به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-1-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,404
    سطح
    21
    Points: 1,404, Level: 21
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 37 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بعد از 3 سال ازدواج خسته شدم میخوام جدابشم

    با عرض سلام خدمت شما دوستان
    ممکنه صحبت هام کمی طولانی باشه اما کامل باشه بهتر میتونید راهنماییم کنید
    من علی 26 سالمه و زنم 28 سالشه یعنی 2 سال از من بزرگتره.
    آشنایی ما از طریق مادرم بوده یعنی بدون اینکه یک بار همدیگرو ببینیم رفتم خواستگاری و جواب بله رو گرفتم و تو کمتر از 5 روز عقد کردیم.
    از عقدرمون حدود 2 سال و 8 ماه میگذره و مراسم ازدواجمون هم دو سال .
    ما همدیگر با اینکه ندیده بودیم دوست داشتیم و داریم.
    یعنی هنوز همدیگر رو دوست داریم.
    اما مشکلاتی توی این مدت بوده که زندگی رو برای هر دوی ما سخت کرده.
    بعد از 8 ماه عقدمون وقتی ازدواج کردیم مشکلاتمون شروع شد
    زنم که اسمش رو مستعار اینجا عسل مینویسم با خونوادم مشکل پیدا کرد مثل همه عروس ها و مادرشوهر ها.
    این رو هم بگم من قبل ازدواج دارایی مالیم نهایت 7 میلیون بود و بعد عقد با کمک همه تونستیم یه خونه بگیریم که اشتباه من این بود که خونه رو بغل خونه مادرم گرفتم.
    منظور از دارایی رو که گفتم این بود که الان دارایی مالی ما به شکر خدا به حدود 15 برابر قبلی رسیده حالا خودتون حساب کنید.این رو هم اول خدا بعد دوستم و بعد مدیون عسل هستم.یعنی ادمی نیستم که بگم زنم من و به جایی نرسونده بلکه با قناعت خودش رسوند.
    اما ادامه
    این مشکلات مادرشوهری اون قدر ادامه پیدا کرد که عسل گفت باید هیچ کسی بهت زنگ نزنه و بهشون بگی منم چون دوسش داشتم گفتم چشم و به خونوادم گفتم زنگ نزنید.
    رفت و امد ما شد ماهی یک بار.
    هر موضوعی که میخوایم دعوا کنیم اخرش عسل میرسونه به سمت خونوادم.
    الان این اواخر وقتی کسی از اعضای خونوادم که نهایت مادرم باشه زنگ میزنه تموم موهای بدنم سیخ میشه که الان عسل بفهمه باید دعوا بگیریم.
    هر بار همه که میریم خونه مادرم بعدش تا یک هفته بحث و دعوا داریم که چرا مادرت اینو گفت چرا بابات اونو گفت چرا اون خواهرت اینو گفت و ...
    در حالی که اونها بدون منظور حرف میزنند
    البته مقصر هم تا حدی مادرم هستش ولی این تقصیر از موقعی شروع شد که عسل با خونوادم سرد برخورد میکرد چون مادرم دوست داشت با عسل مثل یه مادر ودختر باشه اما عسل دوست نداشت.
    مشکلات فقط اینها نیست بلکه جدیدا من حتی یه اب هم میخوام بخورم باید ازش اجازه بگیرم
    اگه یک ساعت برم بیرون هوا بخورم و سوال کنه کجا بودی و مثلا نگم تا یک هفته میپرسه و لازم باشه هر روزشو دعوا میگیره
    اگه من بیرون باشم و تلفن زنگ بزنه و وقتی پرسید کی بود بگم مثلا دوستم میگه راستشو بگو خونوادت بود
    جالب اینه عسل بر خلاف بیشتر زن ها اصلا هیچ حساسیتی روز زن نداره و حساسیتش رو خونواده ی منه
    الان یک ساله که زندگیمون شده همش دعوا و بحث
    هر هفته که 7 روزه ما نهایت 3 روزش رو خوبیم و 4 روزش و قهریم و اون 3 روز هم مثل تیر و ترکشیم.
    دیگه خسته شدم
    ناگفته نماند که حدود شش ماهه کنترل اعصابم رو ندارم منی که به صبوری تو فامیل معروف بودم و به سختی از کوره در میرفتم به حدی رسیدم که با کوچکترین حرفی وسایل خونه هر چی دستم باشه میکونم و بعضی اوقات هم دست رو عسل بلند میکنم که البته درست 2 دقیقه بعدش مثل س...گ پشیمون میشم.

