به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 آبان 93 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    جدایی کامل یا صحبت؟کدامیک؟ و چگونه؟

    دختری هستم 31 ساله کارشناسی ارشدو 3سال با پسری 30 ساله که یکی از همدانشکده ایهای سابقم بود هستم و بنابراینکه قرار بر ادامه تحصیل و فراهم کردن شرایط در یک شهر موضوع ازدواج را به عقب می انداختیم. ولی اکنون با مشکلاتی مواجه شده ام.
    در ابتدا باید بگویم ما در دوره کارشناسی ارشد باهم بودیم و 1 ورودی فرق داشتیم. من همیشه در دانشکده و خیابان (منزلشان به منزل ما نزدیک است) بارها نگاهش را که همیشه من را دنبال میکرد را میدیدم ولی برای حجب و حیا از زیر نگاههایش یا سبز شدن سر راهم فرار میکردم که بعدها که بمن نزدیک شد بمن گفت و من گفتم میدیدم این کارهاتو و میگفت پس چرا عکس العملی نشان نمیدادی؟ من واقعا از داشتن رابطه میترسیدم و اینکه درگیر احساس بشم و در آن زمان برام تنها چیزی که مهم بود تحصیل در مقطع دکترا در خارج بود و برام مهم بود که تنها خارح بشم چون همیشه ترس از ازدواج را داشتم. بعد ازاتمام کارشناسی ارشد در یک موقعیت در دانشگاه ایشان بالاخره تونست باهم خیلی حرف بزنه و ما باید فرمی پر میکردیم دیدم نگاهش رو فرمه منه و من روی فرمی در دانشگاه تلفنم را باید مینوشتم (ایرانسل را نوشتم چون مدتی بود خاموش بود و من نمیخواستم اون باهام تماس بگیره) بهش روی این را ندادم که ازم تلفن بخواد بارها اومد بپرسه تلفن منو اما من به طرز زیرکانه ای فرار کردم. ولی اون همون تلفن را از آنجا برداشت و (شانس من) من یادم نبود که دقیقا روز قبل من ایرانسلم را روی خط اصلیم دایورت کردم. در آن زمان من پذیرشی ازاروپا داشتم و کارمو اکی کرده بودم و تازه از اروپا برگشته بودم ودنبال این بودم که تا 1ماه آینده برای ادامه تحصیل خارج شوم ولی متاسفانه در3روز قبل از دیدار ایشان پدرم بخاطر فوت یکی از اعضای فامیل و نگرانی رفتن من دچار 1 مریضی روحی ناشناخته شد و بیماری به بدنش زد و کاملا زمینگیر شد که تا 10-11 ماه طول کشید ولی همه از پدرم قطع امید کردند(خوشبختابه بعد از 11 ماه پدرم بهبودی 80% را یافت). من در همان هفته اول بیماری پدرم با ایشان مواجه شدم. برای پر کردن این فرمها چندبار باید به دانشگاه می اومدیم و ایشون علیرغم اینکه کاراش تموم شده بود روز بعدهم اومد و در عین پرکردن فرمها ایشان تلفن من را به این طریق بدست آورد و تماس گرفت و منم خیلی عصبی شدم و خیلی دعوا کردم که این دزدیه. کلی معذرت خواست و کلی حرف زد راجع به ادامه تحصیل و شغلمون(کار ما یکی بود ولی در دو جای متفاوت)و ازم خواست که منو ببینه و راجع به اینها کمکش کنم. من چون شدیدا فکرم درگیر بود وواقعا در وضعیت بدی بودم برای ماجرای پدرم و رفتن به خارج رفتم دیدنش ولی بهش گفتم من دارم میرم دنبال احساس نباش فقط کاری! اما اون همش از ازدواج و برنامه های مشترک میگفت. خوب من خودم را دختر باعرضه و مستقلی روحی و مالی میدیدم وپسر مقابلم را پسری که به مستقلی من نبود ولی بسیار مهربان و بااحساس. منم که شرایط روحی بدی داشتم (و این در رابطه رفتن با این فرد را بسیار موثر میدانم)بعد مدتی فکر کردم اگر این آدم اینقدر منت میکشد سر ازدواج اگر راضی بشود با من بیاید و بسیار هم با محبت است شاید روحیه و جسم پدرم هم بهتر شود و یا در بدترین حالت من حالا که این وضع برایم پیش آمده شاید با او بمانم و مثل اون ادامه تحصیل در اینجا را دوتایی دنبال کنیم. بعد مدتی با خانوادم صحبت کردم و اونها حرفهای + - زیادی زدند من شکهام را گفتم ولی دیدم زیاد هم جو با این آدم مخالف نیست که بعدها مخالف شدن بدلیل اخلاقهای خاصی که داشت (وابستگی و وضع مالی و کاری مبهم). او هم مادرش در همان اویل فهمید و بعد هم همه افراد خانواده! مادرش بسیار انسان عجیب مومن و زبلیه به این موضوع که اصالت خانوادگی من و اون شهرهاش فرق داره و تک دختر نیستم مخالفت کرد و کلا هرچه من گفته بودم گفت دروغ میگه این دختره فریبکاره و ازاون مادرهاست که به قول پسرش فکر میکنه پسرشو میخوان بدزدند.