سلام
من دختری هستم 28 ساله که 7 ماه پیش با پسری 29 ساله در اینترنت (دوست یکی از اقواممان) آشنا شدم. ما هردو کارشناسی ارشد خوندیم. همرشته هستیم. خانوادهامون در یک سطح هستن. هردو از خانواده تحصیلکرده هستیم و پدرهامون کارمند. خود ایشون هم کنار درس در شرکتی که پدرش دارن ده ساله مشغول به کار هست و بزودی همین شرکت به نام خودشون میشه. از روز اول آشنایی ایشون تصمیم به ازدواج داشتن البته به من گفته بودن من تا وضعیت مالیم در حدی نباشه که بتونم یک زندگی خوب تامین کنم به هیچ دختری قول نمیدم.
باید بگم این آقا فرد رک گو، مسئولیت پذیر، احساساتی و خونگرم و گاهی زودجوش هستن. من خودم احساساتی، پر توقع هستم و متأسفانه زود وابسته میشم و گاهی غر میزنم. من خیلی سعی کردم نقاط منفی اخلاقم رو بهتر کنم، حتی گاهی این آقا مثل یک دوست واقعی عیب هام رو گوشزد میکردن که من سعی در برطرف کردنشون داشتم. من حتی سعی کردم برای این موضوع احساساتم رو کم کنم و با منطق جلو برم چون ارتباط با یک شخص برای ازدواج موضوع مهمی هست.
اوایل آشنایی من درگیر پایان نامه بودم و ایشون بدون درخواست من بهم خیلی کمک کرد. ما از نظر شخصیتی خیلی بهم نزدیک هستیم. من همیشه برای ازدواج معیارهایی مد نظرم بود که اکثر اونهارو در ایشون دیدم. آشنایی ما فقط در حد تلفن و اس ام اس بود. اولین دیدار ما در یک همایش بود که من اونجا شرکت میکردم و ایشون بخاطر ملاقات بامن و کمک به من اومدن و اولین بار از نزدیک همدیگرو دیدیم. بعداز اون دوسه بار و هربار در حد دوساعت بیرون از خونه همدیگرو ملاقات کردیم. تمام حرفهای ما تلفنی بود و گاهی با وبکم از طریق نت ملاقات داشتیم. میتونم بگم انگار همیشه کنار هم بودیم.
ما اوایل آشنایی یعنی تا سه چهار ماه اول باهم خوب بودیم. این آقا به گفته خودشون از همون اول به مادرشون گفته بودن من با دختری ارتباط پیدا کردم برای ازدواج و فعلا قصد آشنایی داریم. ایشون شخصی بودن که کلی درباره خانوادشون به من گفتن و ما خیلی باهم درددل کردیم و از اکثر جریاناتی برامون اتفاق میفتاد به هم میگفتیم و اکثر اوقات بدون اینکه من درباره خانوادشون بپرسم ایشون درددل میکردن حتی یکبار برام تعریف کردن که در سایتی در اینترنت دختری بهشون تقاضای دوستی داده که ایشون رد کردن و به من گفتن میتونی پروفایلش رو ببینی، منم وقتی توی سایت پیگیری کردم دیدم حرف ایشون درسته. در همون سایت من با خواهر ایشون هم در حد کمی آشنا شدم که البته گفتگوی خاصی بین ما نبود. حالا بعد از چندین ماه ایشون به طور جدی به خانوادشون (پدر و مادر و برادرشون) اطلاع دادن برای خواستگاری. و به من گفتن خانوادشون بخاطر فوت یکی از اقوامشون خواستن تا بعد از عید صبر کنن. و وقتی خانوادشون موافق بودن خبر میدن تا من هم خانوادم رو درجریان بذارم که بزرگترها باهم آشنا بشن.
من با توجه به معیارهام و شخصیت ایشون بهشون علاقه دارم، ایشون هم به من علاقه دارن، علاقشون رو در کارهاشون دیدم ( بخاطر من از بیرون رفتن منصرف شدن چون نمیخواستم قبل از خواستگاری بریم کافی شاپ و از این قیبل . برای درسم خیلی بهم کمک کردن بدون اینکه خودم بخوام و ...)
در ارتباط من و این آقا گاهی کدورت پیش میومد (از ماه پنجم آشنایی به بعد بیشتر شد) که بیشترشون بخاطر خواسته های جنسی ایشون و مخالفت من بود.
