سلام دوستان عزیزم .واقعا از دست خودم خسته شدم از این صبر ایوبی که خدا بهم داده خسته شدم.
بیش از حد ملاحظه کارم
همیشه حواسم هست هیچ کس هیچ وقت از دست من ناراحت نشه.
دلم برای همه می سوزه ....
دیروز قرار بود ساعت 8 بریم جایی برای جلسه .ساعت جلسه تغییر کرد ولی مسئول دفتر ریس، به من خبر نداد.نمی دونم رو چه منظوری !! من رفتم اونجا و اونجا خبر دار شدم که ساعت جلسه تغییر کرده.
کلی عصبی بودم تا برسم سرکار خودم .با خودم گفتم میرم حساب این آقا رو می رسم و به ریس هم میگم امروز علاف ؟ علاف؟ شدم.
خیلی خوش برخورد سلام کردم و گفتم آقای فلانی جلسه ساعتش تغییر کرده بود چرا اطلاع ندادید
اون اقا هم در حین خوردن صحبانش با شالاپ و شلوپ فرواوون و خنده شدید گفت یادم رفت.
خوب منم خندیدم گفت ا جدا! چه قدر بد. یعنی ی درصد ایشون نفهمید من عصبی شدم و کارش خیلی زشت بوده.
یکی دیگه از همکارای خانمم
ی بار هم بهم گفت من همیشه می گم این به درد کار اینجا نمی خوره نازنین باید بازیگر می شد( خیلی حرفش بهم برخورد ولی هیچ واکنشی نشون ندادم )....از بقیه همکارام شنیدم پشت سر من ادای حرف زدن من و رفتارای منو در میاره....
با خودم گفتم کاش جوابشو بدم و مدت ها دغدغه فکریم این بود که ی روز به روش بیارم که میدونم ادای منو در میاره بالاخره ی روز خودم رو آماده کردم رفتم پیشش گفتم خیلی برام جالب بود اون دفعه گفتید من باید بازیگر می شدم رو چه حسابی این حرف رو زدید؟گفتش منظورم این بود که کار خشن بهت نمیاد.کارای هنری بهت میاد..و خندید هه هه هه ..... منم خندیدم گفتم ا مرسی ...
در حالیکه قبلش با خودم فکر کرده بودم که بگم اگر بخوام بازیگر شم می ام پیش شما دوره می بینم چون شندیم خوب ادای دیگران رو در میارین.
همیشه با همه خوش برخوردم
البته این در ظاهرم نیست در قلبم هم کینه نمی گیرم و همه رو بیش حد لزوم درک می کنم .
واقعا باید چی کار کنم این رفتارهام عوض بشه؟در ضمن رفتار جرات مندانه رو نه تنها بارها خوندم پرینتشم دارم و از حفظم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)