به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array

    Bow اصلا من رو نمی فهمه و .... (عاجزانه کمک می خوام ....)

    دوستان، عاجزانه ازتون کمک می خوام


    اوضاعم داره روز به روز بدتر میشه
    الان دیگه خانواده ها به بدترین وجه در جریان بحث ها قرار گرفتند
    دیشب رفتیم خونه ی مادرشوهرم شوهرم، وای دوستان
    نمی دونید چی شد :(((((((


    فقط در یک کلام فهمیدم، عشق و علاقه ای که همسرم می گفت هیچ ارزشی نداره، ایشون چون تنهاست و خانواده اش هم دوستش ندارند، این قدر به من وابسته است ...
    مادرش این قدر خودشو زد ... این قدر به شوهرم چیز گفت
    زد تو گوش شوهرم :((((((((
    مادر شوهرم اصلا ننشت باهاش مثل آدم صحبت کنه، شوهرمم مدام بدِ منو جلو خانوادش می گفت، می گفت "منو تهدید به طلاق کرده، میگه تو رو دوستت ندارم، روزگار منو سیاه کرده ..."
    مادرشوهرم عصبانی شد و کلی خودشو زد ...

    و من فقط اشک می ریختم


    مادرش به شوهرم گفت : "تو بدبختی"
    "تو رو هیچ کسی دوست نداره"
    "بهت گفتم چشماتو باز کن نکردی
    دیدی چی شد"


    و هزارتا حرف دیگه
    بچه ها
    من فهمیدم شوهرم بدبخته
    تنهاست
    هیچ کسی دوستش نداره


    بچه هاااااااااااا تو رو قرآن بگید چه کار کنم
    زبون شوهرم تیغ داره
    آدمو می سوزونه


    فهمیدم به مامانش رفته ....
    مثلا تو بحث ها شوهرم به مامانش گفت : زنم میگه منو دوست نداره
    منو نمی خواد
    مامانش شروع کرد چیز گفتن و گفت آره نمی خوانت، تو هیچی نیستی که تو رو بخوان ... دوباره شوهرم که این جمله رو گفت
    مادر شوهرم گفت
    حتما کسی دیگه رو می خواد که دیگه تو رو نمی خواد


    تو رو خدا کمکم کنید
    جان ِ هر کسی که دوست دارین
    دیشب وقتی منو رسوند خونه مون من از بس گریه کردم از حال رفتم جلوی مامان بابام
    و مامان بابام هم شوکه شده بودن
    اولش که با آب منو به هوش آوردن داشتن با ادب شوهرمو بیرون می کردن ... من گفتم تو رو خدا نه
    اون هیچ کسی رو نداره
    و دیشب بابام تا ساعت 5 نصف شب داشتن با شوهرم حرف می زدن
    و قرار شد 1 هفته همو نبینیم و شوهرم بره مشاوره
    ولی ...
    مشکلات شوهرم تو این 28 سال زندگیش پیش آمده با تربیت افتضاح پدر و مادرش

    کمکم کنید
    از بس گریه کردم پوستم می سوزه و چشمام هم نای دیدن نداره ...
    ویرایش توسط فرشته مهربان : یکشنبه 26 خرداد 92 در ساعت 05:48 دلیل: تکمیل عنوان

  2. کاربر روبرو از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (دوشنبه 27 خرداد 92)

  3. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array


    ایشون هرمشکلی داشته باشه ، شما نمی تونی ناجی باشی .

    با احساس دلسوزی و ترحم برای ایشان تصمیم نگیر .

    نزد مشاور برو و وضعیت را بگو و بخواه که کمکت کنه و برایت روشن کنه با توجه به ویژگیهای همسرت چه آینده ای درانتظارتان هست و چه

    مسائلی خواهید داشت . بعدش با این آگاهی تصمیم بگیر .


    مثل قبل می گویم که همسر شما به بلوغ کافی نرسیده و در واقع در دوران کودکی خود مانده . و تا مسائلتان کامل حل نشده و به یک تصمیم

    درست و قطعی با کمک روانشناس بالینی نرسیدید عروسی نکنید .

    در ضمن مرتب تکرار اینکه او کسی را ندارد و تنهاست او را در حفظ اشتباهاتش تقویت می کند . شما اصلاً نباید ساپورتهای نابجا و غلط داشته

    باشید که با صحبتهایی که در این پست داشتید و حال و احوال و احساس دلسوزی نابجا و ترحمتان انتظار اینکه ساپورتهای غلط داشته باشید

    می رود .

