به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 دی 92 [ 01:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    135
    سطح
    2
    Points: 135, Level: 2
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Heart عشقی که هیچوقت رنگ نمی بازد

    با سلام به همه، راستش شروع قصه سخته! 27 سالمه سال 89 بعد از کلی زحمت و فشار تونستم تو مقطع ارشد رشته مورد علاقم قبول بشم. روزای اول دانشگاه رو معمولی سپری میکردم تا اینکه به مرور یه دختر خانمی رو تو دانشکده میدیدم، البته اوایل حس خاصی بهم دست نمی داد بجز اینکه اولین بار که دیدمش قدش بلندتر از معمول به چشمم اومد و هیچوقت پیش بینی نمی کردم در آینده عاشقش بشم، روزها گذشت و چند باری اونو میدیدم بدون اینکه حس خاصی تو وجودم شکل بگیره تا اینکه یه روزی که از کنار هم رد میشدیم نگاهمون بهم گره خورد و البته نگاه اون به لبخندی هم آراسته شده بود. همون نگاه کافی بود که آرامش قبل از طوفان دلم تموم بشه و حس دوست داشتنش تو وجودم جرقه بزنه. البته باید بگم من از اون آدما نبودم که با یه نگاه معنی دار کنترلمو از دست بدم و احساسی عمل کنم... روزها و هفته ها می گذشت و ما چندین بار همو میدیدیم و فقط با نگاهمون و گاهی لبخندی از طرف اون با هم حرف میزدیم... حس من هر روز حرارتش بیشتر میشد ولی هنوز جسارت ابرازشو نداشتم چون اولا حتی اسمشو نمیدونستم بعدش هیچوقت تجربه همچین انقلابی رو نداشتم... خلاصه سال 89 -90 گذشت و آخرین روز دانشگاه تا آستانه مطرح کردنش رفتم ولی چون نتونستم تنها ببینمش عطاشو به لقاش بخشیدم... یکی دو روز از سال تحصیلی جدید گذشته بود که با دیدن دوبارش خیلی خوشحال و امیدوار شدم چون فهمیدم حداقل یه سال دیگه واسه جلو رفتن وقت دارم... روزا میگذشت و ما همچنان با نگاهمون با هم حرف میزدیم... داشتم خودمو مجاب میکردم که اونم همچین حسی به من داره یه حس پاک دوست داشتن که به ازدواج ختم بشه!... خیلی از روزا رو به امید دیدن اون میرفتم دانشکده... دیگه داشتم کلافه میشدم... تا اینکه یه روز غروب پاییزی دلو به دریا زدم و احساسمو بهش گفتم و ازش خاستم فعلا فکر کنه و بعدش جواب بده، یکی دو بار دیگه باهش حرف زدم و عجب ترین چیزی که اون بهم گفت این بود: «من تا حالا شما رو تو دانشکده ندیدم» البته این موضوع زیاد واسم مهم نبود خلاصه ترم اسه تموم شد و بهش گفتم:« فعلاشرایطم واسه ازدواج فراهم نیست ولی هدفم فقط و فقط ازدواجه و حتی اگه در این حین گزینه بهتری واسه شما بود میتونید اقدام کنید» با شروع ترم دوم چن باری میخاستم ببینمش ولی احساس میکردم دراه ازم فرار میکنه تا اینکه یه روز سر راهش سبز شدم و فهمیدم جوابش منفیه... سعی کردم بعد از این ماجرا فراموشش کنم مخصوصا که معنی نگاهای اونم شاید چیزی بجز توهم های من نبوده... ولی تلاشم عبث بود و فراموش کردنش واسم سخت ترین کارا ... یه روز بالاخره واسش یه میل زدم و حرفایی رو که روبرو گفتنش سخت بود واسش نوشتم و تونستیم یه باره دیگه همو ببینیم و کلی حرف زدیم اما مرغش یه پا داشت!... البته ترم و درس من تو اون مقطع هم تموم شد ولی فکر به اون نه و کلا هر از چندگاهی واسش از خودم و احساسم میگفتم که تنها نتیجش تا به امروز این بوده که اون قبول کرده من دوستش دارم!... اون در مورد اینکه چرا منو رد میکنه واضح نگفته یه بار میگفت پدرش مخالفه اردواج با غیر هم استانی و حتی غیر همشهریه ولی من احساس میکنم علاوه بر فاصله دور شاید ظاهر هم تاثیر گذر باشه چون قد اون یکی دو سانت بلندتره یا نهایتا هم قدیم هر چند یه بار در این مورد ازش پرسیدم و کلی هم عصبانی شد و بالاخره نفهمیدم دلیلش اینه یا نه... ایرادی که به خودم میگیرم اینه که چن باری که دیدمش نتونستم صراحتا و بی پرده بهش بگم با تمام وجود دوسش دارم هر چند تو ایمیلام زیاد و با حرارت بالا ابرازش کردم... یه موضوع دیگه اینکه اوایل زمستون تصمیم گرفتم کلا بهش فکر نکنم و یه جورایی به خودم قبولوندم هیچوقت نباید به نرمش دلش امیدوار باشم ولی در کمال تعجب یکی دو ساعت بعد از سال تحویل واسم یه پیام تبریک ایمیل کرده بود. البته منم خیلی خوشحال شدم ولی بعید میدونستم منظوری داشته باشه و از حرفاش هم اینطور استنباط میشد... در مورد خودمم بگم اگه خدا بخاد مهر امسال دانشجوی ترم اول دکتری هستم خبری که به اونم دادم و اونم فقط آرزوی خوشبختی کرد!! و ایشونم یه سال دیگه از کارشناسیشون باقی مونده... بعضی مواقع از دستش احساس عصبانیت میکنم ولی دوباره همون حس سابق دوست داشتن بر میگرده... شما بگید من چکار میکنم؟ االبته هنوز امید دارم ولی میخام این باری که ببینمش از بهبود شرایط جدیدم بگم و البته احساسمو بدون پرده و صریح بیان کنم! دفعه آخر که یه ماه پیش بود همو دیدیم بهم گفت بیا این دفتر خاطراتو قفل کنیم واسه همیشه! ولی من نمیخام به این راحتی تسلیم بشم و حاضرم هزا بار دیگه نه بشنوم ته سر هزار و یکمین بار بهش برسم چون احساس میکنم تبدیل شدن این عشق پاک و یکطرفه (شاید یکطرفه!) به عشقی دو سویه یعنی خوشبختی واقعی و یعنی اینکه مزه زندگی به زحمتاش میرزه!
    ببخشد که طولانی شد
    با تشکر