ما هردو از نظر جنسی گرم مزاج (تمایل بالا) هستیم البته ایشون بیشتر. و همین گرم مزاجی باعث شده تا خیلی مواقع از من درخواست ارتباط تلفنی جنسی داشته باشن. هر وقت من مخالفت کردم و ازشون خواستم صبر کنن تا وقتی وضعیت آیندمون مشخص بشه ایشون خیلی ناراحت میشن و میگن ما همدیگرو دوست داریم در حدی که میخواییم ازدواج کنیم. پس اینجور رابطه تلفنی مشکلی نداره. ایشون به من میگن: حتما من رو دوست نداری و اینجوری میخوای منو آزار بدی و از علاقه من سواستفاده کنی و گرنه اینهمه خواستگاری رو بهونه نمیکردی. من چندبار به خواستشون عمل کردم و بعد پشیمون شدم و با خدای خودم عهد بستم و توبه کردم. و سپس با ایشون منطقی صحبت کردم و به خواسته شون پاسخ منفی دادم. اولش ایشون ابراز ناراحتی کردن و من گفتم ارتباطمون قطع چون نمیخوام توبه ای که با خدا دارم بشکنم و من نیاز شمارو قبل از ازدواج برآورده نمیکنم. ایشون بعد از چند روز با این موضوع کنار اومدن و ما بدون هیچ مشکلی باهم ارتباط داشتیم.
گاهی ایشون از اینکه باهم نمیریم بیرون گله داشتن که تحمل میکردن و فقط در حد درددل بود. حتی ایشون که به گفته خودشون (بخاطر یه مشکلی که برام تعریف کرده بودن) انگیزه ای برای ادامه تحصیل نداشتن اما این همنشینی و تصمیمی که من برای خودم داشتم باعث شد هردو در آزمون دکترا شرکت کنیم و ایشون مصمم شدن برای توسعه شغلشون و ایجاد یک شغل جدید و مورد علاقشون که مرتبط با رشته دانشگاهیشون هست. ما هر دو به هم وابسته شده بودیم به نحوی که من برای درسم به مسافرت رفته بودم و امکان ارتباط تلفنی زیاد نداشتم ایشون خیلی اظهار تنهایی و ناراحتی میکردن و حتی این اواخر اگر من توی خونه دستم به کاری مشغول میشد ایشون از من میخواستن اگر میشه تنهاشون نذارم و کمی بیشتر باهم حرف بزنیم.
تا روزی که مشکلی بینمون پیش اومد و برای من این تردید رو ایجاد کرد که آیا این شخص برای ازدواج مناسب هست یا نه؟
مشکل این بود که ایشون در اوایل آشنایی ما به من گفته بودن حدودا دوسال پیش از دختری جدا شدن، موضوع از این قرار بود که با دختری ارتباط داشتند برای ازدواج و هردو خانواده در جریان بودن تا زمانی که توجه ایشون بخاطر تحصیل نسبت به دختر کم میشه و بعد متوجه میشن این خانوم با شخص دیگه ای آشنا شده و دیگه قصد ازدواج نداره. ایشون برای من تعریف کردند که ضربه بزرگی خوردن و مدتی افسرده بودن و میگفتن خانواده دختر حتی بهشون زنگ زدن و گفتن دختر ما اشتباه کرده و در حق تو بدی کرده ، تو از او بهتری و دنبال شخص دیگه ای باش و ...
خود ایشون گاهی میگفتن این دختر به من تهمت خیانت زد و خودش خیانت کرد و گاهی البته نه خیلی زیاد درباره این دختر گله ای میکردن. از طرفی من ازشون پرسیده بودم اگر روزی اون دختر برگرده پیشت و بخواد ببخشیش قبول میکنی؟ که ایشون در جواب گفتن نمیدونم.
چندماه پیش یک شب که طبق معمول از حال هم باخبر میشدم من به ایشون زنگ و اس ام اس دادم اما جوابی نگرفتم و چندین بار تکرار کردم اما بازهم خبری نبود و من با احتمال اینکه دستشون بنده تماس نگرفتم تا روز بعد که با ایشون صحبت کردم و از شب قبلش جویا شدم. ایشون به من گفتن اون دختر(دوست دختر سابقشون) تماس گرفته بوده تا صحبت کنه و گفتن باهم کلی گریه کردند تا صبح و دلیل گریه این بود که دوست پسر جدید این دختر کسی نبوده که میخواسته.
