به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 فروردین 92 [ 15:52]
    تاریخ عضویت
    1391-4-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    1,048
    سطح
    17
    Points: 1,048, Level: 17
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    559

    تشکرشده 569 در 163 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بعد از 10 سال انتظار به هم رسیدن ... حالا تمام وجودم درد می کنه، نه راه پس دارم و نه راه پیش..

    سلام ، نمیدونم از کجا شروع کنم ، ظرفیت توضیح دادن یک رابطه 10 ساله رو ندارم و اونقدر داغونم که ذهنم برای نوشتن جملات فلج شده.

    یه دختربچه دبیرستانی بودم که عاشقش شدم. تو خانواده ای متلاشی شده بزرگ شدم که هر روز و هرساعت زندگیم آرزوی مرگ کردم.
    اونقدر کودکیم دردناکه که حتی نمی خوام یک لحظش رو بخاطر بیارم، پدری ترسناک ، خودخواه و هوسباز ، مادری منفعل و جدا شده که حتی باهام حرف هم نمیزد و خونه ای که هیچکس توش منو نمی خواست و لحظه ای تلخی که هر هفته به زور و گریه من رو از آغوش مادرم جدا میکرند و به اون خونه ترسناک می بردند .... فقط گوشه ای از روزهام بودن. اصلا نمی خوام بقیشو بنویسم تا یادم نیاد.
    می خواهید بدونید چطوری باهاش آشنا شدم؟؟ شبی که دردها در وجودم لبریز شده بودند، آشنایی ما بر سر انتخاب قرصی بود که می خواستم 24 ساعت بعدش باهاش خودکشی کنم.

    اگه امید اون شب سرراهم قرار نگرفته بود الان زنده نبودم و کار خودم رو تموم کرده بودم.
    اونشب آغاز این رابطه 10 ساله بود......... اولش فقط قصد داشت جلوی خودکشیمو بگیره و فکرشم نمیکرد عاشقش بشم. اما شدم..
    ازم نپرسید دردت چیه؟ سوالای تکرار نکرد، باهام جر و بحث نکرد. فقط با حرفاش آرومم کرد.. حرفایی که برام با همه دنیا تفوت داشت و برای اولین بار در زندگیم تسکین پیدا میکردم..

    یکسال تموم فقط تلاش کرد آرومم کنه و از اون حالت بحرانی خارجم کنه ، حرفهاش فقط مرهم بودن رو دردهایی که از بدو تولدم همراهم شده بودند
    برام نقش یه دکتر روانکاو حرفه ای رو ایفا کرد که بعد از یکسال تلاش هاش جواب داد و تونستم تازه به حال معمولی برگردم و چشمهام رو باز کنم و زندگیم رو بپذیرم.

    نمی خوام طولانی بنویسم... سال دوم رابطمون تازه فهمیدم که با تمام وجودم دوستش دارم اونهم در حالی که یکسال بود اصلا ازش خبر هم نداشتم.
    برگشتم و بهش گفتم .. کنارم موند. مخالف ازدواجمون بود ، عشقم یکطرفه بود ، اما بالاخره راضی شد و کم کم اونهم بهم علاقمند شد.

    اما این راضی شدن یکسال زمان برد و در این یکسال برای منصرف کردن من و روندن من از خودش دست به کارهایی زد که حال من رو از اولش هم بدتر کرد. بهم گفت با دختری نامزد کرده و داره ازدواج میکنه. بعد از 8 سال از یادآوریش هنوز روحم درد میگیره. نمیتونم اصلا بیان کنم که چه روزهای دردناکی رو بهم تحمیل کرد.. من نمی تونستم ازش جدا بشم ، کسی بود که بهم زندگی بخشیده بود و با رفتنش زندگی از وجودم میرفت و نابود میشدم
    اونم هر روز نابودم میکرد ، رفتار گرمش به یکباره یخ شده بود و برام از برنامه ازدواج و ملاقات هاش با اون دختره حرف میزد. التماس ، محبت تهدید هیچکدوم فایده ای نداشتن...