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای محسن شما دارید روز به روز به تخیلتون پر و بال میدید و اگر به عشقتون نرسید خیلی از روزهای زندگیتون هدر میره .
    بهتره که هرچه زودتر تکلیفتون رو مشخص کنید ، رو در رد ازش خواستگاری کنید و بهش وقت بدید که مثلا فلان موقع بر میگردم و جوابش رو میپرسم .
    اگر جوابش مثبت شد که خیلی هم خوب ، مبارکه .
    ولی اگر منفی شد بالاخره تکلیفتون با خودتون معلوم میشه . و لازم نیست این همه عشق و فکر و ذهن و سال های جوونیتون رو فدای یک نفر کنید که مثل خودتون نیست .

  3. کاربر روبرو از پست مفید tamanaye man تشکرکرده است .

    reihane_b (پنجشنبه 23 خرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 93 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-17
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,506
    سطح
    22
    Points: 1,506, Level: 22
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    123

    تشکرشده 232 در 92 پست

    Rep Power
    31
    Array
    از این همه احساسات ضربه سختی میخوری اگه واقعا نمیخوادت خوب نمیخوادت این همه اسرار چیه یه بار تکلیفتو با خودت برای همیشه مشخص بکن و این قصه را تموم بکن

    - - - Updated - - -

    از این همه احساسات ضربه سختی میخوری اگه واقعا نمیخوادت خوب نمیخوادت این همه اسرار چیه یه بار تکلیفتو با خودت برای همیشه مشخص بکن و این قصه را تموم بکن

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    340
    Array
    وقتی اولین بار دیدیش چه چیزی بهش گفتی؟چی ازش خواستی؟خواستی

    راجع به چی فکر کنه؟در جواب چه حرفی گفتی شرایطت برای ازدواج فراهم نیست؟


  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 دی 92 [ 01:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    135
    سطح
    2
    Points: 135, Level: 2
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر از جوابتون راستش فکر خودمم به خواستگاری رودرو نزدیکتره! بعدش منظور از «مثل خودتون نیست» چیه!؟

  7. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منظورم اینه که مثل شما فکر نمیکنه ، و مثل شما که تمام فکر و ذکرتون شده اون نیست ، شاید اون به چیزای دیگه ای فکر میکنه .

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 دی 92 [ 01:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    135
    سطح
    2
    Points: 135, Level: 2
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب متاسفانه باید بگم شاید حق با شما باشه ولی بهترین صفت من پشتکارمه و هنوز کاملا ناامید از وصال نیستم اما مشکل فاصله است و اینکه شاید من از اون یه بت واسه خودم ساختم!!!

