالم ازدواج کرد و شش ماه من ازش خبر نداشتم

[koohe dard]

انسان خيلي پيچيده ست، احساسات، عواطف و ارضاي اون ها. شايد باورتون نشه من يه طوطي تويه خونه دارم كه بدجوري بهم وابسته شديم، يعني همه عشق منه، فقط موندم اتفاقي براش بيوفته چيكار بكنم.

[آبان دخت]

سلام رز

از نظر من پاسخ شما فقط یک کلمه است: نیاز

ما بسته به نوع و میزان نیازمون به آدم ها وابسته میشیم. هرچقدر نیازمون بیشتر باشه وابستگی مون هم بیشتره... هر چقدر نیازمون بهتر و مطلوب تر و مطابق خواستمون پاسخ داده بشه(حتی موقتی) وابستگی مون هم صد چندان میشه... جنس موافق و مخالف هم نداره. یکی به همجنسش وابستس و یکی به جنس مخالفش (تعداد این گره ظاهرن بیشتره:confused:)...

کلا وابستگی مخربه حالا به هر کس و هر چیزی که باشه... برای رفع وابستگی باید اصول دلبستگی رو دونست و اولین اصلش کنترل فوران احساساته...

- - - Updated - - -

سلام رز

از نظر من پاسخ شما فقط یک کلمه است: نیاز

ما بسته به نوع و میزان نیازمون به آدم ها وابسته میشیم. هرچقدر نیازمون بیشتر باشه وابستگی مون هم بیشتره... هر چقدر نیازمون بهتر و مطلوب تر و مطابق خواستمون پاسخ داده بشه(حتی موقتی) وابستگی مون هم صد چندان میشه... جنس موافق و مخالف هم نداره. یکی به همجنسش وابستس و یکی به جنس مخالفش (تعداد این گروه ظاهرن بیشتره:confused:)...

کلا وابستگی مخربه حالا به هر کس و هر چیزی که باشه... برای رفع وابستگی باید اصول دلبستگی رو دونست و اولین اصلش کنترل فوران احساساته...

[roseflower]

ممنون ازهمه دوستانی که نظردادند
راستش من زیاددلتنگ دوستای هم جنس خودم نمیشم همین برام سوال شده که چراوابسته پسرمیشیم راستی تایادم نرفته خدمتتون عرض کنم که منظورم این نیست که هرپسری که ازراه برسه یاچندروزباهاش حرف بزنم وابستش میشم باتوجه به اینکه کلاسهای مامختلط بوده وهست سرکارکه همکارام اقاهستندوابسته هیچ کدوم نشدم ونمیشم ولی بعضی مواقع یه استثناهایی هست که خودم هم درشگفتم که چرامنی که میگفتم وابسته نمیشم وابسته شدم ؟

- - - Updated - - -

من نیازجنسی یاعاطفی نسبت به طرف مقابلم پیدانمیکنم مخصوصانیازجنسی که اصلاهیچ میل وکششی نسبت به جنس مخالفم ندارم حالانمیدونم سردمزاجم یانه ؟اصلانمیدونم ازنظرمزاج چطوری هستم ؟نمیدونم قبل ازازدواج امرطبیعیه یانه؟

[باران13]

من، مسیله نیازی که دوستان مطرح کردن رو خیلی قبول دارم، پدرم از من بدش میاد، اون چیزی که میخاست نشدم، پسرعمم رو بیشتر از من دوست داشت و بهش خیلی تو جمع محبت میکرد و من رو تحقیر
زمانی که رفتم دانشگاه به یکی از همخوابگاهیهام یه حس خاص پیدا کردم، یه روز تو حیاط دانشگاه تو چشماش نگاه کردم ولی چیزی نگفتم، بهم زنگ زد گفت با نگات چی میخاستی بگی، گفتم میخاستم بگم صمیمانه دوستت دارم، انگار قلبم معدنی از محبت های ابراز نشده بود که با گفتنش به اون رها میشدم، حس خوبی داشتم. من همیشه بهش ابراز علاقه می کردم، اصلا فکر ج... در موردش نمی کردم، ناراحت میشد می گفت بس کن ولی من انگار با ابراز علاقه بهش یه حس راحتی پیدا می کردم، همه بچه های خوابگاهمون می دونستند ولی هیشکی فکر بد نمی کرد همه می دونستند که من کمبود عاطفی دارم. وقتی نداشته هام رو دوستام بهم دادن انگار وارد یه مرحله جدیدی از زندگی شدم انگار یه هرم بالاتر رفتم تو هرم سلسله نیازهای آوراهام مازلو، اعتماد به نفسم خیلی زیاد شد. رفتارم طبیعتی تر شد. به نظرم شما یه آدم طبیعی هستین، من خودم به شخصه وقتی به دختر مورد علاقم فکر می کردم یادمه اصلا به مسایل... فکر نمی کردم ولی مطمین بودم که وجود دارند شاید ناخودآگاه باشند ولی بروز خواهند کرد.
(( ضرورت قانون اصلی و خمیر مایه ی طبیعت است.)) لیوناردو داوینچی

[roseflower]

اخه مشکل من فقط این نیست من وابسته کسی که میشم میخوام فقط مال خودم باشه هیچ کس دیگه ای باهاش نباشه مثلاخواهرش وقتی باهاش بیرون بره من حسادت میکنم وناراحت میشم که چراباخواهرش بیرون اومده اون فقط مال منه نبایدشخص دیگه ای کناراون باشه طوریکه اعصابم خردمیشه وحتی تحمل شنیدن صدای دیگران برام سخت میشه مدام نق میزنم که چرابایدباشخص دیگه ای بیرون بره