خانواده من سطح مالی بیشتری نسبت به خانواده پسر داشتند. اما اون گفت که این دید اولیه مادرش بوده وبه همه موضع میگیره و این را حل میکنه! کلا مادرش دلش نمیخواد پسرش ازدواج کنه و تا حرف ازدواج میزنه عصبی میشه و میگوید اول دکترا بعد ازدواج! با توجه به شرایط و قولهای این فرد من تحصیلم را 1ترم عقب انداختم تا ببینم تکلیفم با این فرد چه میشود؟اوضاع پدرم بهبود میابد یا خیر؟ ایشان اصالتا مال یک شهر دیگه بودن و بعد 2ماه از رابطه طی یک برنامه ای قرار بود توی شهر خودشون کار کنند و1 ترم بعد برگردند تهران اون همش میگفت میبرمت شهر خودم من گفتم باید فکر کنم من حتی بعد چند ماه گفتم لازم باشه شهر شما هم میام زندگی کنم.
    در طی این ترم اون طرح ادامه تحصیلش در مقطع دکتراس داخل بنابر عوض شدن قانون منتفی شد و با من همراه شد. این نشانه مثبتی بود. و بارها گریه میکرد که نکنه بذارم برم خارج و ما با هم 1راه را شروع کردیم و من قول دادم بیخیال این رفتنم میشم ولی باهم میرویم و اینبار قاره آمریکا!و رابطه ما اگر کسی تنها خارج شد قطع میشود ما با این شرط شروع کردیم که با هم پذیرش بگیریم و ازدواج کنیم و برویم و اینبار قاره آمریکا! . ( پدرم بخاطر مجردبودنم با آمریکا رفتن تنهایی من شدیدا مخالف بود و من نخواستم در این شرایط بیماری خلاف نظرش باشم) خوب برای رفتن شرایطی لازم بود و من برای اینکه برنامه هامون جور دربیاد همش گذشت کردم و گفتم من اپلای نمیکنم هرجا تو پذیرش گرفتی من هم همونجا اقدام میکنم من میشوم تابع چون زن باید تابع مردش باشه ( ببینید اون اعتماد بنفس کمی داشت و من با پایین آوردن خودم اعتماد بنفس بهش میدادم بدین دلیل که با محبت بود شرایط روحی بد من کنارم بود)ولی گفتم حالا که نمیرم ما از این کشور خارج نمیشویم مگر آنکه دوتایی!خوب این روال گذشت تا ایشان بالاخره در اوایل پاییز گذشته پذیرش گرفت ولی پولی که میدادن برای دوتای ما کافی نبود(خانوادش نداشتند کمکش کنند و من هم میگفتم از خودم میدم اگه لازم باشه باورش نمیشد) و باید حتما منم اونجا میگرفتم. ما قرارگذاشته بودیم ازدواج را زمانی که اوضاع رفتنو اکی نکنیم به عقب بیندازیم چون فکر میکردیم بهتره + مادرش فکر میکرد ازدواج کنه ادامه تحصیل نمیده!خوب دیگه باید وضعیت ما مشخص میشد(در طی این مدت خانواده های هر دوتای ما در جریان رابطه بودند اما خوب رای +- هم داشتند)ایشان برای اینکه کارشان شهرستان بود هر ماه 1هفته 10 روز می آمدند تهران و ما قرار گذاشتیم تا آمدنش صبر کنیم.خوب اواخر پاییز ما باهم حرف زدیم و بالاخره قرار شد کار را طبق قرار یکسره کنیم! همه ابهامات کدورتها را اونروز حل کردیم بهترین روز رابطه چند ساله ما بود.خوب روز خوبی بود اما شادی ما 24 ساعت هم دوام نداشت فردای آنروز پدر ایشان ناگهانی سکته کرد و فوت شد! و تمام معادلات ما بهم ریخت! تمام مسولیتهای مادرش روی دوشش افتاد و کلا زندگی روی دیگرشو به من و اون نشون داد!من از طرفی در طی این رابطه همیشه پدرش را دوست داشتم چون آدم خوبی بود و موضع بدی هم هیچ موقع به من نگرفته بود.از طرفی هم رابطه ام میدونستم مشکلاتی مواجه میشه و قرارهای ما برای ازدواج ما مشکلاتی مواجه میشود.
    خوب بعد این اوضاع اومد وضعیت جدیدشو گفت و اینکه قرار بود 1هفته بعد کلا خونه تهرانشون بمونه و برنامه شهرستان را به تهران منتقل کرده بود ورسما مستقل بشه تا 1-2ماه بعد خواستگاری رسمی و.. هزار قول و قرار دیگه بین من و اون که همه دود شد رقت هوا! اومد گفت باید صبورتر باشی و فعلا کم میاد تهران و اوضاع بهم ریخته اگه تحمل ندارم این حق مسلمه میتونم یرم این حقمه که من گقتم نه من پدرم مریض بود تو بودی خالصانه کنارم و الان تنهات نمیذارم و من از روز اول شک داشتم اما موقعی که بهت قول دادم که همه جوره باهات هستم زیر حرفم نمیزنم. تشکر کرد و گریه میکرد و گفت امیدوارم لیاقتتو داشته باشم. بعد هم باز هم در ادامه رابطه عاشقانه زیبا بود اما مشکلات ناشی از فوت پدرش بدجور دامنگیر ما شده بود
