به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-1-28
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,142
    سطح
    34
    Points: 3,142, Level: 34
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    22

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بین مامانم و او،یکی رو باید انتخاب کنم نمیدونم چیکار کنم درد ودل

    سلام
    من پسری 27 ساله هستم این قصه زندگی من هست خواستم بگم بهتون تا شاید کمی سبک بشم
    تو خانواده بسیار مذهبی به دنیا اومدم طوری که هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم اگر نماز نمیخواندم غذا نباید میخوردم از سن 5 و 6 سالگی این قضییه شروع شد طوری که از هر چی مذهبی هست متنفرم
    تو سن 6 سالگی از سمت یکی از آشنایان خانوادگی به شدت مورد تجاوز قرار گرفتم اما چون تهدید شده بودم که مادرم هم میکشه چیزی به کسی نگفتم از سمت همون شخص هم بارها شکنجه شدم ولی مجبور بودم درد رو به کسی نشون ندم مثلا خاموش کردن سیگار رو بدنم 2 مورد ناسزا خیلی توهین به خانواده خیلی با کمربند کتک خوردن خیلی بازی کردن با حشرات مثل مارمولک خیلی اولش میترسیدم کرم خاکی مورچه سوسک البته الانم میترسم خودکار لای انگشتام زیاد از موی گیج گاه بلندم میکرد منو تو پیت حلیب بزرگ مینداخت روش مینشست با آهن میزد روش انعکاس صدا زیاد بود از بچگی خانه ما مادر سالاری بوده هرچی مادرم بگه همونه پدرم یک آدم بی عرضه هست که آخرین لباس رو واسم 12 سالگی خرید چون مادرم مداحی میکنه معلم قرآنه خرجمون رو اون داده پس حرفم حرف اونه شاید خیلی از کارهایی که خیلی ها کردن واسم در حد آرزو موند هیچوقت اجازه نداد دوچرخه سوار بشم تو خیابان فوتبال بازی کنم از ساعت 10 شب به بعد بیرون باشم موتور ترک بشینم ماشین سواری کنم چون تنها یک دلیل داره کارهاش دوچرخه و موتور و ماشین پسر خانم فلانی تصادف کرد مرد تو نباید بکنی
    حتی حق نداشتم موهام رو بلند کنم آستین رکابی بپوشم یا آهنگی رو زیاد کنم شمال برم اگر خانه فامیل هم بمونم یک بار ساعت 10 زنگ میزنه چک کنه یک بار 12 شب یک بار ساعت 9 صبح بعد باید سریع برگردم خانه تا سن 20 سالگی شب ادراری داشتم که باید از همه مخفی میکردم چون هم آبروم میرفت هم کلی حرف و دعوا داشتم که مگه بچه هستی چند بار فهمیدن این اتفاق افتاد
    تو دبستان و راهنمایی همش میومد از دوستام میپرسید من چی میگم چیکار میکنم بارها تعقیبم میکرد کمدهام رو میگشت تو بچگی از ترس یا خون دماغ میشدم یا ناراحتی قلبی گرفتم که هیچ وقت نگفتن مرگت چیه کنار انگشتام رو از اعصاب میخوردم با ناخن هام با آشغال گوشه چشمام یک بار منو برد پیش مشاور مدرسه دبستان تا بگم مشگلاتم چیه اما خودش هم کنارم نشست منم نتونستم چیزی بگم البته مشاور هم سوالی نکرد گفت مشگل داری گفتم نه گفت کسی اذیتت میکنه گفتم نه گفت پس برو بیرون
    2 بار اول دبیرستان مردود شدم با 12 تا تجدیدی دفعه دوم هم 11 تا تجدیدی سریع منو نوشتن غیرانتفاعی بازم نگفتن مرگت چیه
    رشته انسانی به انتخاب مامانم رفتم 22 سالگی دانشگاه قبول شدم اونم رشته به انتخاب مامان رشته حقوق از فرداش منو صدا زد آقا وکیل به کل فامیلم گفت منو باید وکیل صدا کنن از ترم یک هر کی مشگل حقوقی داشت تو فامیل من باید جوابش رو میدادم مشاوره میدادم
    قبل دانشگاه حق نداشتم با دختر صحبت کنم طوری که دختر میدیدم به تت پت میوفتادم کلی عرق و سرخ میشدم
    با خاله بزرگم راحت بودم که اونم ساله 86 فوت کرد باهاش کلی شوخی میکردم
    ساله 87 با اولین دوست دختر عمرم آشنا شدم اونم با کلی بدبختی شماره دادم بهش وقتی با این دختر هستم خیلی راحتم اما این بدبخت رو کلی اذیت کردم ناخواسته رابطه جنسی خشن توهین فوش کتک به خودش و خانوادش اما چون بهش گفته بودم مشکلاتم رو اون فقط صبوری میکنه و چیزی نمیگه تا اینکاراهم میکنم چند دقیقه دیگه پشیمون میشم به غلط کردن میوفتم و کلی گریه اونم مثل همیشه منو میبخشه تا 8 عید که منو با دختره گشت گرفت یک شب کلانتری بازداشتگاه خوابیدم اون بنده خدا هم بردن بازداشتگاه زنان تا فرداش که بردن پیش قاضی ارشاد دیدم هم خانواده من هستن هم خانواده اون بنده خدا الکی گفتن صیغه محرمیت خونده شده تا سوء سابقه نشه قاضی هم حکم تبرئه مارو داد الان 5 واحدم مونده از دانشگاه که مامان گیر داده چون دوست دخترم پایین شهر میشینه پس به درد من نمیخوره به خاطره همینم پول تو جیبی منو کلا قطع کرد هر روز گریه هر روز دعوا داریم که بین مامانم و اون بنده خدا یکی رو باید انتخاب کنم الانم میگه اون نذاشته من زود تر درسم تموم بشه ولی خدا شاهده اون بنده خدا حتی مشوق من هست قبل از دستگیری یکبار گفتم مامان بریم یک نشون بزاریم که با مخالفت شدید روبرو شدم 2 بار خودکشی کردم که موفق نبوده یکبار با سم یک بار با قرص که هر 2 بار تو سن 23 سالگی بوده اما حتی یکبارم نگفت چرا بخواد منو پیش مشاوره ببره اصلا امروز بهش گفتم مامان منو ببر پیش روانپزشک که با مخالفت شدیدش مواجه شدم
    دیگه نمیدونم چیکار کنم از طرفی هم کاری نذاشته یاد بگیرم تا نخوام مستقل بشم دیگه واقعا درمونده شدم حتی پوله دکتر هم ندارم که بخوام خودم برم