    حال جسمیم هم کم کم بد شد و به جایی رسیده بودم که برای راه رفتن دستم رو به دیوار میگرفتم. به جایی که چشمام ضعیف شدن و نمی تونستم از خیابون رد بشم ، نمی تونستم تعادلمو موقع راه رفتن حفظ کنم ، با صدای تلویزیون یا هرچیز دیگه از جام میپریدم هوا، 6 ماه بود که داشت اینکارو باهام میکرد، روزهای آخر کارم به بیمارستان کشیده شد.. به اونجا که رسید منصرف شد، گفت باهام میمونه
    اما .......... دیگه با کدوم عشق و علاقه ، با کسی که 6 ماه شکنجم کرده؟ بذر نفرت رو تو وجودم کاشته بود اما دوستش داشتم. احساسم بهش ترکیبی از عشق و نفرت و انتقام بود.
    چرخ روزگار چرخید و به جایی رسید که اون دلبسته من شد و من بهش سرد شده بودم

    3 سال بعد فهمیدم تمام چیزی که بهم گفته بوده همش یه دروغ بوده!!!!!!! به توصیه یک مشاور احـــــــــمق! که بهش گفته بود واسه اینکه عشق از کلش بیفته بهش بگو داری با یه دختر دیگه ازدواج میکنی!!!!!! فهمیدم اصلا دختری که میگفته ساخته خیالات اون مشاور بوده و حتی وجود خارجی هم نداشته!!!

    اما این چیو در من ترمیم میکرد؟ 6 ماه تموم شکنجه روحی شدنم رو چی تسکین میتونست بده؟ عشقی که به خیانت آلوده شده بود...
    برای ازدواج اقدام کردیم ، با تمام اینها بازم دیوانه وار دوستش داشتم و تصور یک لحظه بی اون بودن برام بدتر از مردن بود.

    شرایط مالیش بد بود ، هی اقدام کردیم و نشد ، مقصر اصلیش هم پدر و مالدر بی مسئولیتم بودن که اینجا جای توضیح دادنش نیست
    حتی رفتیم خونه دیدیم ، اما باز نشد و نشد و نشد .............
    تا اینکه شد 10 سال و حالا شرایطش جور شدند!
    خونه ، ماشین ، شغل ، شرایط خواستگاری و چیزایی که نمیشه اینجا توضیح بدم که چرا نشده
    قراره که چند هفته دیگه عقدمون باشه... خانواده ها راضیند ، خانواده من خوشحالند و خانواده اونهم خوشحالند ...

    اما دیگه از من هیچی باقی نمونده ... اونقدر داغونم که حتی نمی تونم یه لبخند بزنم. دلم می خواد این دنیا تموم بشه و بمیرم
    نمیتونم اصلا توضیح بدم که برای این ازدواج چقدر سختی کشیدم ، چه شبهایی که تا صبح اشک نریختم تو این ده سال ... چه اختلافات شدیدی که بین خودمون پیش نیومد.

  2. 3 کاربر از پست مفید کبـود تشکرکرده اند .

    meinoush (سه شنبه 13 فروردین 92), کامران (چهارشنبه 21 فروردین 92), میشل (سه شنبه 13 فروردین 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بابت اتفاقاتی که در زندگیتون افتاده واقعا متاسفم
    آرزو میکنم از امروز به بعد شرایط بهتری پیدا کنید
    آیا به مشاور ازدواج مراجعه کردید ؟
    تحت درمان روانشناس یا روانپزشک قرار گرفتید ؟
    خانواده ها از جالات روحی شما باخبر هستن ؟

  4. 2 کاربر از پست مفید هدف تشکرکرده اند .

    میشل (سه شنبه 13 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 13 فروردین 92)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array
    الان مشکل اصلی شما دو نفر چیه؟ همون مساله جنسی؟ این خستگی شما بنظر من ربطی به ازدواج با اون آقا نداره. شما خودتون اینهمه مدت اونو خواستید و می خواهید. گلایه از چی دارید؟ بهتر نیست از امروز استارت یک زندگی شیرین و لذتبخش رو بزنید؟
    سوالاتتون رو دقیق بپرسید تا جواب بدیم...