    من به خاطر اون همه کاری کردم هر چی گفت انجام دادم اما اون هنوزم میگه تو هیچ کاری به خاطر من نکردی و انگار کارهایی که میکنم به چشمش نمیاد.

    زندگی دو ساله ما حداقلش 9 ماه قهر بوده.
    خوب الان بچه هم نداریم.

    الان که این تاپیک رو مینویسم حدود 10 روز پیش که از مسافرت اومدیم فقط 2 روزش رو اشتی بودیم و 8روز + همین الان رو قهر بودیم.
    خوب به نظر شما این زندگی تا کجا میخواد پیش بره؟
    تا چقدر دیگه میتونیم تحمل کنیم؟
    نه اخلاق من درست میشه و نه اخلاق عسل
    من مدتیه به فکر اینم طلاق بگیرم
    اما مواردی هستش که به راهنمایی شما نیاز دارم
    من عسل رو دوست دارم اما اینطوری ممکنه زندگی برای خودم سخت بشه مخصوصا اگر بچه ای بیاد و نتونیم باز هم خوب باشیم
    من از این میترسم بعد از طلاق که بر فرض بگیریم من نتونم فراموشش کنم و یا اینکه فراموشش کردم اون زندگیش خراب بشه چون سنش 28 سالشه و اون موقع یه مطلقه میشه.
    نمیدونم بچه ها بخدا نمیدونم
    ولی اینو میدونم زندگی ما بهتر نمیشه که هیچ بدتر هم میشه
    من میخوام طلاق بگیرم و مهم نیست برام که خونوادم چی میگن
    میخوام شما راهنماییم کنید
    ممنون

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    تا حالا رفتید مشاوره؟
    روانشناس تا حالا با عسل صحبت کرده که مشکلش را پیدا کنید؟

    نمی شه که کسی بیخود و بی جهت تا این حد با خانواده شوهرش بد باشه.

    فکر می کنی اگر بهش بگی به خاطر این مساله دیگه خسته شدی و قصدت طلاق هست چی می گه؟

  3. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 27 فروردین 92), maryam123 (سه شنبه 27 فروردین 92), noreplayshop (سه شنبه 27 فروردین 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-1-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,404
    سطح
    21
    Points: 1,404, Level: 21
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 37 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون شیدا جان
    نه نرفتیم اگر هم بگم بیاد نمیاد چون قبلا چند بار گفتم میگه اخلاق خودش مشکلی نداره!
    ببین یه نمونه های کوچیک رو برات مثال میزنم
    مثلا یه بار رفتیم خونه مادرم بعدش دعوامون شد که چرا رفتی نزدیک مامانت سر سفره نشستی
    چرا مامانت ظرف خورشت رو پیش تو گذاشت مگه من عروسش نیستم
    چرا به بابات دیس برنج رو دادی خودش برمیداشت دیگه!

    یا اخرین بار که بعد از 13 بد رفتیم
    همون شب موقع برگشت
    چرا مامانت گفت کی بریم مشهد مگه ما نوکرشیم با دومادش بره!
    چرا بابات گفت فلانی دومادش امسال با اونا رفته 13 بدر چرا تیکه انداخت
    چرا خواهر کوچیکت گفت سال دیگه باید با ما بیاین 3 سال اونوری رفتیم یه سال اینوری بیاین اون چیکار داره که ما چی میکنیم
    چرا خواهر بزرگت گفت که تو ماشینتون کی نشسته میخواست امار بگیره که کی رو بردیم
    چرا مامانت پرسید عروسی رفتیم میخواست بدونه که عروسی دختر دایی تو نرفیتم اونور هم نرفیتم یانه