این موضوع من رو ناراحت کرد و بهشون گفتم حالا که دوست سابقتون قراره بیاد من رو فراموش کنید و ارتباطمون قطع بشه. ایشون در جواب گفتن نه او دوست جدید داره و قرار نیست بامن باشه و فقط یه تلفن زده بوده. دوباره فردای همون شب این دختر تماس میگیره و من باز با ایشون برخورد داشتم که ایشون به من جواب دادن : من زنگ نزدم و خود دختره زنگ زده بود به من میگفت میخوام از دور هواتو داشته باشم. منم گفتم نمیخواد.
من در جوابشون گفتم دختر اگر هم زنگ زد تو چرا جواب دادی؟ اگر قرار نیست توی زندگیت باشه جواب نده.
این ماجرا تموم شد تا چند شب پیش که من از بیرون اومدم خونه و به ایشون اس ام اس دادم و زنگ زدم تا رسیدنم رو خبر بدم و حرف بزنیم که باز جواب منو ندادن تا خودشون اس ام اس دادن و وقتی جویا شدم با اصرار من گفتن که چون دلشون گرفته بود با دوست دختر سابقشون صحبت میکردن این لحظه بود که به من شوک خیلی بزرگی وارد شد چون از کسی که با هدف ازدواج عاشقانه دوستش داشتم و معیارهای منو داشت انتظار همچین کاری نداشتم. خیلی عصبانی شدم و با عصبانیت به ایشون گفتم چرا ؟ ما که باهم خوب بودیم؟ ما که قرار بود باهم ازدواج کنیم پس چرا سراغی از او گرفتی؟ و ... ایشون همبا عصبانیت در جواب گفتن من هشت ماه با تو بودم از همه چی محرومم کردی و دلم گرفته بود به یاد دوستم افتادم و زنگ زدم بهش و اصلا تو چه نسبتی با من داری که دخالت میکنی و...
من به ایشون گفتم اگر من به غیر از تو با کسی دیگه حرف میزدم شما نارحت نمیشدی؟ و ایشون گفتن توعرضه اش رو نداری.
من همون شب بهشون گفتم دیگه نمیخوام باشما باشم و شما بهتره با این دختر بمونین.
من به طور جدی ارتباط رو قطع کردم و حتی شماره ایشون رو توی لیست سیاه موبایلم گذاشتم که البته ایشون بعد از دعوا چندین بار بامن تماس گرفتن که شمارشون رد تماس میشد.
من با تمام علاقه زیاد قلبی که به ایشون داشتم همیشه سعی میکردم با توجه به شرایطم بهشون محبت کنم و دلم میخواست کسی که دوسش دارم رو بتونم شاد کنم(با زدن یک تلفن و احوالپرسی تا کمک به ایشون درباره ادامه تحصیل و حتی شغلشون) اما من توی رفتارم با ایشون گاهی اشتباه کردم یا حتی ناخواسته باعث ناراحتیشون شدم و گاهی پیش اومد که سوتفاهمی بینمون باعث شد از من رنجیده خاطر بشن. ولی آیا این انصافه کسی که با فردی ارتباط داره و قراره چند صباحی بعد ازش خواستگاری کنه موقع دلتنگی بره سراغ یک نفر دیگه؟
ما قبلا باهم دعوا کرده بودیم و حتی قهر که بعد از چندروز و یا چندساعت که عصبانیت هردومون تموم میشد باهم صحبت میکردیم و منطقی مسئله رو حل میکردیم. حالا ازتون خواهش میکنم بگین با توجه به این که هردو از عصبانیت دعوا کردیم و خانوادشون درجریان بودن و مسئله خواستگاری و آشنایی من و ایشون تا حدی در خونشون مطرح شده بود، بعد از یکروز از قطع ارتباط و ایشون به من ایمیل زدن (حاوی مطالب و مقالات جالب و سرگرمی)، با توجه به اینکه ایشون از قبل میدونستن من همیشه از ایمیلهای سرگرمی و مطالب جالب خیلی خوشم میومد و با دریافتش خوشحال میشدم اما ایشون زیاد اهل ایمیل زدن نبودن و اینبار ایمیل زدن که به نظرم منظورشون دلجویی هست. البته من هنوز پاسخی به ایشون ندادم. و مجددا بعد از سه روز دوباره ایمیل فرستادن.
من چه عکس العملی نشون بدم؟ آیا چنین فردی برای ازدواج مناسب هست و میتوان کار ایشون را بخشید؟
با توجه به این موقعیت و رخدادها بی صبرانه منتظر پاسختون هستم.
از اینکه پرحرفی کردم عذر میخوام. با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)