    کار اشتباهی که خانواده وی انجام داده اند و مثل یک بچه او را تحت حمایت خود داشته اند و بعد از آن شما این کار را خواهید کرد و در واقع اینگونه

    هم شما و هم خانواده به او ظلم می کنید .لطف بزرگ و خدمت و کمک تخصصی و درست شما به ایشان این است که قاطعیت داشته باشید و

    این روند و وضعیت را از ایشان نپذیرید و بعدش ببینید چکار می کند آیا تلاشی برای تغییر وضعیت می کند یا خیر ؟ مبادا شما بهزور برای مشاوره

    هم هندلش کنید . بلکه شما فقط ضرب العجل تعیین کنید و بخواهید خودش اقدام کند و فقط بخواهید که تغییر ببینید و تاکید کنید که به هیچ وجه

    حاضر به عروسی نخواهید شد تا وضعیت معلوم نشود .

    بیان اینکه دوستت ندارم و .. چاره کار نیست . اتفاقا ًباید بگویی چون دوستت دارم یه مهلت بهت میدم اونم زیر نظر روانشناس . والا اگر دوستت

    نداشتم یک روز هم فرصت نمی دادم .




    ویرایش توسط فرشته مهربان : چهارشنبه 29 خرداد 92 در ساعت 10:15

  4. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 25 خرداد 92), setareh (شنبه 25 خرداد 92), tamanaye man (شنبه 25 خرداد 92), دلپذیراد (شنبه 25 خرداد 92), شمیم الزهرا (دوشنبه 27 خرداد 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ممنون

    به نظر شما در صورت مراجعه به مشاوره و روانشناس ، ایشون تغییری می کنند ؟

    یعنی این اشتباهات تربیتی و این که ایشون اصلا من رو نمی فهمه و هیچ کدوم از صحبت های من رو با معنی ایی که من بیان کردم نمی فهمه حل می شه ؟

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array
    دوستان کمکم کنید ...

    من امروز فهمیدم علی رغم این که پدرم به من می گن من همیشه پشتوانه ات هستم ( حتی در طلاق )، این طور نیستن و خیلی بهشون سخت خواهد گذشت و ترجیح میدن ما به تفاهم برسیم تا این که بخوام طلاق بگیرم ...

    چه کار کنم ؟ :((

  7. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array





    شما نزد روانشناس که بروی اول وضعیت دستت میاد ، بعد روانشناس به شما می گوید به تغییر امیدی داشته باشید یا خیر ؟




    ویرایش توسط فرشته مهربان : چهارشنبه 29 خرداد 92 در ساعت 10:17

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 92 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    1,090
    سطح
    17
    Points: 1,090, Level: 17
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 158 در 82 پست

    Rep Power
    26
    Array
    عزیزم فرشته مهربون درست میگه باید بهش یه فرصت و یه زمان مشخصی بدی که خودش با خواست و رضایت بره پیش روانشناس چون ایشون مشکل از زمان دوران بچگیشون دارن یکم شاید روند درمان طولانی شه و بهش بگو من چون دوست دارم میخوام ازت حمایت کنم و خودتم باید بخوای اگر بعد از مشاوره. روند بهبود رو طی کرد میتونی بهش امیدوار شی و گرنه به هیچ وجه به خاطر ترحم و دلسوزی باهاش ازدواج نکن تو باید اول از همه خودتو دوست داشته باشی و به خواسته های خودت اهمیت بدی به حرف دور و بریات هم توجه نکن چون یه عمر زندگیه بعد ازدواجت دیگه مجبوری خودت به تنهایی با مشکلاتت دست و پنجه نرم کنی و خودت تنها میمونی پس یادت نره اول خودت بعد بقیه باید واست تو اولویت باشن

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array
    خانوادش به مشاوره اعتقادی ندارند و اصلا مشاور رو قبول ندارند!

    نه این که سطح خانواده شون پایین باشه ها! می گن مشاور روح آدم رو از خودش جدا می کنه و باعث می شه آدم خودش نباشه !!!