    ولی خوب این زمستان خیلی سخت بود اوضاع کامل بهم ریخته بود وپدر ازدست دادن سخته وای بحال کسی که زیادم مستقل نباشه. کلا مشکلات خانواده بعد فوت پدرش مشکلات کاریش مشکلات رفتن و فشاری که خانواده من بعد چند سال روی من می آوردند باعث شد که بین ما بحثهایی پیش بیاید. روزهای شاد و عاشقانه هم بعد فوت باباش داشتیم ولی مشکلات خیلی بیشتر شده بود. من همه را قبول داشتم فقط مساله بیشتر شدن نفوذ مادرش روی اون و اینکه اگه عقدیم میخواست صورت بگیره رفته بود تا 1 سال بعد! منو اذیت میکرد. بدترین مشکل این بود که اول اسفند گفت که فامیل از من توقع دارند من از خارج برکشتم بیام شهرستان و نزدیک مادرم باشم و میترسم تو با من نیای چون به اینجا تعلق نداری و من بازم گفتم من قبل این مشکل بهت قول داده بودم چند سال پیش لازم باشه میایم حتی با مادرم هم مشورت کرده بودم و فوری و از روی احساسات آنی نگفتم میام که بزنم زیرش! اما بمن میگفت دروغگو و فریبکار! فشارهایی که روش بود به من منتقل میشد و منم فشار خانوادم روم بیشتر شده بود! منم گاهی بهونه گیریهام بیشتر شده بود و شدیدا دنبال تعیین وضعیت بودم _قبول دارم تو اون اوضاع جالب نبود کارم ولی چون منم خیلی اذیت میشدم با اوضاع جدید و اونم حرفامو قبول نداشت. همیشه ترس از این داشت که بعد ازدواج تنهاش بذارم یاخیانت کنم . کلا دختر با نشاط ولی ساده ایم ولی اون غیرتی زیاد هست من طی این چندسال حیلی فعالینها و کارهامو برای اینکه اون حیالش راحت باشه که باهاشم و بهش خیانت نمیکنم و اعتماد بنفس پیدا کنه کنار گذاشتم .بالاخره 10 روز قبل عید قرار گذاشتیم 1 مدت باهم نباشیم یعنی 1 دعوا کرد (فرداش فهمیدم اونروز خیلی اوضاع بدی براش پیش اومده)و کلی تهمت زد و اسم تمام ایثارهای من را گذاشت فریبکاری و دختری بی هدف که فقط میخواد با دروغ خودشو قالب کنه و قرار شد بیاد تهران و ما باهم حرف بزنیم وفعلا چون گرفتاره و فعلا روش بمن برگشته کاری نداشته باشیم باهم تا آخر فروردین! البته فحش و بد و بیراه هم گفت. من با پیامک تبریک و تسلیت عید را بهش گفنم ولی اون حتی تبریک عید هم نگفت ما یی که چندسال هرروز هم از همه چی خبر داشتیم و اصلا در این 1ماهه خبری ازش ندارمکسی که بارها برایم گریه کرده و منو اسیر اشکهایش کرده مدتیه اصلا خبری ندرام. . موندم آیا بعد تمام شدن تاریخی که با هم هماهنگ کردیم تماسی بگیرم و یا نه منتطرش باشم یا کلا بیخیال این رابطه چند ساله بشم؟یا کلا کسی باید بین ما وساطتی انجام بده؟ نظر شخصیم که به خودش هم روز آخر و روز دعوا گفتم اینکه 1بار همو ببینیم و نتیجه گیری کنیم اگر بنا بر کات کامل هست کلا هزچه از هم داریم را پس بدهیم و کلا رابطه قطع بشه یا اینکه رفع سو تفاهم بشه که قبول داشت قول داد زود بیاد که هنوز نیامده!من واقعا موندم چکار میشود کرد؟ایشون روز قبل از دعوا ازم خواست که تا آخر فروردین بذارم تو خودش باشه و بهش فرصت بدهم چون شدیدا گرفتار شده و روز دعوا بهم گفت روش برگشته بهش کاری نداشته باشم تا روش برگرده اما قول داد که زود بیاید و اوضامونو تعیین تکلیف کنه! و من بهش کاری نداشتم جز تبریک و تسلیت عید که اونم جوابی نداد! قراری که ما باهم گذاشتیم که دور باشیم تا چندروز دیگه بسر می آید و من موندم اگه تماسی نگرفت آیا من تماسی بگیرم یا باعث میشه فکرهای خاصی بکنه! یا کسی واسط باید بشه بفهمه حرف آخرش چیه؟یا کلا بیخیال این رابطه طولانی مدت بشوم تا خودش تماس بگیره حالا هرقدرم طولانی شد این انتطار یا کلا بیخیال بشم حتی اگر برگشت؟
    جدایی کامل یا صحبت؟کدامیک؟ و چگونه؟


