سلام
الان که مینویسم حالم واقعا بده واقعا بد.ببخشیداگر بدمینویسم.
من 17 ساله ام...
سرطاندارم...تقریبا6ماهه. دیگه خسته شدم.یه نفرو دوسدارم که مطمعنم هیچوقت بهش نمیرسم.الان 3 ماه که باهم رابطه داریم. هرچقدبگم عاشقشم کم گفتم. همه شبا بخاطراینکه نمیتونم داشته باشمش بخاطراینکه اذیتش میکنم گریه میکنم. زندگی من اینروزا اشک بارونه...
آخرای اسفند سال قبل بود که ع. اومد خواستگاریم.چون از قبل آشنایی کامل داشتیم بابام خیلی زود قبول کرد .اصرار داشتن ازدواج کنیم.ولی من نمیخاستم چون عاشق د. بودم و ازطرفی بااش رابطه هم داشتم. نشد...حرفمو قبول نکردن.به اجبار سرسفره عقد نشستم و بله گفتم.اون شب هم با گریه گذشت. چون د. هم گفته بود عقدکنی دیگه نمیشه رابطه داشته باشیم.
خلاصه بعد یکی دوروز که نتونستم تحمل کنم دوباره بهش زنگ زدم باالتماس ازش خواستم بازم باهام باشه .قبول کرد...بعدازمدتی یه شب که من حالم بد شده بود و بیمارستان بودم ع. اس ام اس های اونو توی گوشیم دید...باهم حرف زده بودن .باورم نمیشد فهمیده.هیچی بهم نمیگفت. اما بعد یه مدت شروع کرد به کتک کاری.خدایا انقد سخت شده بود برام شرایط که 3 بار توی 1ماه خودکشی کردم.که نشدبمیرم.خدانخواست.
سرتون درد نیارم. یه بار که بازهم من حالم بدبود و بیمارستان بودم د. به شوهرم گفته بود که من از ازدواج باهاش ناراحتم و واسه همین افسرده شدم. اونم گفته بودکه طلاقم میده که راحت باشم.چون دوستم داشت. وقتی ازبیمارستان اومدم فرداش جداشدیم.و..خیلی راحت...هم من گریه میکردم هم اون. عاشقش نبودم اما دوسش داشتم.شوهرم بود بهم نزدیک بود...
فرداش فهمیدم که..خدایاااا..فهمیدم ع. خودکشی کرده...
.
.
.مرد...
مرگش اغاز بیچارگیِ دوباره من بود.دلم خیلی براش تنگ شده.ازطرفی عذاب وجدان داره دیوونم میکنه.من الان یه بچه توشکم دارم.چجوری بگم...از ع.نیست.بهم تجاوزشده.مامان ع. واسه انتقام اینکاروباهام کرد.2نفرفرستادو.
ادامشو بعدم میگم
حلم خوبنیس
چشم اشک بارونهههه
بگید چجوراروم شم
علاقه مندی ها (Bookmarks)