  9. #8
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا محسن شما یک بار از مادر خودتان بخواهید با خانواده دختر خانم یا خود او تماس بگیرد و به خانه آنها برود یا هر جای دیگر که دختر خانم مایل بود. با او صحبت کنند و اگر توانستند قرار خواستگاری و آشنایی را بگذارند. قبلش هم لازم نیست به او خبر بدهید که مادرتان می خواهد تماس بگیرد. اگر ایشان با صحبت های مادرتان راضی شد به خواستگاری می روید و مراحل آشنایی را که در همین سایت مفصل آمده طی می کنید. اما اگر ایشان قبول نکرد مادرتان را ببیند یا بعد از صحبت های اولیه باز هم راضی به خواستگاری نشد باید به حق انتخاب او احترام بگذارید. این کار چند مزیت دارد: اول اینکه وقتی یک بزرگتر صحبت می کند احترام بیشتری دارد تا یک جوان. دوم ایشان متوجه می شود که قصد شما پاک و جدی است. سوم از نظر مادرتان و خانواده دختر همین اول کار استفاده می کنید که خودش رابطه را به سمت درست پیش می برد. چهارم وقتی دو خانم صحبت می کنند می توانند خیلی راحت تر حرف بزنند و مسائلی را مطرح کنند که شاید یک دختر و پسر راحت نتوانند بگویند. پنجم : دختر خانم احساس امنیت می کند که برای خانم ها خیلی مهم است.
    و اما راجع به خود شما ، شما اول باید چند نکته را بپذیرید:
    سن شما سن پختگی و بلوغ فکری و عاطفی یک مرد است و جامعه از او انتظار هایی دارد.
    هر نگاه یا لبخندی از طرف خانم ها به معنی علاقه نیست. خوب شما تصور کنید وقتی نگاهتان به کسی می افتد اخم کند و شکلک درآورد چه حسی پیدا می کنید. خوب خیلی وقت ها لبخند به معنی احترام اجتماعی است و بس. البته بهتر این است که وقتی دو نامحرم نگاهشان به هم می افتد نگاه برگیرند اما همه به این مسائل اهمیت نمی دهند و نکته سنج نیستند. دلیلش فقط همین است نه عشق.
    زنان همان قدر در جامعه حق انتخاب دارند که مردان دارند. بنابراین وقتی دختری انتخابش ازدواج نیست آقا پسر هم باید با احترام نظر او را بپذیرد هر چند علاقه داشته باشد. مردم مسائل زیادی در زندگی شان دارند که نمی توانند به دیگران بگویند. شاید ایشان هم از این دسته باشد. این روزها دختر ها دوست دارند تا مقاطع بالا ادامه تحصیل دهند و بعد از شاغل شدن یا اتمام درس ازدواج کنند. بعضی ها هم دوست دارند در سن دانشگاه کیف دنیا را کنند و آزاد باشند و به اصطلاح جوانی کنند. و دلایل دیگر که یک کتاب می شود. پس شرایط جامعه فرق کرده و دیگر نهایت خواسته دخترها ازدواج در اوایل جوانی نیست. شما باید به حق انتخاب انسان ها احترام بگذارید و این را بدانید که با توجه به این مسائل که گفتم ممکن است باز هم از خانم های دیگر جواب رد بشنوید. اما نباید احساساتی و ناراحت شوید. باید صبور باشید تا کسی که واقعا به درد شما می خورد پیدا کنید.
    این احساس که بدون شناخت و تنها از طریق نگاه در شما به وجود آمده است یک عاطفه خاص نیست بلکه یک حالت انگیزشی معطوف به هدف است. حتی اسکن های مغزی هم این را نشان داده است. می توانید در این مورد در اینترنت سرچ کنید. این احساس ضامن خوشبختی نیست. بلکه طبق یافته های علمی چیزی که باعث خوشبختی و عشق مستدام زوج ها می شود بهره داشتن از ( هوش هیجانی ) بالا است. بررسی ها نشان داده زوج هایی که هوش هیجانی بالایی دارند و بدون احساسات شدید ازدواج کرده اند در مقایسه با کسانی که با این حالت انگیزشی معطوف به هدف ( کلمه عشق را به کار نمی برم چون واقعا عشق نیست) شدید و پر از شور و شر ازدواج کرده اند بسیار موفق تر و خوشحالتر بوده اند و سازگاری بالایی دارند. هوش هیجانی اکتسابی است و شما برای موفقیت در ازدواج حتما به مطالعه در این زمینه و رشد هر چه بیشتر آن در وجود خودتان توجه کنید.
    هر کسی باید قبل از اینکه به فکر انتخاب همسر مناسب باشد خودش را برای ازدواج آماده کند. شما الان در سن ازدواج هستید و باید هر چه زودتر اقدام به کسب مهارت ها و آمادگی های قبل از ازدواج کنید. اول باید به کمک یک مشاور مناسب خودتان را خوب بشناسید. بعد معیارهایتان را تعیین و صحت و درستی آنها را بررسی کنید. آن وقت یک دختر مناسب از راه مناسب و رسمی انتخاب کنید و مراحل آشنایی را طی کنید. به علاوه باید به اشتغال و درآمد هر چند در حال تحصیل باشید اهمیت دهید. حتی می توانید شغل دانشجویی داشته باشید اما حتما شغل داشته باشید که مایه اعتبار مرد است. وضعیت نظام وظیفه تان هم باید مشخص باشد.
    شما معیارهایتان را مشخص کرده اید و صحت آنها را بررسی کرده اید باید قبول کنید که نمی دانید آیا این دختر آنها را دارد و برای شما مناسب است یا نه. پس نباید اصرار به ازدواج با کسی که شناختی از او ندارید و صرفا یک لبخند به شما زده داشته باشید و هیچ کس دیگر را قبول نکنید. اگر هم معیارهایتان را مشخص نکرده اید و می خواهید حتما با این دختر خانم ازدواج کنید خود را به دردسر بزرگی می اندازید. چون وقتی خودتان را نشناسید و ندانید چه چیزی برایتان مناسب و ایده آل است نمی توانید از دیگران شناخت کافی و مناسب به دست آورید و فرد مناسب را انتخاب کنید. آن وقت است که ناسازگاری ها شروع می شود.
    یک سوال هم دارم آیا این علاقه باعث شده است که شما از فعالیت های عادی خود باز بمانید یا افت تحصیلی داشته باشید یا مشکلات جسمی برای شما درست کرده یا مدام به آن فکر می کنید و نمی توانید به چیز دیگری فکر کنید ؟
    ویرایش توسط نوروزیان. : یکشنبه 26 خرداد 92 در ساعت 18:55