    شیدا جون با این گیرها چی به ذهنت میرسه؟
    اخه مگه میشه یه زن به تموم حرف های خونواده شوهرش حتی پدر شوهرش رو که میگه خیلی دوسش داره ایراد بگیره؟

    بحث فقط خونواده ها نیستش

    ما قبلا شهر خودمون بودیم الان 8 ماهی میشه برای انکه نزدیک خونواده ها نشیم اومدیم شهر دیگه اما خوب بخاطر شغلم باید دوباره برگردیم
    الان من میدونم دوباره همون گیرهای قبل اومدن رو میده
    میدونی گیرهاش چقدر عذاب داره؟
    مثلا مشتری زنگ میزد میگفت کی بود میگفتم مشتری میگفت نه نبود و انتظار داشت من حتما بگم خونوادم بود
    اگه 5 دقیقه سر اون موقع نمیرسیدم میگفت حتما رفتم خونه مامانم یه پیش بابام

    خدا رو شاهد میگیرم من اصلا به حرف خونوادم گوش نمیدم تازه اون بنده خداها چیزی نمیگن یعنی اصلا منو نمیبینن که بخوان چیزی بگن

  5. کاربر روبرو از پست مفید noreplayshop تشکرکرده است .

    roze sepid (سه شنبه 27 فروردین 92)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 08:34]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,347
    سطح
    20
    Points: 1,347, Level: 20
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,236

    تشکرشده 119 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز سلام
    مواردی رو که شما نوشتی به نظرم خانمتون نسبت به خانواده شما بدبین شدن
    و همه رفتارو گفتار اونا برای خانمتون از فیلتر بد بینی رد میشه
    تا حالا نشستی خیلی آروم نه تو دعوا و قهر وقتی که رابطتون عادیه باهاش حرف بزنی حرفاشو بشنویی؟ ازش بپرس و بخوا که صادقانه برات بگه چه موضوعی پیش اومده که اینطوری شده

    و خانمتون و مطمئن کنید که حرفها و نظرات خانواده تون هیچ تاثیری رو روابط شما ( شما و همسرت )نخواهد داشت . پس رو حرفای اونا حساس نباشه

    و مورد دیگه ای به نظرم اومد اینکه که همسرتون واقعا شما رو دوست داره ولی یه حسی شبیه انحصار طلب رو داره البته همون طور که خودتون گفتید فقط نسبت به خانواده شما ست که میخواد شما برای ایشون در انحصار کامل باشید

    اگر امکانش هست وقتی پیش خانواده خودتون هستید به خانمتون بیشتر توجه کنید. تا خیالش راحت باشه با وجود اونا هم ذره ای از توجه شما بهش کم نمیشه
    موفق باشید


    زندگی ،خاطره آمدن و رفتن ماست
    لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست


  7. 5 کاربر از پست مفید barani تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 27 فروردین 92), noreplayshop (سه شنبه 27 فروردین 92), roze sepid (سه شنبه 27 فروردین 92), she (سه شنبه 27 فروردین 92), شیدا. (سه شنبه 27 فروردین 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-1-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,404
    سطح
    21
    Points: 1,404, Level: 21
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 37 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوست عزیز
    بله مشکل همینه و یکبار هم قبلا تو دعوا وقتی داشت گریه میکرد گفت دوست داره فقط برای اون باشم
    اما خودتون قضاوت کنید
    ماهی یکبار دیدن خونواده اون هم نهایت دو ساعت
    نهایت ماهی یکبار زنگ اون هم به مدت یک دقیقه کیتونه من رو از اون دور کنه؟