  6. 6 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    sanjab (شنبه 10 فروردین 92), taraneh89 (شنبه 10 فروردین 92), فرشته مهربان (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (چهارشنبه 21 فروردین 92), yaaldaa (شنبه 10 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 13 فروردین 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 اردیبهشت 95 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    2,542
    سطح
    30
    Points: 2,542, Level: 30
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    230

    تشکرشده 223 در 59 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    0
    Array
    اصولا زندگی یک روال پرفراز و نشیبه و پر از نا امیدی ها ، آرزوها ، ناکامی ها و شادیها و لذتهای کوچک و بزرگه
    زندگی با گذشت زمان برای هر کسی سخت تر میشه و دردهای بیشتری رو بهش تحمیل میکنه.
    اما کسانی احساس خوشبختی میکنند که شادیها و لذتها رو از میان دردها و رنجهای زندگی شکار میکنند تا توان ادامه راه رو داشته باشند. مثل:
    لذت در اغوش کشیدن کودکی که از جنس و از گوشت و خون ماست و حتی برایمان عزیزتر از خود ماست.
    شادی هم آغوشی با همسر و دیدن فداکاریهایش برای تو.
    گاهی اوقات ذهن مان ما را فریب میدهد و زندگی را متفاوت از آنچه که هست مینمایاند. گول ذهنمان را نخوریم.
    قبل از انکه دیر شود بی پرده خواسته ها و انتظاراتت را در زندگی مشترک به او بگو
    به او بگو که به عنوان یک زن چه انتظاراتی از او بعنوان یک مرد داری.
    نمیتوان از کنار امیال جنسی به عنوان قویترین خواست بشری به راحتی و بی تفاوت گذشت. در این مورد بهتر است از کسانی که تجربه رابطه های زناشویی سردی داشته اند پرس و جو کنی.
    داشتن رابطه و عاطفه قوی و طولانی توجیه خوبی برای قدم گذاشتن در راه ازدواج نیست.
    یادت باشد اگر به این نتیجه رسیدی که اشتباه میکنی ، هر جا که باشی میتوانی برگردی و به کسی ربطی ندارد.
    یا خودت را آماده کن که شاید باید بار سنگینی را زمان زیادی به دوش بکشی.
    انتخاب خانواده اولمان دست ما نیست اما انتخاب خانواه دوم دست ماست.

  8. 7 کاربر از پست مفید kiann تشکرکرده اند .

    shima_2 (جمعه 16 فروردین 92), فرشته مهربان (شنبه 24 فروردین 92), کامران (چهارشنبه 21 فروردین 92), ویدا@ (چهارشنبه 21 فروردین 92), میشل (سه شنبه 13 فروردین 92), yaaldaa (شنبه 10 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 13 فروردین 92)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 فروردین 92 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    132
    سطح
    2
    Points: 132, Level: 2
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین عزیزم بنظر من اگه دودلی داری اینکارو نکن اول خوب بشین فکر کن منم تو این شرایط بودم البته من خودم واسه ازدواج دودل بودم و بعد ازدواجم هم با اینکه دوستش داشتم ولی سرد بودم و الان بعد 6سال زندگی و داشتن 2 تا بچه با فهمیدن خیانتش فهمیدم عاشقشم و دارم تلاش می کنم این و گفتم که سرد نباشی که موجب میشه از هم دور باشین اول کاری کن بتونی با تمام وجودت دوستش داشته باشی بعد بله رو بگو ببین روابط جنسی تو زندگی خیلی مهم و یکی از دلایل جدایی و خیانت بنظر من روابط جنسی

  10. 3 کاربر از پست مفید *atoosa تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 24 فروردین 92), میشل (سه شنبه 13 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 13 فروردین 92)

  11. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کبـود نمایش پست ها
    سلام ،
    سلام

    قراره که چند هفته دیگه عقدمون باشه... خانواده ها راضیند ، خانواده من خوشحالند و خانواده اونهم خوشحالند ...
    خودش چی؟ خوشحاله؟

    یه چیز دیگه : ما باهم رابطه هم داشتیم و دارم با آگاهی از این ازدواج میکنم که از لحاظ جنسی به هیچ وجه تفاهم نداریم و تو زندگی دور این یکیو باید خط بکشیم.
    چه مدت و تا چه حدی رابطه داشتید؟
    تفاهم نداریم یعنی چی؟ چه مشکلی دارید؟


    حالا در آستانه عقد کردن هستیم و من اونقدر دلزده و خستم که فقط می خوام بمیرم. نه اینکه فقط از اون خسته باشم بلکه از این دنیا خستم.. یکجورایی حس میکنم مدت حضورم تو این دنیا دیگه به سر رسیده ...