  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    791
    Array
    متنتون خیلی طولانی بود.
    کاش یک اسپیسی، اینتری، دکمه ای بین سطرها یا پارگرافها می زدید.

    به هر حال من خوندم.
    به نظرم رسید که علیرغم طولانی بودن رابطه خیلی خوب و قوی هستید در کنترل احساسات.
    حس کردم راحت پرسیدید که تماس بگیرم یا نه.

    انشالله که به همین محکمی باشید که به نظر می رسه و تماس نگیرید.

  3. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    سنجاب بازیگوش (یکشنبه 25 فروردین 92)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,441 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. به همدردی خوش اومدی.

    اول: باید قبول کرد که فشار زیادی که روش بوده تو این مدت باعث این رفتارها میتونه شده باشه! بلاخره مرگ پدر و .... سخته

    دوم: امکان داره کسی دیگر را پیدا کرده و در ورطه شک و دودلی رفته و این در رفتارهای زشت اخیرش بی تاثیر نبوده باشه

    سوم: نداتشتن استقلال شخصیتی به قول شما و اینکه شما آدم با شخصیت مستقل تری هستید ممکنه باعث بشه که تا آخر عمر همش مجبور بشید خودتون را پایین بیارید که بهش اعتماد به نفس بدید! بعد مدتی خواهید دید که اون بهتر نشده و شمااز پیشرتاتون باز موندین!

    چهارم: سن ازدواج شما بالا رفته و با توجه به برنامه رفتن اگه این مورد را از دست بدید ازدواجتون کلا میره تو ابهام

    پنجم:
    سه سال خاطره و درگیریه احساسات را حالا باهاش نمیدونید چیکار کنید!