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شما در سنی هستی که دیگه باید مستقل باشی. مخصوصا از نظر اقتصادی.

    سربازی رفتی؟
    اگر می تونی کار کنی، بهتر هست که شروع کنی توی رشته خودت کار کنی.
    بعد از مدتی می تونی با درآمد خودت دنبال درمان باشی.
    بعد هم انشالله مستقل شدن و ازدواج.

  3. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    rahghozar (چهارشنبه 28 فروردین 92), reihane_b (چهارشنبه 28 فروردین 92), بهار.زندگی (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-1-28
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,142
    سطح
    34
    Points: 3,142, Level: 34
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    22

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سربازی نرفتم میخوام معافیت رو پر کنم واسه ناراحتی قلبم که مامان نمیزاره

  5. کاربر روبرو از پست مفید rahghozar تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز
    کار خوبی کردی که اینجا اومدی برای حل مشکلت.

    من فکر کنم حوادث بچگی تو ذهن شما هنوز مونده وآزارت میده.درسته؟
    به تاپیک عسل1060 سر بزن واز راهنمایی های آقای sci استفاده کن.

    واینکه اگه فکر میکنی سربازی برای قلبت ضرر نداره،سعی کن بری.یعنی دکتر اینو تشخیص میده البته ولی منظورم اینه که نذاری مادرت موضوع رو مهمتر از چیزی که هست جلوه بده.