    زمانی که به شما علاقمند شد علتش چی بود؟ عادت یا علاقه یا ؟؟
    مشاوره ازدواج رفتین؟
    از سر عادت یا فرار از شرایط موجود نیست که می خواهی باهاش ازدواج کنی؟
    چه ویژگی های مثبتی داره؟


  12. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    میشل (سه شنبه 13 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 13 فروردین 92)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مرداد 92 [ 22:10]
    تاریخ عضویت
    1391-7-11
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    1,131
    سطح
    18
    Points: 1,131, Level: 18
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    764

    تشکرشده 717 در 175 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کبود عزیز
    نمیدونم حرفم درسته یا نه
    فکر نکن سهم تو غصه است تو زندگی سعی کن شادی واقعی رو تو زندگیت معنی کنی
    تو که اینهمه مشکلات رو پشت سر گذاشتی اگر بتونی دوباره ارزشا و هدفاتو پیدا کنی میتونی موفق باشی
    امیدوارم بهترین تصمیمو بگیری برای زندگی بهتر
    اگر روزي...
    محبت كردي بي منت٬لذت بردي بي گناه٬بخشيدي بي شرط٬
    بدان آن روز واقعا زندگي كرده اي.


  14. 3 کاربر از پست مفید yaaldaa تشکرکرده اند .

    meinoush (سه شنبه 13 فروردین 92), میشل (سه شنبه 13 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 13 فروردین 92)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 فروردین 92 [ 15:52]
    تاریخ عضویت
    1391-4-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    1,048
    سطح
    17
    Points: 1,048, Level: 17
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    559

    تشکرشده 569 در 163 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از راهنمایی همگی ممنون ، بله اونهم ازینکه بالاخره بعد اینهمه سختی داریم ازدواج میکنیم خیلی خوشحاله
    تنها کسی که این وسط ناراحته خود من هستم ، اونهم نه بخاطر اینکه بهش علاقه ندارم ، برعکس خیلی هم دوستش دارم
    درسته که از لحاظ روابط بین جنس مخالف باهم مشکل داریم اما این چیزی از احساسی که بینمون هست کم نکرده چون از روز اول هم بخاطر چیزایی فراتر از مسائل زناشویی به هم علاقمند شدیم.


    ناراحتی اصلی من الان دو چیز هست :
    1- ناراحتی بخاطر مسائل تلخی که گذروندم ، یکی از دوران کودکیم و دیگری از دورانی که با امید بودم. اصلا نمی تونم فراموششون کنم. طولانی شدن ازدواجمون باعث بوجود اومدن اختلافات شدیدی بینمون شد که ریشه همشون فاصله و دوری از هم بود. انتظارات ما از همدیگه در حد انتظارات یک زن و شوهر از هم بود (منظورم مسائل جنسی نیست، چیزهایی مثل درکنار هم بودن یا کمک کردن و ...) اما در واقعیت هنوز نامزد هم نبودیم حتی ! این باعث میشد دائم باهمدیگه دعوا کنیم ، پرده های احترام بینمون ازبین رفت..
    بخاطر این مسائل خیلی ناراحتم و ضربه خیلی شدیدی خوردیم ، بیشتر احساس یک زنی رو دارم که متارکه کرده و حالا داره دوباره آشتی میکنه رو دارم تا احساس یه تازه عروس!
    مقصر اصلی تمام این مسائل رو پدر و مادرم میدونم چون مقصر اصلی طولانی شدن ازدواجمون اونها بودند که در نهایت بی مسئولیتی خودشون رو کنار کشیدند انگار نه انگار که بچه ای دارند این وسط!! حالا دلیلشو نمیتونم توضیح بدم چون طولانیه

    با مادرم رابطم خیلی بد شده ، همش یادم میفته که چطوری به سرنوشت من بی تفاوت بود ، تمام سالهای گذشته میاد جلو چشمم که چقدر رابطم با امید خوب بود ، پر از شوق و ذوق به هم رسیدن بودیم ، یادم میاد به هر دری زدیم که زودتر عروسی کنیم ، خونه رفتیم دیدیم ، لباس عروس دیدیم .. اما همشون بخاطر بی مسئولیتی پدر و مادرم نابود شدند

    خلاصه بخوام بگم تو این سالها اونقدر عذاب کشیدم که الان روحم نابود شده و کلا علاقه ای به زندگی کردن ندارم ، از دنیا سیر شدم.. وگرنه هنوزم امید رو بیشتر از جونم دوست دارم و اونم همینطوره.