    دیشب من و خانوادم رفتیم خونه ی اون ها و حرف های خیلی خیلی بدی زده شد و چند تا از قضایای بینمون رو مجبور شدیم بگیم و کلا پدر و مادرش خیلی بهش چیز گفتند ولی آخرش هم به این نتیجه نرسیدند که پسرشون مشکل داره
    به این نتیجه رسیدند که من حساسم و خیلی حساسیت به خرج می دم،
    الانم اصلا به ادامه فکر نمی کنم چون خیلی اذیت شدم و کلا حرمت ها جلو خانواده ها هم از بین رفت ولی می بینم بازم شوهرم دوستم داره!!!
    خلاصه کلا الان نمی دونم باید چه کار کنم ؟ اصلا نمی تونم دوباره اعتماد کنم و دوباره با امید برم جلو

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 93 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-17
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,506
    سطح
    22
    Points: 1,506, Level: 22
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    123

    تشکرشده 232 در 92 پست

    Rep Power
    31
    Array
    به نظرم یکبار دیگه به خودت و همسرت فرصت بده وم برید پیش مشاوره بالینی و به گفته های فرشته مهربان عمل بکن اگر تاثیری نداشتش و مشاوره گفت نمیشه کاری کردش تصمیم بگیر در مورد جدایی.و درمورد خانواده شوهرت کاملا مشخصه که بچه اشون و هیچ وقت مقصر نمیکنن ما یه فامیل داشتیم شوهر معتاد بودش میزدش بداخلاقی میکرد.خانم بازی میکرد دوست دختر قبلیشو عقد کرده بود هیچ کس از خانواده اش قبول نمیکردن مقصره بدتر به فامیله ما میگفتن تو ولخرجی ولی با صحبت بزرگترا و تلاش این خانوم الان همه چیز آروم و خوب شده پس تو هم اول سعیتو بکن و قوی باش

  11. کاربر روبرو از پست مفید nosh nosh تشکرکرده است .

    دلپذیراد (دوشنبه 27 خرداد 92)

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 مهر 01 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-19
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    11,511
    سطح
    70
    Points: 11,511, Level: 70
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 167 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    1- اگر واقعا فکر می کنی شوهرتون یک آدم بدبخت هستش بدونید که فقط یک آدم قوی می تونه بهش کمک کنه و نه کسی که همش اشک میریزه و غش و ضعف میره!!!.
    2 – آیا تا به حال باهاش نشستید صحبت کنید تا ببینید چه مشکلاتی داره . آیا سعی کردید درکش کنید ؟
    3 – جوری با شوهرتون برخورد نکنید که خودش را براتون لوس کنه!!!! (...)
    4 – بدونید جدایی همیشه بهترین کار نیست بعضی از موارد پاک کردن صورت مساله هستش .
    5 – هر کسی بر اساس بینش و تجربه ای که داره به دیگران کمک می کنه پس فکر نکنید کمک پدرتون به شما باید حتما بر اساس میل و احساس شما باشه .
    6 – طرز نوشتن شما در اینجا به گونه ای هستش که به نظر میاد شما روابطتون رو با شوهر و خانواده اش از ابتدا درست مدیریت نکرده اید و به نظر من (نظر منه و هیچ مبنایی نداره) شما خودتون هم به بلوغ عاطفی کافی نرسیده اید و هیچ بعید نیست که پاره ای از مشکلات به وجود امده از سمت خود شما باشد و به گونه ای رفتار کرده باشید که شوهرتان بین دو راهی خانواده خود و شما گیر کرده باشد و سعی می کند هر دو طرف را حفظ کند .
    7 – توصیه های دوستان دیگر را دوباره مطالعه فرمایید .
    امیدوارم موفق باشید
    هر که بی‌مشورت کند تدبیر * * غالبش بر غرض نیاید تیر

    بیخ بی‌مشورت که بنشانی * * بر نیارد بجز پشیمانی

  13. کاربر روبرو از پست مفید TikTak تشکرکرده است .

    دلپذیراد (دوشنبه 27 خرداد 92)

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ممنونم از همتون

    من و شوهرم هر دو آدم های پرحرفی هستیم، بله بارها صحبت کردیم و از مشکلاتش پرسیدم ( البته نگفتم مشکلاتت چیه بیشتر به صحبت هاش گوش دادم ) شوهرم اعتماد به نفس پایینی داره و خیلی خیلی آدم حساس و احساساتی هستش ... به من خیلی وابسته اس و همین باعث شده که من رو خیلی محدود کنه ...

    با پدرم صحبت کرده و قرار شده به مشاوره مراجعه کنه ... نمی دونم سرانجام این رابطه چی می شه ...

    من آدم قوی ایی بودم اما چون شوهرم این قوی بودن ِ من رو غرور و بی مسئولیتی می دونه کم کم مثل خودش ضعیف شدم ...

    شاید باورتون نشه اما من مهم ترین دردم اینه که من رو نمی فهمه، مثلا من می گم چقدر هوا خوبه و اون برداشت می کنه : ماه توی آسمون می تابه ! باور کنید جدیدا خیلی از صحبت هامون به همین میزان اختلاف فهمیدنی داره ...

    دوستان نظر دیگه ای ندارین ؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.