    دیگه باید کم کم به مادرت نشون بدی که میخوای مستقل بشی.نه اینکه مستقل زندگی کنی نه.اینکه خودت برای کارات تصمیم بگیری... واز اونا راهنمایی بخواه.از مسائل کوچیک شروع کن.
    البته مادرت هم میخواد شما به بهترین راه هدایت بشی ولی در عمل داره شما رو در جهت عکسش حرکت میده!
    اینو بهش بگو.


    چقدر اون خانمو میشناسی که برای ازدواج انتخابش کردی؟
    من فکر میکنم شما فعلا نباید ازدواج کنی.بذار مشکلاتت حل بشه بعدا.وگرنه با مشکلات جدی تری در آینده روبرو میشی.
    ویرایش توسط reihane_b : چهارشنبه 28 فروردین 92 در ساعت 11:46

  7. 5 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    rahghozar (چهارشنبه 28 فروردین 92), ارمیا (دوشنبه 10 تیر 92), بهار.زندگی (چهارشنبه 28 فروردین 92), دختر مهربون (پنجشنبه 29 فروردین 92), شیدا. (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-1-28
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,142
    سطح
    34
    Points: 3,142, Level: 34
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    22

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر از لطفتون reihane_b
    خیلی آزارم میده
    فقط بحث قلبم نیست کف پای کاملا صاف دارم که واقعا نمیشه پوتین پا کنم
    بله با این البته مادرت هم میخواد شما به بهترین راه هدایت بشی ولی در عمل داره شما رو در جهت عکسش حرکت میده!
    کاملا موافقم
    ولی بارها بهش گفتم که با واکنش بسیار بدی مواجهه شدم حتی رفت بیمارستان چند بار هم بهش گفتم بریم مشاوره خانواده روانشناس که با پاسخ منفی ایشان مواجهه شدم که من پسره دیوانه ندارم اگر یکبار دیگه بگی نه من نه تو
    دوست دخترم رو زیاد میشناسم چون تقریبا تو مدت دانشجویی ساعت 5 باهم میرفتیم 7 با هم تهران بودیم و تقریبا 3 سال این تایم باهم بودیم حتی گاهی بیشتر و از تمام اسرار زندگیش با خبرم من هم میخوام ازدواج کنم تا بتونم مستقل بشم که برم پیش دکتر وگرنه محاله برم دکتر و به دوست دخترم هم این موضوع رو گفتم که ایشان هم موافقت کردن بعد ازدواج به درمان برسم

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    ولی این موضوع خیلی مهمه،شما باید قبل از ازدواج مستقل بودن رو یاد بگیری.مستقل بودن این نیست که فقط ازدواج کنی وخونت جدا بشه دیگه مادرت هم نیست وشما آزادی...
    شمایی که الان پول تو جیبیت رو از خانواده میگیری چه جوری میخوای مستقل بشی؟
    پس یا حالا حالاها نمیتونی، یا اینکه بازم باید به مادرت وخانواده وابستگی مالی داشته باشی.

    اگه این خانم الان میگه باشه بعد ازدواج برو... هردوتون اشتباه میکنید.شما نباید بعد از ازدواج تازه به فکر اصلاح رفتارت باشی.
    ازدواج خودش هزارو یک مشکل باهاش همراهه،شما میخوای با مشکل واردش بشی؟؟
    هرطور شده سعی کن اول بری پیش مشاور،مشاوره های رایگان هم هست.حداقل تلفنی باشون صحبت کن.اینجوری پولی هم لازم نیست که بگی ندارم.

    ولی من فکر میکنم ازدواج الان شما کار درستی نباشه

  10. 5 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    Ayeh (پنجشنبه 29 فروردین 92), barani (پنجشنبه 29 فروردین 92), rahghozar (چهارشنبه 28 فروردین 92), بهار.زندگی (چهارشنبه 28 فروردین 92), دختر مهربون (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلام دوست عزیز

    اول یه عنوان مناسب برای تاپیکت همینجا بنویس تا مدیرا برات عوضش کنن..عنوانی که گویای اصل مشکلت باشه.اینجوری بازید از تاپیکت بیشتر هم میشه.

