سلام 1ساله که نامزدم،من 20 سالمه و شوهرم 27 و هم من تک دخترم با یه برادر 24 ساله مجرد و شوهرم تک پسره با یه خواهر 26 ساله مجرد.
خیلی تا به حال با هم دعوا کردیم به خاطر کارهای خونوادش و طرفداری بیش از حد شوهرم ز خونوادش و خواهرش...
شوهرم نسبت به من پیش خونوادش بی توجهی میکنه و این خیلی آزارم میده ...
احساس میکنم که شوهرم بعضی از کاراشو رفتاراشو با خونوادش از لج من انجام میده.
مثلا وقتی خونشون هستیم وقتی که میره بیرون فقط به من میگه کاری نداری و خداحافظ اما به مامانش کنار من میگه امری و سفارشی و دسوری نداری اگه کاری داشتی و چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن حتماو کلی چیزای دیگه که من احساس میکنم از خونوادش میترسه که پیششون بهم توجه کنه.
با مامانشو خواهرش پیش من در گوشی حرف میزنن البته چند بار واسه این موضوع دعوامون شده ولی فایده ای نداشته و من هم دیگه چیزی بهش نگفتم ولی هنوزم ادامه داره.
و اینکه خیلی واسه خونوادش پول خرج میکنه در صورتی که خونوادش هیچ کاری که حتی وظیفشون هم بوده واسه من انجام ندادن (مثل عیدی آوردن و پاگشا) و من از این زورم میاد که اونا که اینقدر به ما بی توجه هستن باز چرا ما اینقدر باید بهشون لطف کنیم ... اینم بگم که پدر شوهرم خدارو شکر زنده ست ...
عید با خونواده شوهرم رفتیم مسافرت که اونجام خیلی بهم بدگذشت
بعد هم موقع برگشتن شوهرم 5ساعت سرشو روو شونه خواهرش گذاشت و خوابید و منم داشتم منفجر میشدم از این کارش با اینکه هر چند دقیق از خواب بیدار میشد ولی بازم سرشو روو شونه اون میذاشت و بعد که رسیدیم من خیلی نسبت بهش سرد شدم و یه دعئای شدید هم بعدش شد و الان خوبیم ولی این کارش توو دلم مونده و خیلی عذابم میده
یه شب قبل از عقدکنونمون بهم میگه اگه خواهرم نتونه بیاد فردا واسه مراسم اصلا بهم خوش نمیگذره و من خیلی ازش ناراحت شدم که چطوری این شب مهم نمیتونه بهش خوش بگذره حتی اگه خواهرش نباشه
شب مراسم پدرشوهرم نیومد منو ندید
و همین شب کلا خونواده شوهرم دیرتر از همه اومدن و همون شب هم همش دوروبر خونوادش میپلکید و خواهرش در گوشی پیش من با شوهرم حرف میزد و چقدر که این که کارا باز داغونم کرد توو این شب به این مهمی
.حتی خونوادش با اینکه خودم اینقدر بهشون گفتم که برید خونمون و برنامه ریزی کنید و درباره لیست مهموناتون با هم حرف بزنید ولی آخرشم تلفنی زنگ زدن خونمون و مهموناشونو دعوت کردن
نامزدم الن حتی واسه کاری که واسش هم میکنم م دیگه یه تشکر آروم میکنه مثلا میگه دستت درد نکنه آروم اما واسه همون کار که از من اینجوری تشکرکرده از مامانش پیش خودم 2بار بلند تشکر میکنه و هرچی سعی میکنم تا بیخیال باشم اما بازم نمیتونم
چند شب قبل ازم پرسید که چرا ناراحتم ازش ومنم خیلی آروم بهش گفتم واسه بی توجهی هات پیش خونوادت و مثال هم واسش زدم و بعد جواب داد که این چیزا مسخره بازی و بهش گفتم که این چیزا از نظر من یعنی اهمیت دادن و توجه کردن و بعد گفت میخوای از این به بعد این حرفارو که به مامانم میزنم به تو هم بزنم ولی بفهمی که فیلم بازی کردم و بیشتر ناراحت شی و من دیگه هیچی بهش نگفتم و وقتی رفتیم خونشون و مامان و باباشو بوسید در صورتی که هیچوقت اینقدر پیش اونا به من توجه نداره که با اونا توجه داره و این داغونم میکنه ..
. اینم بگم که قبلا هفته ای 3روز اونجا بودیم و الان دیگه هفته ای 1روز میرم که کمتر ناراحتی پیش بیاد
و اینکه خب وقتی پیش من خیلی بهشون توجه میکنه میبینم که مادرشوهر و خواهرشوهره چطوری خوشحال میشن که بهشون توجه داره اما به من نه... و اونام انگاررفتارشون با من تغییر میکنه و بی محلی میکنن بهم...
قبلا که خواهرش هر ماه پول توو جیبی میداد و بعد از اینکه دعوامون شد چند بار حالا نمیدونم میده پول بهش یا نه.
وقتی شوهرم یه چیزی واسم میخره اول باید دل اونو بدست بیاره و بعد نشون بده که چی خریده تازه بعدش هم یه مبارک از دهنه خواهرش درنمیاد که بگه خوشگله و مبارک باشه فقط نگاه میکنه منم این رفتاراشو تقصیر شوهرم میدونم که اینجوری بهش روو میده
یه مثال دیگه از کارای مادرشوهرم بگم که پارسال رفیم مسافرت با شوهرم تنهایی و 1هفته مسافرت بودیم اما هیچ بحث وناراحتی پیش نیومد ... ولی مامانش یه روز زنگ زد که یادتون نره اسه خواهرت سوغات بیارین و من خیلی ناراحت شدم ولی به شوهرم چیزی نگفتم.. مگه خواهرش چه فرقی با بقیه داره اگه قرار باشه سوغات ببریم واسه همه میبریم و واسه همه هم بردیم از اول هم قصدمون همین بود...
اگه دو روز میاد خونه ما توو این دو روز هر روز میره به یه بهونه ای خونشون
اما اگه منو دوروز یا حتی بیشتر هم نبینه نمیاد بهم سر بزنه
به نظر شما من باید چیکار کنم و چطوری رفتار کنم آخه یه روز دو روز نیست که بخوام بیخیال باشم که بگم وقتی بریم خونه خودمون دیگه همه چی خوب میشه ، بریم خونه خودمون هم هر وقت خونوادش بیان خونه ما و ما بریم خونشون باید همین جوری باشه رفتاراشون و دوباره ناراحتی های من شروع مشیشه ،میخوام کمکم کنید تا اساسی حلش کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)