به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 34
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دو نفر بدون اطلاع من به خواستگار قبلیم اطلاع دادن که من نظرم عوض شده و بیاد خواستگاری. حس می کنم خیلی کوچیک شدم!

    سلام. حدود یک سال پیش دوست برادرم به خواستگاری من اومد. من واقعا از ایشون خوشم می اومد. اما به خاطر اینکه سربازی نرفته بودن، ردشون کردم. اما بعد از یه مدت که تحقیق کردم، پشیمون شدم. چندوقت پیش یه خواستگار برام اومد که ایشون هم سربازی نرفته بودن و من تصمیم داشتم بهشون جدی فکر کنم. ولی خب خانواده می دونستن که من در واقع از دوست برادرم خوشم می یاد. حدود یک هفته پیش، یکی از دوستام به هر ترفندی بود شماره ایشون رو از طریق برادرم به دست آورد و با ایشون تماس گرفت و موضوع رو بهشون گفت. اون آقا هم با مادرشون صحبت کردن و مادرشون هم با من تماس گرفتن و قرار گذاشتن که بریم با هم صحبت کنیم. صحبت کردیم و گویا من باید فکرام رو می کردم و با مادرشون تماس می گرفتم. که من به دوستم گفتم اصلا فکرش رو هم نکن که من خودم باهاشون تماس بگیرم و بگم که راضی ام. تا اینکه امشب برادرم تماس گرفت باهام و گفت که ایشون هم با اون آقا پسر تماس گرفتن و گفتن که نظرمن در مورد سربازی عوض شده. البته اینم بگم که من بعد از صحبت با مادر ایشون هیچی به خانواده نگفتم. چون می خواستم اول قضیه تا یه حدی جدی و حتمی بشه و مطمئن باشم که می یان خواستگاری و هم این که می خواستم اول یه سری صحبت ها رو با آقا پسر داشته باشم و اگه به توافق رسیدیم بعد اونا بیان جلو که دوباره قضیه سر یه موضوع دیگه بهم نخوره، وقتی داداشم گفت که با ایشون صحبت کرده انگار آب سرد رو من ریختن. از اینکه اونا فکر کنن من خودم به این دو نفر گفتم که باهاش صحبت کنن، دارم دیوونه می شم. به نظر شما من چه عکس العملی باید نشون بدم.؟ روزی هم که رفتم با مادرشون صحبت کنم، بهشون گفتم که من اصلا در جریان تماس دوستم با پسرشون نبودم.

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لطفا این پست رو حذف کنید. ممنون. اگر خودم می تونم این کار رو بکنم لطفا راهنماییم کنید

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    91
    Array
    چقدر سخت میگیری دختر جون! بذار بیاد بعد با خودش صحبت می کنی. چیزی نشده که. چقدر حساس!

  4. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 دی 94 [ 22:37]
    تاریخ عضویت
    1391-12-28
    نوشته ها
    868
    امتیاز
    9,210
    سطح
    64
    Points: 9,210, Level: 64
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,872

    تشکرشده 3,054 در 793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرضیه من به خدا تعجب می کنم ار شما دخترا .
    این سربازی اینقدر که شما می گید اصلا اهمیت زیادی نداره به نظر من .
    اگه کسی باشه که واقعا چسر خوبی باشه ، دیگه تو رو خدا به سربازی اش گیر ندین .
    خیلی سخت می گیرین به خدا .

  5. کاربر روبرو از پست مفید omid65 تشکرکرده است .

    باران بهاری11 (پنجشنبه 22 فروردین 92)

  6. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 اسفند 93 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    2,769
    سطح
    32
    Points: 2,769, Level: 32
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    92

    تشکرشده 345 در 153 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امیدخان سربازی انقد هم بی اهمیت نیست بالاخره نشون میده طرف جرات این کارو داشته . اگر هم نره و معافیت نداشته باشه بعدا باید بره و زن و بچه اش آلاخون بالاخون می شن مثل یکی از فامیل های ما

  7. 4 کاربر از پست مفید ahuman تشکرکرده اند .

    sanjab (پنجشنبه 24 اسفند 91), she (چهارشنبه 23 اسفند 91), باران بهاری11 (پنجشنبه 22 فروردین 92), صبا_2009 (چهارشنبه 23 اسفند 91)

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 13 بهمن 03 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    437
    امتیاز
    13,189
    سطح
    74
    Points: 13,189, Level: 74
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,017

    تشکرشده 2,386 در 432 پست

    Rep Power
    63
    Array
    سلام عزیزم
    به هر حال اتفاقیه که دیگه افتاده .الان باید سعی کنی اعتماد به نفستو از دست ندی.طوری رفتار نکن که انگار همه چیز از نظر تو حله و منتظر جواب مثبت ایشونی!به هرحال ایشون قبلا خواستگارت بودن و به دلایلی نشده و الان تو بعد ازبررسی خواستگارهای دیگه به نظرت رسیده که بهتره فرصت آشنایی مجدد به خودت و ایشون بدی.همین.
    خودت به این باور برس تا رفتارهات و باورت فرصت فکر دیگه ای رو به بقیه هم نده
    دقیقا مثله خواستگارهای دیگه ایشون رو بررسی کن وراحت سوالتو بپرس و راحت مثله یه خواستگار رفتار کن تا فرصت فکر حاشیه ای نداشته باشن و خودت هم صدمه ی عاطفی ای نبینی.به مادرشون وخودشون هم مدام توضیح نده که من در جریان نبودم و....اینطوری اهمیت مساله تو ذهن آنها هم بیشتر میشه و فکر میکنن دیگه چه خبره!
    اصلا کاری به اینکه چه جوری شد و...نداشته باش .عادی رفتار کن
    اعتماد به نفست رو حفظ کن
    موفق باشی