    خوب من چکیده ای از دو کفه مثبت و منفی که در ذهن شما بود و لابلای حرفاتون مستتر بود را واستون کشیدم بیرون تا بهتر ببینیدشون.

    در مورد این پنج مورد به روشنی پاسخ بدید تا انشالله اگه عمری بود در پست بعدی بگم بهترین راه حل (البته از نظر خودم) چیه!



    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  5. کاربر روبرو از پست مفید کامران تشکرکرده است .

    سنجاب بازیگوش (یکشنبه 25 فروردین 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 آبان 93 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    kamrava
    مرسی .همه این موارد میتونه صحیح باشه خوب حالا باید بررسی کرد که من چه باید انجام بدهم؟ بله من اگر روی این رابطه وقت احساس آینده کاری/شغلی/تحصیلی/ ازدواجمو نذاشته بودم برام راحتتر بود ولی مهم اینه که الان وضع خوبی ندارم چون نمیدونم چرا اینگونه شد؟ ببینید من الان نظم فکری خوبی ندارم و روی کارهایم اونقدر نمیتونم تمرکز کنم تا زمانیکه تکلیفمو باهاش بدونم حالا بعضی بمن میگن عجول! اما من الان داغونم بعبارتی!
    نه که بگم ما دعوا نداشتیم بعضی موقعها دعوای بدم داشتیم اما خیلی کوتاه بود.زیر 40 ساعت!
    شاید برگردم به 3 سال پیش این ریسکو نمیکنم اما مهم اینه که الان در این وضعیت گرفتار شدم و برام تنها چیزی که مهمه 1 رویارویی دوطرفه است که هر دو تامون حرف آخرمون را بزنیم

    راجع به وجود فردی دیگر من الان کاملا شک دارم که هست یا نه؟ چون هفته آخری که با من بود اومد بمن گفت ما فقط همو دیدیم و کس دیگه ای ندیدیم با هم بودن ما باعث شده ما کسی را نبینیم 1مدت دور باشیم اگه نرفتیم سراغ کس دیگری اونموقع ازدواج کاملا پایداره!اینو چند بار دیگه هم گفته بود 2بار دیگه اما شاید اینبار واقعا رفته سراغ دیدن بقیه؟ اینم بگم بسی ترسو است و همیشه از طلاق میترسه! (کلا نفهمیدم شاید بخاطر مشکلاتی باشه که دیده)
    برام حواب همین سوالها مهمه که الان فقط ؟ برام هست

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 دی 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    3,418
    سطح
    36
    Points: 3,418, Level: 36
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    573

    تشکرشده 935 در 360 پست

    Rep Power
    66
    Array
    سلام
    باتوجه به توضیحاتی که دادیددرسته این اقادرشرایط روحی خوبی نبودندویک سری مشکلات براشون پیش اومده ولی جای بسی سوال هست که چرابایدناراحتیهاشون روسرشماخالی کنند؟
    چرابایدجواب تمام کارهایی که شمابرای این اقاکرده ایدرافریبکاری بداند؟
    چرافحش وبدوبیراه بگوید؟
    به نظرمن بهتره کمی واقع بینانه تربه قضیه نگاه کنیدوببینیدایامیتوانیدبعد ازازدواج بااین ویژگیهایی که توصیف کردیدکناربیاییدبعد
    همونطوری که نوشتیدشماادم مستقلی هستیدولی ایشان کمی وابسته
    خودتان راپایین اورده ایدتااعتمادبه نفس بگیرندایامیشودهمیشه ودربیشترمواردچنین کردبویژه بعدازازدواج که میگویندچشمهابازمیشوددرحال یکه بهتراست قبل ازازدواج چشمهارابازکرد
    بهتره یه مدت باهم رابطه نداشته باشیم تاببینیم به سراغ فرددیگری میرویم؟این یعنی چی ؟یعنی هنوزدرتصمیمم مرددهستم هنوزنمیدونم ایامیتوانیم زوج خوشبخت وخوبی درکنارهم باشیم ایابدون احساسات همدیگرروانتخاب کرده ایم
    یه داستانی هم دراین باره وجودداره که به طورخلاصه مینویسم اگه بتونم پیدامیکنم واصل ماجراروبراتون میذارم ماجراازاین قراربوده که دختری به پادشاهی گفته که من عاشق شماهستم وایشان گفته اندبرادرم که پشت سرشماست ازمن خوشگلترهست ودختربه پشت برگشته وپادشاه گفته اگرعاشق من بودی هیچ وقت به پشت نگاه نمیکردی
    اگرایشان هم درانتخابش شک نداشت هیچ وقت به شمانمیگفت اگرشخص دیگرراانتخاب نکردیم دوباره به سراغ هم بیاییم
    به نظرمن این همه خودتون روکوچیک نکنیدنه زنگ بزنیدنه پیام بدیدتاخودشان به سراغتون بیاینداقایون وقتی میخواندکاری کنندودرتصمیمشون مرددهستندمعمولافراررابرقر ارترجیح میدهندیعنی سعی میکنندازموضوع دورباشندبعدازفکرورسیدن به یک نتیجه به سراغ موضوع میرونددرحالیکه خانمهابیشتردراین مواقع پیشنهادمیدهند همدیگرراببینیم وتصمیم نهایی رابگیریم واکثراباامتناع اقایون مواجه میشوندایااقایون جواب نمیدهندیاردتماس میدهند(باتوجه به تجربیات خودم نوشتم)