  10. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    majid_k (پنجشنبه 10 مرداد 92), sara 65 (پنجشنبه 10 مرداد 92)

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 دی 92 [ 01:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-23
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    135
    سطح
    2
    Points: 135, Level: 2
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و تشکر از نوپو به خاطر صبر و حوصله ای که در خواندن داستان من به خرج دادید و البته سپاس بیشتر به خاطر پاسخ سازنده و مفیدتون اما در مورد جوابتون باید مطالبی رو بگم: اطلاع دادن به خانواده مطمئنا گره ای رو باز نمیکنه چون من واسه خواستگاری و ازدواج در 1-2 سال آینده هدف گذاری کردم و تو خیلی از جنبه ها هم انتظاری از خانواده ندارم چون شرایط اونا جوری نیست زیر فشار ازدواج من له بشند و حتی اگر وضعیت مساعد بود غرور خودم اجازه این کارو نمیده... من صرفا میخام اون منو با قاطعیت رد نکنه تا به محض بهبود شرایط اقدام کنم. بعدش ماجرا فقط یه لبخند و احساستی شدن نیست باور کنید قبل از مطرح کردن با اون یک سال با خودم کلنجار کردم و مطمئنا عشق در یک نگاه هم نبود چون به قول شما این جور لبخندها صرفا نمیتونه معنی دار باشه بلکه همیشه منطق و عقلانیت همراه و دوشادوش این تصمیمم بود و این احساس هم به غیر از هوسه چون نه زودگذره و نه خودخواه و یکجانبه نگر هم نیست پس همه خصایص یک عشق واقعی رو میتونه داشته باشه مثل گذشت،امید، صبوری، ایثار و شاید از همه مهمتر تغییر ناپذیری ... من بارها به اون گفتم تنها دو چیز میتونه بین اون و من فاصله بندازه مرگ و خودش ... هروقت اون جواب منفی داده ازش شاید یه دلخوری مختصر پیدا کردم اونم برای چند لحظه اما باز به درونم رجوع کردم و اینبار با عطش و جسارت بیشتری سعی در اصلاح و آماده سازی خودم واسه برخورد بعدی نمودم و همیشه احترامشو داشتم ... به نظرم اون از عدم شناخت میترسه و حق هم داره پس این جا بر منه که سعی کنم بیشتر از من شناخت پیدا کنه ضمنا شناخت من ازش طی این مدت داره تکمیل میشه پس نمیشه گفت چشم بسته دارم عمل میکنم درمورد سوال آخرتون به نظرم احساسم به او بیشتر واسم سازنده است نه مخرب و بهم انگیزه داده و هرچند اکثر اوقات به اون فکر میکنم ولی باعث عدم تمرکزم واسه مواقع ضروری نشده در نهایت خوشبختی اون از ازدواج با اون واسم مهمتره و با کمال میل واسه خوشبختیش دعا میکنم چه بامن چه بی من... ببخشید طولانی شد:)