    بارها در ارامش حرف زدیم و قبول کرده حساس نباشه اما نهایت چند روز بعد همه چی رو فراموش کرده
    بارها خودش دیده که من حرف کسی رو گوش نمیدم اما خوب باید اینو قبول کنه
    فکر میکنه خونواده خودش مشکلی ندارند در حالیکه بارها میرم خونشون به عناوینی بهم بی احترامی میشه اما خوب نمیگم که ناراحت نشه و این نگفتن های من باعث این شده که فکر کنه خونواده خودش خوب هستند

    هر سال میگم سال بعد زندگیمون خوب میشه اما دریغ از خوب شدن و فقط هر سال داریم عمرمون رو هدر میدیم

    در مورد اینکه گفتین پیش خانومم باشم وقتی میریم خونه خودمون باورتون میشه من یک ثانیه هم از پیشش کنار نمیرم؟ چون اگر برم باید بعدش بجنگیم که چرا رفتم پیش فلانی

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باید در این باره با خانوادش صحبت کنید و از اونها بخواین باهاش صحبت کنن
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  10. کاربر روبرو از پست مفید کامران تشکرکرده است .

    noreplayshop (سه شنبه 27 فروردین 92)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    اووووووووووووه!
    این موضوعی که شما داری ازش حرف میزنی خیلی شایع و همه گیر شده! یعنی از اول هم شایع بوده منتها الان ها چون عروس ها کمی قدرت گرفتن و زیر بار خانواده شوهر نمیرن دعواها هم بالا گرفته و سر و صدا بلند میشه!
    .
    همه ی این گرد و خاک ها برای اینه که عروسه میخواد از خودش دفاع کنه! از زندگیش دفاع کنه! شوهرش رو نگه داره! اما خیلی وقتا اوضاع بدتر میشه. مث اوضاع شما.
    .
    یه خونه کنار خانه مادرشوهر یعنی اشتباه محض! یعنی آزار دائمی زن! یعنی حتی آزار دائمی مادرشوهر!!
    خب اول قبول کنید شما اولین و اصلی ترین اشتباه رو مرتکب شدید!
    .
    اما حالا به جای طلاق به فکر درست کردن زندگیتون باشین! راه داره. یه عالمه زن و شوهر هستند که مشکل شما رو دارند! من هم اون اوایل ترجیح می دادم شوهرم دوست دختر داشته باشه تا با مامانش حرف بزنه!!!!!!!:cool:
    .
    میخوام فقط بهت بگم که راه داره. درست میشه. من کارشناس نیستم ولی این تالار کمک خوبیه.
    رفتار خانوم شما درست نیست. ولی میشه که درست بشه. راه هست برای اینکه اعتمادش به شما بیشتر بشه. از اینکه شما رو ازش دور کنند نترسه.
    .
    به نظرم شما همسرتون رو خیلی دوست دارید. اگر من اینکارها رو میکردم همون چندماه اول طلاق میگرفتیم! در صورتی که من هم همین احساس خانوم شما رو داشتم ولی خودخوری می کردم. به هر حال باز هم دعوامون میشد...
    الان خوب شدیم. خیلی بهتر شدیم.
    حداقل من صبرم خیلی زیاد شده.

  12. 4 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    Ayeh (پنجشنبه 29 فروردین 92), noreplayshop (سه شنبه 27 فروردین 92), کامران (سه شنبه 27 فروردین 92), شیدا. (سه شنبه 27 فروردین 92)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-1-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,404
    سطح
    21
    Points: 1,404, Level: 21
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 37 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    SHe جان ممنون از توضیحاتی که دادی
    درست اخلاق خانومه منم همینطوره اگر دوست دختر داشته باشم فکر نکنم اونقدر ناراحت بشه
    این ماجرای خونه گرفتن بغل خونه مادرم هم تا یکسال اول بود یعنی الان که حدود یکساله اومدیم استان دیگه خوب کلا از همه دوریم اما هنوز همون مشکل رو داریم.
    هیچ وقت بهم اعتماد نداره و فکر میکنه همیشه در حال ارتباط با اونها هستم در حالی که میدونه من حرف هیچ کسی رو گوش نمیدم و فقط با حرف خودم میرم جلو
    بله دوستش دارم و براش میمیمرم اما با توجه به این اخلاق هایی که داره دارم ازش دلسرد میشم و همینطور پیش بره مطمئنا احساسم رو از دست میدم.
    من به خاطر اون مادرم رو که 25 سال برام زحمت کشید توی خونمون گریه آوردم اما 10 دقیقه بعدش بهم گفت اینها فیلمت بود
    اگر از خونوادم دفاع کنم میگه داری دفاع میکنی و من که زنتم رو قبول نداری
    اگه بخوام دفاع اون رو بکنم میگه تو داری فیلم بازی میکنی که منو اروم کنی.
    همیشه هم حرفش اینه موقع دعوا که مامانت همینو میخواست به ارزوش رسید ( منظورش دعوا و ناراحتی بین ما هست)