    بهتره به فکردرس وزندگیتان باشیدوزیادبه این اقافکرنکنیدمیدونم سخته درکتون میکنم ولی هرچقدرادم به یه موضوع فکرکنه بیشترناراحتش میکنه منظورم این نیست که نبایدفکرکردبلکه بایستی بادیدبازتری به موضوع نگاه کردوبه خودتون بقبولونیدکه احتمال هرپیش امدی هست چه مثبت چه منفی

  8. 3 کاربر از پست مفید roseflower تشکرکرده اند .

    mohsen66 (دوشنبه 26 فروردین 92), کامران (یکشنبه 25 فروردین 92), شیدا. (یکشنبه 25 فروردین 92)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,441 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پس یک چیزی را قطع به یقین بدونید. اگه شما تماس بگیرید موقعیتتون بشدت افت میکنه و حتا ممکنه فکر کنه قصد سوار شدن دارید و کلا جا بزنه (این خصوصیت در ما آقایون بشدت وجود داره که اگه دختر واسه این موارد پیگیر بشه خیلی بدمون میاد!اکثر آقایون اینطورین و بعد سرد میشن!)


    زدن حرف آخر خوبه اما توصیه میکنم به هیچ وجه شما باهاش تماس نگیرید و اگه تا یک ماه دیگه تماس نگرفت یک اس ام اس خداحافظی با آرزوی موفقیت براش بفرستید. یا بلافاصله هول میشه و خودش تماس میگیره یا جوابی نمیده که این یعنی دیگه شما را نخواسته یا با یکی دیگست و شما هم میری پی زندگیت دوست من.
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  10. 2 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    mohsen66 (دوشنبه 26 فروردین 92), sanjab (سه شنبه 01 مرداد 92)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 تیر 93 [ 19:33]
    تاریخ عضویت
    1391-6-28
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 30 در 16 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    متاسفانه ایشون طبق گفته ی خودتون آدم احساسی و بدون اعتماد به نفس کافی هستن و مخصوصا اینکه مادر ایشون نظر زیاد خوبی به شما نداشتن، بنابراین ایشون صد در صد از مادرشون تاثیر پذیر هستن و نمیتونن روی حرفاشون بایستن، شما باید روی این مسئله دقت بیشتری میکردین
    در حالی که ایشون شروع کننده ی این رابطه بودن ولی انگار یادشون رفته و علتشم القاعات مادرشه البته شاید مادرش تا حدودی حق داشته باشه چون از اصل چگونگی رابطه خبر نداره،
    به هر حال اگه از همون ابتدا که ایشون پاپی شما بود ازش میخواستین که به صورت رسمی اقدام کنه الان این مشکلات به وجود نمی اومد ...
    در هر صورت چیزیه که شده و شما الان اصلا نباید تماس بگیرین که اوضا بدتر میشه و شکشون بیشتر میشه
    میدونم چه احساسی داری درکت میکنم، چون گفتی اون ادم احساسی هست پس اونم وضعش بهتر از تو نیست و دیر یا زود تماس میگره
    وقتی تماس گرفت بهش یاداوری کن که این رابطه چطور و از طرف کی شروع شده و بگو دیگه تحمل این تهمت ها رو نداری و اگه واقعا راست میگی رسما اقدام کن(خواستگاری و عقد)
    اگه اومد که زهی سعادت و اگه نیومد بدون که ادامه دادن این رابطه فایده ای نداره
    امیدوارم مشکلت حل بشه، صبور باش و توکل بر خدا هم یادت نره که بهترین ها رو برای بنده هاش میخواد