  12. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    791
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohsen64_rs نمایش پست ها

    تا اینکه یه روز غروب پاییزی دلو به دریا زدم و احساسمو بهش گفتم و ازش خاستم فعلا فکر کنه و بعدش جواب بده، یکی دو بار دیگه باهش حرف زدم و عجب ترین چیزی که اون بهم گفت این بود: «من تا حالا شما رو تو دانشکده ندیدم»

    البته این موضوع زیاد واسم مهم نبود خلاصه ترم اسه تموم شد و بهش گفتم:« فعلاشرایطم واسه ازدواج فراهم نیست ولی هدفم فقط و فقط ازدواجه و حتی اگه در این حین گزینه بهتری واسه شما بود میتونید اقدام کنید»

    با شروع ترم دوم چن باری میخاستم ببینمش ولی احساس میکردم دراه ازم فرار میکنه تا اینکه یه روز سر راهش سبز شدم و فهمیدم جوابش منفیه... سعی کردم بعد از این ماجرا فراموشش کنم مخصوصا که معنی نگاهای اونم شاید چیزی بجز توهم های من نبوده...

    ولی تلاشم عبث بود و فراموش کردنش واسم سخت ترین کارا ... یه روز بالاخره واسش یه میل زدم و حرفایی رو که روبرو گفتنش سخت بود واسش نوشتم و تونستیم یه باره دیگه همو ببینیم و کلی حرف زدیم اما مرغش یه پا داشت!...

    البته ترم و درس من تو اون مقطع هم تموم شد ولی فکر به اون نه و کلا هر از چندگاهی واسش از خودم و احساسم میگفتم که تنها نتیجش تا به امروز این بوده که اون قبول کرده من دوستش دارم!...

    اون در مورد اینکه چرا منو رد میکنه واضح نگفته یه بار میگفت پدرش مخالفه اردواج با غیر هم استانی و حتی غیر همشهریه ولی من احساس میکنم علاوه بر فاصله دور شاید ظاهر هم تاثیر گذر باشه چون قد اون یکی دو سانت بلندتره یا نهایتا هم قدیم هر چند یه بار در این مورد ازش پرسیدم و کلی هم عصبانی شد و بالاخره نفهمیدم دلیلش اینه یا نه...

    ایرادی که به خودم میگیرم اینه که چن باری که دیدمش نتونستم صراحتا و بی پرده بهش بگم با تمام وجود دوسش دارم هر چند تو ایمیلام زیاد و با حرارت بالا ابرازش کردم...

    بعضی مواقع از دستش احساس عصبانیت میکنم ولی دوباره همون حس سابق دوست داشتن بر میگرده... شما بگید من چکار میکنم؟ االبته هنوز امید دارم ولی میخام این باری که ببینمش از بهبود شرایط جدیدم بگم و البته احساسمو بدون پرده و صریح بیان کنم!

    دفعه آخر که یه ماه پیش بود همو دیدیم بهم گفت بیا این دفتر خاطراتو قفل کنیم واسه همیشه! ولی من نمیخام به این راحتی تسلیم بشم و حاضرم هزا بار دیگه نه بشنوم ته سر هزار و یکمین بار بهش برسم

    چون احساس میکنم تبدیل شدن این عشق پاک و یکطرفه (شاید یکطرفه!) به عشقی دو سویه یعنی خوشبختی واقعی و یعنی اینکه مزه زندگی به زحمتاش میرزه!
    دوست عزیز،

    این خانم چهار بار مستقیم به شما جواب رد داده.
    دلیلش را نگفته شاید درست نمی بینه که بگه.
    اگر دختری از چهره یک پسر خوشش نیاد، اگر به دلش نشینه، اگر لهجه اش را دوست نداشته باشه و ... که مستقیم نمیگه. می گه پدرم با ازدواج راه دور مخالفه.

    من دلیل اون دختر را نمی دونم و نمی خوام بگم دلایلش این چیزهاست. اما 4 بار رد کردن شما براتون کافی نیست؟



    اگر ممکنه بین خطوط یا پراگرافها فاصله بگذارید که خوندنش آسون تر باشه. مرسی.

  13. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    نازنین آریایی (دوشنبه 27 خرداد 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.