سلام
خیلی دلم گرفته بودوکسی هم نبودباهاش دردودل کنم اومدم اینجاحرفهام روبنویسم تاشایدارومتربشم من اون دخترمغرور،دختری که به هیچ کس محل نمیذاشت اجازه نمیدادکسی واردزندگیش بشه فکرش رومشغول کنه وفقط به درس چسبیده بوداسیریه نفرشدبااصرارهاش واردزندگیش کردوروزوشب بهش وعده ووعیددادکه اینکاررومیکنم اونکاررومیکنم ولی هیچ کدوم روعملی نکردتاجایی جلورفت که مطمئن شدوابستش شدم بی محلی روپیشه خودش کردانگارنه انگارکه حرفی زده که بایدبهش عمل کنه انگارنه انگارکه دخترحساسه وزودوابسته میشه فردی که هرجاگفتم رفت تاخودش روبهم ثابت کنه ولی حالاحتی جواب تلفنهام روهم نمیده فردی که میگفت اگه به تونرسم اخرش مرگ مجردیه یاخودکشی میکنم براحتی میگه پنج دقیقه دیگه میتونیم باهم حرف نزنیم اینکه فکرکردن نداره فردی که هرروزبهم زنگ میزدحتی بعضی وقتهاروزی چندباروساعتهاحرف میزدتادادخانوادش درمیومدبس کنیدبرای یه دقیقه هم زنگ نمیزنه
وابستم کردفکرمیکردم توتله نمیفتم افتادم فکرمیکردم میتونم جلوی احساساتم روبگیرم احساساتی شدم طوریکه نمیتونم جلوی احساساتم روبگیرم نمیتونم بهش فکرنکنم نمیتونم به درسام برسم مدام بهش فکرمیکنم به خودم میگم دیگه بهش زنگ نمیزنم بی توجه میشم فوقش یه روزدووم میارم ولی باززنگ میزنم میگم جواب نداددیگه زنگ نمیزنم ولی بازم زنگ میزنم بااینکه میدونم ارزشم بالاتر ازاین حرفهاست ولی بازم خودم روکوچیک میکنم
موندم چیکارکنم ؟
چطورجلوی احساساتم روبگیرم؟
چطورفکرم رومشغول نگه دارم؟هرکاری میکنم بازم میبینم حواسم پیش اونه وبه اون فکرمیکنم هرجامیرم بازم به اون فکرمیکنم عیدمسافرت رفته بودیم ولی لحظه لحظه سفربهش فکرمیکردم نمیتونستم حتی یه دقیقه ازفکرش بیرون بیام
دانشگاه میرم بازم میبینم حواسم به جای استادپیش اونه وبهش فکرمیکنم
خوابگاه به جای اینکه وقتی پیش بقیه هستم باهاشون بگم وبخندم بااینکه بین جمع هستم ولی فکرم پیش اونه
بااینکه ازش بی محلی میبینم ولی بازم بهش فکرمیکنم
که چرااینطوری شد؟
چرااینکارروکرد؟
سردشدنش اززمانی شروع شدکه چندتادختربهش زنگ زدندوفکرکرده که من میخوام امتحانش کنم وشمارش روبه دخترادادم بعدش فهمیدکه کارمن نبوده ودوستش اینکارروکرده ودخترامدام بهش زنگ میزدندوارزش میخواستندباهاشون حرف بزنه ومیگفتندمگه دختره چی داره که مانداریم مدام بانازوعشوه حرف میزدندمن ادمی نیستم که بانازوعشوه حرف بزنم یاابرازاحساسات کنم چون هنوزرسمی نشده بودیم ترجیح میدادم فقط اشناشم وابرازاحساسات نکنم ولی چه کنم که ازم دورترودورترمیشه اون روزی برگشته بهم میگه میخوام شمارم روعوض کنم به این شماره فقط توزنگ بزنی چون شماره ایه که دست همه افتاده بهش میگم عوض شدی سردترشدی میگه نه تواینطوری برداشت میکنی اصلاناراحتی نداره میتونیم چنددقیقه دیگه رابطمون روقطع کنیم بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته خیلی راحت حرف ازجدایی میزنه میگه بیاهمدیگرروببینیم بعدش درست همون روزیاقبلش میگه من نمیتونم بیام بعداتوضیح میدم ناراحت نشدی که ؟
یامثلامیگه چندساعت دیگه زنگ میزنم یعنی میدونم دیگه اون روزازش خبری نیست تموم شد؟
به تلفن جواب نمیده وهرباریه بهانه ای میاره وبعدش میگه ای زنگ زده بودی میس کالهام رونگاه نکردم یاگوشیم جایی مونده بود
خسته شدم میخوام همون ادم قبلی بشم بتونم روخودم کنترل داشته باشم بتونم جلوی احساساتم روبگیرم ودانشجوی زنگ دانشکده باشم نه اینکه وقتی کلاسم حواسم جای دیگه باشه درسته سرسفره غذانشستم ولی مدام بهش فکرمیکنم جلوی تلویزیون میشینم ولی باخودم حرف میزنم طوریکه میبینم بقیه بهم نگاه میکنن وقتی میخوام بخوام همه فکرم اون میشه وبافکروخیال خوابم میبره دیگه بسه
دیگه نمیخوام اینطوری باشم من هم ادمم من هم تایه حدتحمل دارم ازسنگ که نیستم بسمه
میگه من چقدربهت ابرازعلاقه کردم ولی تونه کی تلاش کردی من روبه سمت خودت بکشی من این همه واست نازمیکنم نمیبینی
میگه دلتنگتم من هم جوابی نمیدم یامیگم خب کاریش نمیشه کردبایدتحمل کردمیگه چرابایداینطوری حرف بزنی بابابسمه خسته شدم این همه بی محلی؟انصافه ؟مدام هم بادوستاشه روزوشب وقت وبی وقت بادوستاش حتی مسافرتهاروبادوستاش میره بااینکه خیلی ازدوستاش متاهلن ولی بازهم باهم مسافرت میرن
ازهردری نوشتم اصلانمیدونم چی نوشتم دلم گرفته بودگریه امانم نمیده ودیگه نمیتونم ادامه بدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)