    واقعا متاسف شدم.منم با مشکلات زیادی سر وکله زدم.نه به این شدت ولی تا حدی میفهممت.

    من فکر میکنم
    یکی از اصلیترین مشکلاتت اینه که هرچیزی رو به مامانت میگی و منتظر اجازش میمونی.خوب با این اختلاف نظری که دارین معلومه موافقت نمیکنه.به نظر من تو خیلی مسائل اصلا انرژی نذار واسه قانع کردن مامانت.مثلا پیش مشاور رفتن،سرکار رفتن و...
    در واقع حرفاشو سرند کن.به دردبخوراشو نگهدار و بقیه رو بریز دوووور.

    به جای اینکه باش بحث کنی و اعصاب و زمانتو نابود کنی.
    بشین فکر کن زندگی دلخواهت چه جوریه؟هدفات چیان؟بنویسشون.بعد فکر کن به چه روشی میتونی بهشون برسی.یه نقشه راهنمای مسیر واسه خودت بنویس.

    مثلا ازدواج...باید کار داشته باشی...مختصر پس اندازی...از نظر روانی به ارامش رسیده باشی...از نظر شخصیتی مستقل بشی و...
    کار.میگی فلان موقع فارغ التحصیل میشم.بعدش برم کاراموزی.تا اون موقع باید یه کار پاره وقت پیدا کنم.مهم نیست چیه؟فقط دستم بره تو جیب خودم و با درسم تداخل نداشته باشه.شده تراکت پخش کنی یا یه کار ساده.یا منشی دفتر وکالت بشی یا هرچی.بعد حقوقتو بذار شهریه یه کلاس فنی که دوست داری.حتی خیلی شرکتهای فنی کاراموز میگیرن.حقوق نمیدن اما شهریه هم نمیگیرن.یکی از اشناهای ما رفت تو کار دوربین مداربسته تا درسش تموم بشه.

    بعد تازه
    باید زخمهای عمیق روحیت رو درمان کنی.نمیشه یه عمر خودت عذاب بکشی،زنتو هم عذاب بدی.بار کج به مقصد نمیرسه.شاید دوست دخترت الان فحش و کتک و روابط خشن رو تحمل کنه اما زنت (حتی اگه همین دست دخترت باشه) کم میاره.تازه تو باید زندگیتو سالم کنی.نمیخوای که بچه تو هم مثه خودت اذیت بشه؟

    به نظر من فعلا با مامانت بحث نکن تا پول تو جیبیت برگرده تا کار پیدا کنی.

    ببین حتما مامانت بفهمه کار میکنی و... بات دعوا میکنه.نترس.باش بحث نکن.قانعش نکن.از خونه بزن بیرون یه قدمی بزن تا هردو اروم شین.بلاخره عادت میکنه.اما این تغییر براش سخته.

    در مورد سربازی هم پرس و جو کن معافیت پزشکی برای کارت تاثیر منفی ایجاد نمیکنه؟همه جوانب رو بسنج.با چندنفر عاقل و بالغ مشورت کن و تصمیم بگیر.وقتی تصمیم درستی گرفتی نباید نگران مخالفت خونوادت بشی.

    در مورد مسائل دینی فقط امیدوارم یه روزی خودش حقایق رو بهت نشون بده.حقایقی که خیلی ادمای به ظاهر مذهبی یه ارزن هم راجبش نمیدونن و با چرندیاتشون همه رو از حقیقت دور میکنن.

    اما
    در مورد گذشتت یه وبلاگ بهت معرفی میکنم مطالب جالبی داره.نمیگم 100% اما خیلی میتونه حالتو بهتر کنه.به دقت بخون و انجام بده.این یه نمونشه.بقیش هم تو فهرست سمت چپ صفحش هست.

    http://thewitch150.blogfa.com/cat-83.aspx

    و یه سری کارای ارامش بخش دیگه که جناب sci تو تاپیک من گذاشتن مثه دوش 10دقیقه اول صبح،پیاده روی،اهنگ بی کلام و...که احتمالا خودشون میان بهت کاملشو میگن.