  14. کاربر روبرو از پست مفید noreplayshop تشکرکرده است .

    she (سه شنبه 27 فروردین 92)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    می فهمم چی می گین. آره دعوا و قهر زیاد بالاخره مرد رو دلسرد می کنه.
    هر انسانی هم چه مرد چه زن به پدر و مادرش علاقه داره. دوست داره اون ها رو ببینه و باهاشون حرف زنه.
    اگه همسرتون به راهش ادامه بده شما نهایتا اون رو رها می کنید و برمیگردین پیش خانوادتون.
    .
    خدا رو شکر که شما دنبال مشاوره و کارشناس و ... هستید. برای همین هم میشه همسرتون رو از نتیجه کارهاش آگاه کرد و اگر شما هم لازمه نکاتی رو رعایت کنید مشخص میشه.
    .
    کاش میشد همسرتون هم میومد توی این تالار باهاش حرف میزدیم. البته نمی دونم اگر پست شما رو ببینه خوبه یا بد.
    به هر حال همسرتون احتیاج داره یه مشاور یه متخصص اونو راهنمایی کنه. یه نفر غیر از شما. یه نفر آدم بی طرف.
    این مشکل حل شدنیه.
    .
    نمی دونم اگر با گفتن طلاق عسل رو بترسونی بهتر میشه یا بدتر. ولی یه مشاور خوب حتمن راهش رو می دونه.
    ولی خواهشن به طلاق فکر نکن. هر دوتون همدیگرو دوست دارید!
    .
    مرسی از لطفتون در تاپیک من:)

  16. 3 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 27 فروردین 92), noreplayshop (سه شنبه 27 فروردین 92), roze sepid (سه شنبه 27 فروردین 92)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-1-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,404
    سطح
    21
    Points: 1,404, Level: 21
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 37 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    Seh جون من تاپیکتو خوندم من اصلا من شوهرت به خونوادم وابسته نیستم
    مثلا تو تاپیکت گفتی اومدی تهران شوهرت همیشه پای تلفن داره با مامانش حرف میزنه من الان حدود 9 ماهی میشه اومدم استان دیگه
    اما من هیچ وقت زنگ نمیزنم اونم به خاطر عسل که میدونم بعدش باهام باید دعوا بگیره
    اونها هم نهایت هر دو هفته یه باز زنگ بزنند
    وقتی دو هفته هم میریم شهر خودمون مسافرت من کلا یه روز اون هم با عسل و نهایت دو ساعت میرم خونشون چون بیشتر از این رو باید با دعوا بریم که من هم دوست ندارم با دعوا و جنگ به چیزی برسم بر خلاف عسل که همیشه همه چی رو دوست داشت هبا جنگ و دعوا به دست بیاره

    عسل هیچکسی رو قبول نداره حتی مشاور رو و تنها منطق خودش رو قبول داره

    دیگه حوصله زندگی رو ندارم نمیدونم چرا اما ترجیح میدم تنها باشم تا با کسی باشم که هر روز از کنارم میگذره و هیچ حرفی نمیزنه که چرا چون قهره با من

  18. 2 کاربر از پست مفید noreplayshop تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 27 فروردین 92), she (سه شنبه 27 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.