    مشکل دیگم اینه که از لحاظ مسائل زناشویی باهم مشکل داریم ، منظورم فقط چیزایی که تو رختخواب اتفاق میفته نیست بلکه رفتار روزمرمون هست ، اون یه آدم فوق العاده عاطفی مهربون و با احساس و صبوره که خوب خیلی خوبه اما من همیشه دلم می خواست یه مردی کنارم باشه که در کنار این مهربونیش کمی هم جدیت و جذبه و تسلط روم داشته باشه ، یکم محکم باشه ، حالا با خوب یا بدش کار ندارم اما همین باعث ایجاد نارضایتی شدید در من شده.
    خودشم این موضوع رو میدونه اما خوب ذات آدمهاروکه نمیشه عوض کرد.
    دلم می خواد این مشکلاتی که همش درون خودم هست حل بشه و بتونم باهاش ازدواج کنم اما نمیشه.
    من تو این چندسال خیلی افسرده شدم یعنی تو جمع اصلا نمی تونم حرف بزنم بخندم همش تو خودم هستم و هیچی خوشحالم نمیکنه ، دکتر هم غیر از پول گرفتن هیچ کمکی بهم نکرد.
    میدونم خیلی درهم برهم نوشتم ، باید ببخشید. بازم میام و بیشتر توضیح میدم.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    زمانی که به شما علاقمند شد علتش چی بود؟ عادت یا علاقه یا ؟؟
    مشاوره ازدواج رفتین؟
    از سر عادت یا فرار از شرایط موجود نیست که می خواهی باهاش ازدواج کنی؟
    چه ویژگی های مثبتی داره؟

    ویژگی های مثبتش :
    - مهمترینش پاک و با ایمان بودنشه که همیشه اولین اولویتم همین بوده. اینکه از چشمام هم بیشتر بهش اعمتاد دارم. البته مذهبی نیست اما خیلی به اخلاقیات پایبنده، خیلی خداترس ، چشم و دل پاک خیلی مودب با شعور و با شخصیت، و خیلی بهم وفاداره ، از خودم بیشتر بهش اعتماد دارم و در این ده سال حتی یک خطای اخلاقی کوچیک هم ازش ندیدم
    -ویژگی مثبت دیگش اینه که خیلی دوستم داره ، میدونم علاقش یه علاقه واقعیه . در تمام روزهای سخت کنارم بوده و هرنوع فداکاری که فکرشو بکنید درحقم کرده ، تمام داشته هاش رو بخاطر من قربانی کرده
    - خیلی خوش اخلاق و صبور مهربونه ، اجتماعی و خانواده دوست
    - از لحاظ روحی فوق العاده به هم نزدیکیم ، طرز فکرامون خیلی به هم شبیهه ، از لحاظ مذهبی اخلاقی اجتماعی و همه جوره مثل همیم و علایق مشترک بسیار زیادی داریم و تقریبا میتونم بگم به ندرت پیش میاد راجب چیزی اختلاف نظر پیدا کنیم. مهمتر از همه درد مشترک داریم و به خوبی همدیگرو درک میکنیم، خانواده هامون


    نکات منفی:
    نکات منفیش همه مادی هستند: تحصیلاتش از من پایینتره ، موقیعت مالی و شغلی خوبی نداره (البته جدیدا داره پیشرفت میکنه) ، اندازه سرسوزن هم شم اقتصادی نداره و پولهاشو به باد میده ، کلا از لحاظ اقتصادی و شغلی باید دائم مراقبش باشم که خرابکاری نکنه
    - از لحا روابط زناشویی اختلاف داریم و اصلا اونجوری که می خوام نیست ، البته میدونم جوریه که خیلی از زنها آرزشوشو دارن اما خوب اونجوری که من میخوام نیست!
    - زیاد زبر و زرنگ نیست ، کلا تو زندگی آدم فرز و زرنگی نیست ، از مسائل کوچیک گرفته مثل یاد گرفتن یه برنامه کامپیوتری یا موبایل یا راه پیدا کردن تو خیابون تا مسائل شغلی و غیره.. مخصوصا تو مسائل شغلی و مالی که دائم خرابکاری کرده و الان دیگه همش خودم بهش میگم چیکار کنه