  12. 2 کاربر از پست مفید mohsen66 تشکرکرده اند .

    sanjab (سه شنبه 01 مرداد 92), کامران (یکشنبه 25 فروردین 92)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 17 آبان 93 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1392-1-24
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    بعد مدتی لازم میدانستم تشکر خود را از دوستانی که در آن موقعیت همفکر من بودند بیان نمایم. به خصوص آقای محسن 66 واقعا نوشته ات در آن زمان من را آرام کرد.

  14. 2 کاربر از پست مفید mahsa7 تشکرکرده اند .

    sanjab (سه شنبه 01 مرداد 92), ویدا@ (دوشنبه 31 تیر 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 15:53]
    تاریخ عضویت
    1390-5-23
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    4,339
    سطح
    41
    Points: 4,339, Level: 41
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    12

    تشکرشده 48 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دختر 30 سال !!
    از نظر علم پزشکی تنها بچه هایی از سلامت کامل برخوردار هستند که سن مادرشون تا 30 باشه شما هنوز هیچ اقدامی نکردید...تو این مدت 10 سال به چه کاری مشغول بودید؟
    یک پسر نمیتونه تا 30 سالگی دووم بیاره بدون همسر......دخترای ترم ۱ دانشگاه ما که هنوز 20 سال هم نشدن به فکر شوهر پیدا کردن هستند...

    این مورد رو به هیچ وجه از دست ندهید.......

    بزرگترین مشکل دخترا اینه که فکر میکنن باید بشینن تا پسرا دست به کار بشن و بیاین خواستگاریشون در صورتی که این معالمه دو طرفه است...پس شما به سهم خودت کارتو انجام بده
    از تو حرکت از خدا برکت

  16. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من همیشه در دانشکده و خیابان (منزلشان به منزل ما نزدیک است) بارها نگاهش را که همیشه من را دنبال میکرد را میدیدم ولی برای حجب و حیا از زیر نگاههایش یا سبز شدن سر راهم فرار میکردم که بعدها که بمن نزدیک شد بمن گفت و من گفتم میدیدم این کارهاتو و میگفت پس چرا عکس العملی نشان نمیدادی؟


    1. 1- این آقا سنش آن زمان کم نبوده است. بنابراین می دانسته است که ایستادن در خیابان و زل زدن و خیره شدن به یک خانم کاری ناپسند است. حتی کسانی که خودشان این کار را می کنند اگر مرد دیگری با زنان خانواده آنها این رفتار را بکند عکس العمل نشان می دهند و برخورد می کنند. اما ایشان این کار را ادامه داده است و علی رغم توجه نکردن شما بر کار زشتش پافشاری کرده است. حتی در اروپا هم این کار ناپسند است.
    2. شما یکجا می گویید از این کار شرم داشته اید. اما وقتی همین آدم که این کار را کرده به شما نزدیک شده است و حتی به جای عذرخواهی کارش را توجیه کرده و شما را زیر سوال برده است صمیمی شده اید. تناقض در ارزش های شما واضح است.
    3. ایشان از همان ابتدا خودش را حق به جانب می دانسته است. حق دارد هنجار شکنی کند ، و حتی حق دارد از دختری که شرم نشان داده بازخواست کند که چرا عکس العمل نشان نداده است. نه شناخت کاملی از شما داشته و نه رابطه ای بین شما بوده است اما شما وظیفه داشته اید به هوس او پاسخ مثبت دهید!!!! طلبکاری و حق به جانبی . مرد سالاری نوین.

    چون پستت طولانی بود من هم باید نکات مورد نظرم در چند پست بگویم. هدفم این است که شما روی نکات مهم تمرکز کنید و منطقی تصمیم بگیرید. پس قصد من سرزنش یا امثالهم نیست.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: شنبه 18 آذر 96, 15:52
  2. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  3. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.