با عرض سلام خدمت شما دوستان
ممکنه صحبت هام کمی طولانی باشه اما کامل باشه بهتر میتونید راهنماییم کنید
من علی 26 سالمه و زنم 28 سالشه یعنی 2 سال از من بزرگتره.
آشنایی ما از طریق مادرم بوده یعنی بدون اینکه یک بار همدیگرو ببینیم رفتم خواستگاری و جواب بله رو گرفتم و تو کمتر از 5 روز عقد کردیم.
از عقدرمون حدود 2 سال و 8 ماه میگذره و مراسم ازدواجمون هم دو سال .
ما همدیگر با اینکه ندیده بودیم دوست داشتیم و داریم.
یعنی هنوز همدیگر رو دوست داریم.
اما مشکلاتی توی این مدت بوده که زندگی رو برای هر دوی ما سخت کرده.
بعد از 8 ماه عقدمون وقتی ازدواج کردیم مشکلاتمون شروع شد
زنم که اسمش رو مستعار اینجا عسل مینویسم با خونوادم مشکل پیدا کرد مثل همه عروس ها و مادرشوهر ها.
این رو هم بگم من قبل ازدواج دارایی مالیم نهایت 7 میلیون بود و بعد عقد با کمک همه تونستیم یه خونه بگیریم که اشتباه من این بود که خونه رو بغل خونه مادرم گرفتم.
منظور از دارایی رو که گفتم این بود که الان دارایی مالی ما به شکر خدا به حدود 15 برابر قبلی رسیده حالا خودتون حساب کنید.این رو هم اول خدا بعد دوستم و بعد مدیون عسل هستم.یعنی ادمی نیستم که بگم زنم من و به جایی نرسونده بلکه با قناعت خودش رسوند.
اما ادامه
این مشکلات مادرشوهری اون قدر ادامه پیدا کرد که عسل گفت باید هیچ کسی بهت زنگ نزنه و بهشون بگی منم چون دوسش داشتم گفتم چشم و به خونوادم گفتم زنگ نزنید.
رفت و امد ما شد ماهی یک بار.
هر موضوعی که میخوایم دعوا کنیم اخرش عسل میرسونه به سمت خونوادم.
الان این اواخر وقتی کسی از اعضای خونوادم که نهایت مادرم باشه زنگ میزنه تموم موهای بدنم سیخ میشه که الان عسل بفهمه باید دعوا بگیریم.
هر بار همه که میریم خونه مادرم بعدش تا یک هفته بحث و دعوا داریم که چرا مادرت اینو گفت چرا بابات اونو گفت چرا اون خواهرت اینو گفت و ...
در حالی که اونها بدون منظور حرف میزنند
البته مقصر هم تا حدی مادرم هستش ولی این تقصیر از موقعی شروع شد که عسل با خونوادم سرد برخورد میکرد چون مادرم دوست داشت با عسل مثل یه مادر ودختر باشه اما عسل دوست نداشت.
مشکلات فقط اینها نیست بلکه جدیدا من حتی یه اب هم میخوام بخورم باید ازش اجازه بگیرم
اگه یک ساعت برم بیرون هوا بخورم و سوال کنه کجا بودی و مثلا نگم تا یک هفته میپرسه و لازم باشه هر روزشو دعوا میگیره
اگه من بیرون باشم و تلفن زنگ بزنه و وقتی پرسید کی بود بگم مثلا دوستم میگه راستشو بگو خونوادت بود
جالب اینه عسل بر خلاف بیشتر زن ها اصلا هیچ حساسیتی روز زن نداره و حساسیتش رو خونواده ی منه
الان یک ساله که زندگیمون شده همش دعوا و بحث
هر هفته که 7 روزه ما نهایت 3 روزش رو خوبیم و 4 روزش و قهریم و اون 3 روز هم مثل تیر و ترکشیم.
دیگه خسته شدم
ناگفته نماند که حدود شش ماهه کنترل اعصابم رو ندارم منی که به صبوری تو فامیل معروف بودم و به سختی از کوره در میرفتم به حدی رسیدم که با کوچکترین حرفی وسایل خونه هر چی دستم باشه میکونم و بعضی اوقات هم دست رو عسل بلند میکنم که البته درست 2 دقیقه بعدش مثل س...گ پشیمون میشم.
من به خاطر اون همه کاری کردم هر چی گفت انجام دادم اما اون هنوزم میگه تو هیچ کاری به خاطر من نکردی و انگار کارهایی که میکنم به چشمش نمیاد.
زندگی دو ساله ما حداقلش 9 ماه قهر بوده.
خوب الان بچه هم نداریم.
الان که این تاپیک رو مینویسم حدود 10 روز پیش که از مسافرت اومدیم فقط 2 روزش رو اشتی بودیم و 8روز + همین الان رو قهر بودیم.
خوب به نظر شما این زندگی تا کجا میخواد پیش بره؟
تا چقدر دیگه میتونیم تحمل کنیم؟
نه اخلاق من درست میشه و نه اخلاق عسل
من مدتیه به فکر اینم طلاق بگیرم
اما مواردی هستش که به راهنمایی شما نیاز دارم
من عسل رو دوست دارم اما اینطوری ممکنه زندگی برای خودم سخت بشه مخصوصا اگر بچه ای بیاد و نتونیم باز هم خوب باشیم
من از این میترسم بعد از طلاق که بر فرض بگیریم من نتونم فراموشش کنم و یا اینکه فراموشش کردم اون زندگیش خراب بشه چون سنش 28 سالشه و اون موقع یه مطلقه میشه.
نمیدونم بچه ها بخدا نمیدونم
ولی اینو میدونم زندگی ما بهتر نمیشه که هیچ بدتر هم میشه
من میخوام طلاق بگیرم و مهم نیست برام که خونوادم چی میگن
میخوام شما راهنماییم کنید
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)