    از دمنوشها استفاده کن و ریزه کاریایی که به مرور حالتو خوب میکنه.

    یه نکته مهم اینه که ممکنه تو با تلاش زیاد شروع کنی و پیش بری اما با یه اتفاق یا بحث کاملا نامید بشی یا همه چی رو نابود شده ببینی.چیزی که برای من زیاد پیش میاد.اونموقع یه فرصت به خودت برای ناراحتی،خشم و...باروشهایی که خودت میدونی اروم شو و از نو شروع کن.به هدفی که قراره یه سال دیگه بهش برسی،به زندگی ارومی که قراره بعدا بدست بیاری فکر کن و انگیزه بگیر.خلاصه زمین خوردن و سرپاشدن زیاد داره.

    و هم از نظر مزاجی غذاهات رو تنظیم کن.مواردی که باعث تشدید ناراحتی قلبیت میشه رو حذف کن.و از نظر جسمی هم مراقب خودت بااااااش

    چقد زیاد شد:o

    موفق باشی

  12. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    barani (پنجشنبه 29 فروردین 92), rahghozar (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 02:46]
    تاریخ عضویت
    1391-12-26
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    2,284
    سطح
    28
    Points: 2,284, Level: 28
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 91 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اشتباه نکن .. مشکل شما الان مشکل ازدواج نیست . شما در کودکی شکنجه شدید باید تمام وقت و هزینه و پولت رو بذاری برای درمان زخم ها و درد و رنجت .. من مطمئنم اگر ازدواج کنی هم زندگی موفقی نخواهی داشت چون اصول یک زندگی موفق رو یاد نگرفتی و هیچ الگویی از روابط سالم رو ندیدی و نداشتی . در مورد مادرت هم میتونی خیلی ساده و صمیمانه تمامی این حرف ها و احساساتی که یک عمر قورتشون دادی همین طور که به ما گفتی به اونم بگی .من مطمئنم مادرت هم با این اوصافی که گفتی گذشته ی بدی داشته و از لحاظ روانی سالم و نرمال نیست ولی خواهشا تو نذار زخم ها ودرد هات رو به نسل بعدی انتقال بدی .این دور تسلسل رو بشکن و برو کمک بگیر.. باید از این منطقه امن بیرون بیای و کاری انجام بدی که احساس اعتماد به نفست دوباره برگرده.کارگری که مهارت نمیخواد باید یه شغل هر چند کم درامد پیدا کنی تا بهشون ثابت کنی دیگه نمیخوای تو سری خور باشی و کسی برات تصمیم بگیره .

  14. کاربر روبرو از پست مفید خانوم تشکرکرده است .

    rahghozar (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1392-1-28
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,142
    سطح
    34
    Points: 3,142, Level: 34
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    22

