سلامدوستان خوبم.بعداز مدت ها برگشتم با کوله باری از غم.همیشه باخودم فکر میکردم وقتیاز دانشگاه برگردم با خوشحالی میام توی همدردی
وبه همه سلام میکنم اما نشد....
از غصه ارزوی مرگ میکنم.دیگه خسته شدم از اینکه خدا بزرگترینمشکل دنیا رو نصیب من کرد.پارسال همین موقع ها بودم که همسرم رفتارای عجیب غریبازش سرزد.درو پنجره ها رو میبست میگفت صدای تلویزیون رو کم کن گوشیمو چک میکرد بهشماره هام زنگ میزد و کار به جایی رسید که بهم تهمت زد و درست موقعی که همه فکرمیکردنمشکل روانی پیدا کرده توی کمدش شیشه پیداکردم.خانواده خیلی خوبی داره و پدرش زیربار این حرفا نمیره بهش گفت اگه اینطوری باشه این دختر رو مهرشومیدمو میفرستمششهرخودش و باتو هم دیگه کارندارم انگار اصلا پسرندارم یه لقمه نون میخوای بخور.بعدبرامون ماشین خریدومابه شهرمن رفتیم جایی که از این محیط دورباشه.4ماه اونجابودیمو وقتی برگشتیم همسرم یه مردفوق العاده شده بود دیگه هیچ اثری از نشانه های مصرفنبود تا چندوقت پیش....
کم خواب شده هرشب میره سرگوشیم.دیدم شماره های دوستاموتوگوشیش سیو کرده و وقتی بازخواستش کردم بعدازاینکه گفت دوست دارم پاکشون کرد.بهشگفتم بیا نمونه بزار تستت کنم بهانه کرد که کدیین خورده بهش گفتم مرفین ربطی به متامفتامین نداره گفت اینطورنیست بعد ازکلی گریه گفت باشه نمونه میزارم رفتم دیدمانگار اب ریخته تولیوان موبچه فرض کرده بهش گفتم اشتباه شده بیا روبه روی خودمنمونه بزار دادوبیداد کرد که مگه من مسخره توهستم چراپیله میکنی و گفت 3 روز دیگه.میلجنسیش صفرشده همسری که میل جنسی قویی داشت قبلا هروقت میگفتم تست بده راحت میداد.گریهمیکنم باهاش حرف میزنم که این زندگیروخراب نکن ما هیچ چیز کم نداریم.بهش میگم اینتریاک نیست که تا اخرعمربکشی بهش میگم دلم واسه بچه ای که قراره بیاد دلم میسوزه....فقطیک کلمه جواب میده:درست میشه
البته هنوز نشونه هاش به شدت دفعه قبل نیست اما من دیگه بههرچیزی شک میکنم.از یکی از دوستاش پرسیدم گفت ترامادول میخوره و بعد که گفتم تحقیقکن گفت از یکی شنیده شیشه رو هم شروع کرده اما هرچی اصرار کردم نگفت کی گفته.هنوزبه پدرشم نگفتم....
توروخدا کمک کنید.توی این شهرغریب هرلحظش واسم مرگه.3روزهغذا نخوردم....
ببخشیدپرحرفی شد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)