نوشته اصلی توسط
دریا72
سلام سارا جون مرسی که اینقد زود اومدی کمکم کنی... مثلا وقتی خونشون هستیم وقتی که میره بیرون فقط به من میگه کاری نداری و خداحافظ اما به مامانش کنار من میگه امری و سفارشی و دسوری نداری اگه کاری داشتی و چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن حتماو کلی چیزای دیگه که من احساس میکنم از خونوادش میترسه که پیششون بهم توجه کنه... و سر این مسایل باهم دعوامون میشه :مثلا اینکه با مامانشو خواهرش پیش من در گوشی حرف میزنن البته چند بار ئاسه این موضوع دعوامون شده ولی فایده ای نداشته و من هم دیگه چیزی بهش نگفتم ولی هنوزم ادامه داره... و اینکه خیلی واسه خونوادش پول خرج میکنه در صورتی که خونوادش هیچ کاری که حتی وظیفشون هم بوده واسه من انجام ندادن (مثل عیدی آوردن و پاگشا) و من از این زورم میاد که اونا که اینقدر به ما بی توجه هستن باز چرا ما اینقدر باید بهشون لطف کنیم ... اینم بگم که پدر شوهرم خدارو شکر زنده ست ... و اینکه عید متاسفانه با خواهرشوهر و مادر شوهرم رفتیم مسافرت و اونجا خیلی ناراحت شدم و اذیت شدم واونجام به خاطر کارای مامانشو خواهرشو با هم دعوامون شد شدید . بعد هم موقع برگشتن شوهرم 5ساعت سرشو روو شونه خواهرش گذاشت و خوابید و منم داشتم منفجر میشدم از این کارش با اینکه هر چند دقیق از خواب بیدار میشد ولی بازم سرشو روو شونه اون میذاشت و بعد که رسیدیم من خیلی نسبت بهش سرد شدم و یه دعوای شدید هم بعدش شد و الان خوبیم ولی این کارش توو دلم مونده و خیلی عذابم میده و حالا هم که این بی توجهی هاش
علاقه مندی ها (Bookmarks)