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام کبود عزیز

    بهت تبریک میگم و برات آرزوی خوشبختی دارم

    این حس تردید و غم و افسردگی که الان داری تا حدی طبیعی هست تقریبا همه آدما نزدیک عقد چنین حسی رو دارن زیاد نگران نباش

    من خودم شخصا سر سفره عقد کم مونده بود گریه کنم و از اون محل فرار کنم فقط به اینکه همه این آدما به خاطر من اومدن فکر میکردم که کار احمقانه ای نکنم

    ولی کمی بعدش به حالت عادی برگشتم

    در نظر داشته باش که هر آدمی مجموعه ای از خصوصیات مثبت و منفی هستش شاید خود شما هم بعضی خصوصیات منفی رو داشته باشی اگه خصوصیات منفیش زیاد حاد نیستند فکرتو روش متمرکز نکن

    کلا همه آدما اینجوری هستن که وقتی به چیزی میرسن اشتیاق قبل رو بهش ندارن

    موفق باشی و خوشبخت
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  17. 5 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    roze sepid (دوشنبه 12 فروردین 92), ویدا@ (چهارشنبه 21 فروردین 92), میشل (سه شنبه 13 فروردین 92), سرافراز (دوشنبه 12 فروردین 92), شیدا. (دوشنبه 12 فروردین 92)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array
    سلام خانمی. اول از همه بهت تبریک میگم که ازدواج می کنی.
    دوم اینکه خستگی تو یک خستگی کاملا ذهنیه و از بس در این مدت برای هرچیزی فکر کردی و دنبال راه حل گشتی الان خسته شدی. راهش هم اینه که فکرتو آزاد کنی و به مشغله ها فکر نکنی. بهت توصیه می کنم کلاسهای ورزشی بری و در جمعهای بگو بخند دوستانه باشی و کلا اجازه ندی که مشکلات فکرتو مشغول کنند. حکایت تو حکایت اون معلم سر کلاسه که یک لیوان دستشه و از شاگردها می پرسه آیا این لیوان رو یک دقیقه نگه دارم خسته میشم؟ همه یکصدا گفتند نه.گفت اگر 1 ساعت نگه دارم چی؟همه با نردید سر تکون دادند.24 ساعت چی؟ مطمئنا دیگه کار به خستگی و بیهوشی می رسه...
    گاهی باید لیوان مشکلات رو زمین گذاشت و استراحتی کرد.
    در مورد خصوصیات مثبت و منفی نامزدت بعد یک مدت استراحت بشین و دودوتا چهارتا کن. کتاب "آیا تو آن گمشده ام هستی" از بابارا دی انجلیس رو بهت توصیه می کنم. باید ببنی خودت کدوم معیار برات مهمتره و روش فکر کنی. این رو هم بدون هیچکس بی نقص و کامل نیست و خواه ناخواه مجبوری چشمتو بروی بعضی مسائل ببندی.
    ویرایش توسط سرافراز : دوشنبه 12 فروردین 92 در ساعت 19:23

  19. 4 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    meinoush (سه شنبه 13 فروردین 92), roze sepid (دوشنبه 12 فروردین 92), فرشته مهربان (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (چهارشنبه 21 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: جمعه 28 اسفند 94, 13:44
  2. رسیدن به عشقم پس از 5 سال...لطفا بیاید تو
    توسط sady-ns در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: دوشنبه 08 اردیبهشت 93, 21:18
  3. پس مشاورا کوشن؟چرا رسیدیگ نمیکنین به بدبختی مردم؟
    توسط henma در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 05 مرداد 92, 01:34
  4. پیدا کردن مسیر و برنامه زندگی....بیرون امدن از رکود و معطلی
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: دوشنبه 03 مهر 91, 15:15
  5. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 30 آذر 87, 13:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.