سلام . من تازه عضو شدم . دلم میخواست بیام اینجا یک کم حرف بزنم شاید اروم بشم . 28 سالمه . شغل و خانواده خوبی دارم و ( تعریف از خود نباشه ) موقعیتم از همه لحاظ خوب بود . 26 سالم بود که ازدواج کردم ولی متاسفانه منجر به جدایی شد ( تو سن 27 سالگی ) . الان حدود یک ماهه که با یکی از بچه های گروه کوهنوردیمون عقد کردم . پسر سالم و پاکیه . اون اوایل خیلی دوستم داشت و میگفت تو بله رو بگو بقیه اش به عهده من . ولی الان یک مدته که سر کوچکترین بی توجهی یا بی حوصلگی من سریع به هم میریزه و همش دنبال دلیل میگرده که چرا بی حوصله ام . راستش از نظر سطح خانوادگی از ما پایین ترن ولی از لحاظ طرز فکری مثل خودمونن . شغلش ازاده و از اینکه زیاد به خودش نمیرسه باعث فاصله افتادن بینمون میشه . هر چی هم بهش میگم میگه تو از بی مشکلی داری اینارو میگی . خدارو شکر مشکل مالی ندارم . خودم خونه و ماشین و کار خوب دارم . اونم ماشین داره و تازه میخواد ونه بخره . ولی با همه اینا از زندگیم راضی نیستم فقط به این خاطر که میترسم همه بگن این انتخابش بدتر از قبلی هست . و اینکه چهره اش به خاطر سبزه تند بودنش دیگه به دلم نمیشینه . خیلی دوست دارم همیشه مرتب باشه و بوی ادکلن بده و به خودش برسه چون خودم همینطوریم ولی چون تا 8 شب معمولا سر کاره وقتی میاد خیلی خسته است و حوصله این کارهارو نداره . تنها دلخوشی من همینه که اونم زیاد بهش اهمیت نمیده . مثل بچه ها باید بهش بگم برو مسواک بزن . برو اسپری بزن . دیگه نمیدونم چیکار کنم . خیلی نا امیدم
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
هیچ کی نیست جوابمو بده ؟ دلم میخواد ازش جدا بشم و اصلا از این شهر فرار کنم که دیگه نه سربار خانواده ام باشم نه باعث اذیت و ازار کسی ولی جرات این کارم ندارم . فقط از خدا میخوام زودتر مرگم برسونه
علاقه مندی ها (Bookmarks)