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تشکر از توجهتون اما چند نکته
    مدیران مختارن تاپیک رو به هر اسمی که میخوان تغییر بدن قصد من فقط درد و دل هست تو جایی که منو کسی نمیشناسه و میخوام اینجا فقط راست بگم بدونه هیچ ترسی و بدون هیچ محدودیتی
    درست حدس زدید مادرم ازدواج دومش هست و بسیار مریض بابت قلبش از این موضوع نگرانم
    دوما مادرم تاکید دارن من دختر همون شخص رو بگیرم که آزارم داده بعضی وقتها میگم اینکارو بکنم و انتقام بگیرم بعد دلم نمیاد میرم امام زاده محل میشینم با خودم خلوت میکنم درسته از دین خوشم نمیاد اما محیطش رو دوست دارم
    سوما هر روز صحبت همون خانواده تو خانه هست که واقعا منو اذیت میکنه نمیتونم تمرکز کنم
    چهارما واسه به دست آوردن حداقل استقلال از بچگی دروغ گفتم اینکار دیگه عادت شده تنها جایی که دروغ نگفتم به جرات میتونم بگم همینجا هست و البته به مریمم
    پنجما اگر به مادرم بگم داستان کودکی رو خونریزی و جنگ تو فامیل رخ میده و البته نخود تو دهن مامان من خیس نمیخوره
    ششم کارگری رفتم بکنم اما با توجه به خاطرات کودکی از اجتماع کارگرها میترسم و یاده شکنجه هام میوفتم مثلا سیگار روشن ببینم حالم منقلب میشم البته اون شکنجه ها کم بود گفتم اگر لازم دیدید میگم چون میدونم من تقصیری نداشتم
    تو صحافی هم رفتم کارگری که مادرم اومد به صاحب کارم چی گفت اخراجم کرد
    الانم فقط کاره هنری میکنم با هسته خرما و زیتون و زردآلو تسبیح درست میکنم یا اشیاء مینیاتوری مثل کفش و صلیب و کلید و گربه و... خیلی اینکارو دوست دارم وقتی مشغول اینکار میشم دیگه فکری نمیکنم که البته همش واسه مریم بانوم هست
    مادرم میگه یا با اون دختر ازدواج میکنی من بهت خونه و امکانات میدم یا باید قید همه چی رو بزنی حتی پول تو جیبی
    من مادرم رو مقصر میدونم سر آزارم چون اون منو با اون تنها گذاشت یا منو به زور با اون میفرستاد سر کارش حتی خودمو به مریضی زدم اما بازم منو فرستاد که حالم بد شد اون زمان ناراحتی قلبی گرفتم که همون شخص اومد خانه ما با کمپوت بازم منو تنها گذاشت باهاش تا بره خرید
    بعد از اون قضیه هیچ وقت از رابطه جنسی لذت نبردم البته فقط رابطه رو با دوست دخترم داشتم و به شدت خود ارضایی میکردم
    بعد از اون هم به شدت علاقه پیدا کردم به آزار حیوانات و البته با نظر نگاه کردن به بچه ها البته همیشه خودمو کنترل کردم اما میدونم روحم مریضه و ریشه کرده تو عمق وجودم
    یا بعد اون قضیه خیلی با کسی گرم نگرفتم همیشه یک دوست تخیلی داشتم کسی که میتونستم باهاش حرف بزنم راه برم و از من ایراد نگیره و منو دوست داشته باشه و منم دوستش داشته باشم تا با مریم آشنا شدم دوست تخیلیم رو کنار گذاشتم
    بهار.زندگی عزیز واقعا متاسف شدم.منم با مشکلات زیادی سر وکله زدم.نه به این شدت ولی تا حدی میفهممت. نمیدونی چقدر سبک شدم با این جملت خدایی نکره منظورم این نیست خوشحالم از ناراحتی شما یا سختی کشیدن شما اما انسان بفهمه کسی درکش میکنه سبک میشه
    تشکر از همه دوستان که وقتی واسه من گذاشتن

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    والله موارد عجیبی رو در مورد مادرتون میگید که به شخصه خیلی سخت هست پذیرشش برام !
    شما 23 سالتون هست و هنوز پول تو جیبی از مادرتون میگیرید
    یه جای صحبتتون جالب بود :
    مادرم میگه یا با اون دختر ازدواج میکنی من بهت خونه و امکانات میدم یا باید قید همه چی رو بزنی حتی پول تو جیبی
    یعنی مادرتون میخواد بعد از ازدواج هنوز شمارو تحت سلطه خودش نگه داره
    به نظرم شما یه مدت مجردی زندگی کن
    قید پول تو جیبی و ... رو بزن
    برو کارگری کن اما سعی کن از امروز دیگه مستقل باشی
    تا امروز زجر کشیدی و سختی کشیدی ، از امروز خودتو عوض کن
    در صورتی که میتونی سربازیتو برو ( حتی با کف پای صاف )
    سربازی موقعیت خوبی هست برای اینکه دنیا رو ببینی

  17. 2 کاربر از پست مفید هدف تشکرکرده اند .

    barani (پنجشنبه 29 فروردین 92), rahghozar (پنجشنبه 29 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.