  9. 4 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    mamosh (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), marzieh411 (پنجشنبه 24 اسفند 91), باران بهاری11 (پنجشنبه 22 فروردین 92), صبا_2009 (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از پاسخاتون. واقعا خدارو شکر می کنم که همون روزهای اولی که با مادرشون صحبت کردم، دوباره باهام تماس نگرفتن. چون مطمئنم انقدر به هم ریخته بودم که وقتی می خواستم باهاشون حرف بزنم، گریه می کردم. چون واقعا دوست نداشتم که فکر کنه من خودم خواستم. البته چیزی که آرومم می کنه اینه که ایشون متأسفانه شرایط براشون فراهم نبوده که بتونن تحصیلاتشون رو ادامه بدن و دیپلمه هستند و من خدا کمکم کردو درسم رو خوندم و این مورد به نظرم باعث می شه که فکر نکنه که من حس می کردم که ایشون خیلی ...(نمی دونم منظورم رو چطوری توضیح بدم) تنها چیزی که ایشون رو از ذهن من خارج نکرده تو این مدت، اخلاق و اعتقادات ایشون بوده که البته اون هم هنوز خیلی آشنایی ندارم و د رحد یه جلسه گفتگو و صحبت های برادرم ازشون آشنایی دارم. به همین خاطر ترجیح می دم قبل از اینکه خواستگاری رسمی صورت بگیره و مجدد خانواده ایشون به زحمت بیافتن، صحبت هامون رو بکنیم تا دوباره موضوع سر چیز دیگه ای به هم نخوره. به نظرتون کار درستیه؟

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 13 بهمن 03 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    437
    امتیاز
    13,189
    سطح
    74
    Points: 13,189, Level: 74
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,017

    تشکرشده 2,386 در 432 پست

    Rep Power
    63
    Array
    سلام عزیزم
    اولا شما به دوستتون و برادرتون بگید دیگه هیچ تماسی با ایشون و خانواده شون نگیرن!شما متوجه شون کردید که مایل به آشنایی بیشتر هستید دیگه بقیه اش با ایشونه!تماس با ایشون و خانواده شون از سمت شما فقط باعث کوچک کردن شما میشه
    ثانیا اگر مایل به ادامه ی روند خواستگاری بودن مثله یه خواستگار عادی رفتار کن
    شما برای خواستگار عادی هم غصه ی پول گل و شیرینی و زحمت رفت و آمد رو میخوری؟؟؟؟؟؟؟
    این مدلی که خودت میگی و با این شکل بررسی ایشون اونم تو شرایطی که خانواده ی شما و ایشون هر دو مذهبی و سنتی اند فقط باعث فشار روحی بیشتر برای خودت میشه
    ببین این رفتارها طوریه که انگار تو منتظر جلب رضایت اون آقایی تا زحمت خواستگاری هم گردنش نیفته!پس اگر تماسی گرفتن بگو رسما بیان خواستگاری وبقیه مراحل شناخت بعد از خواستگاری رسمی انجام بشه.اینجوری خیال خودت راحتتره و به هردلیلی اگه نشه ,عزت نفس توحفظ شده

    نقل قول نوشته اصلی توسط marzieh411 نمایش پست ها
    اون آقا هم با مادرشون صحبت کردن و مادرشون هم با من تماس گرفتن و قرار گذاشتن که بریم با هم صحبت کنیم. صحبت کردیم و گویا من باید فکرام رو می کردم و با مادرشون تماس می گرفتم
    این برخورد مادرشون یه جوریه!یعنی واقعا نمیدونن که ایشون باید تماس بگیرن واسه جواب؟؟؟
    همینا نشون میده که باید خیلی دقیق تر رفتار کنی
    در ضمن شما فقط یک جلسه ایشون رو دیدی و من حدس میزنم تو فکر و خیال خودت انقدر بزرگش کردی و بهش پروبال دادی و علاقه مند شدی.درسته؟
    اگه اینطوره حتما باید مراحل شناخت تحت نظر خانواده ات و با دقت تمام طی بشه تا با دید منطقی و درست انتخاب کنی
    مراقب و دقیق باش.
    به خدا توکل کن
    موفق باشی

  12. 3 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    marzieh411 (جمعه 25 اسفند 91), باران بهاری11 (پنجشنبه 22 فروردین 92), صبا_2009 (جمعه 25 اسفند 91)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 فروردین 00 [ 04:41]
    تاریخ عضویت
    1391-1-18
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    9,296
    سطح
    64
    Points: 9,296, Level: 64
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    166

    تشکرشده 162 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست برادرم با برادرم تماس گرفتن و پرسیدن که چرا من تماس نگرفتم، برادرم هم بهشون گفتن که من روم نمی شه و این کار رو نمی کنم. ایشون هم گفتن که به مادرشون گفتن که ایشون تماس بگیرن، مادرشون هم ازشون خواستن که ایشون تو این مورد دخالتی نکنن. البته احتمالا مادرشون قصد دارن فرصت فکر کردن بیشتری به من بدن. چون شرایط پسرشون کمی با بقیه تفاوت داره. ایشون بعد از اینکه تو یه کار پردرآمد شکست می خورن مدام کارشون عوض می کنن و کار جدیدشون رو به تازگی شروع کردن(30سالشونه) و درآمدشون کمه. و مادرشون بهم گفتن که ببینم می تونم با این شرایط کنار بیام یا نه. البته در صورتی که تماس بگیرن، بهشون می گم که مشکلی با درآمد کم ایشون در حال حاضر ندارم. و به هر حال صبر و قناعت و همیاری مشکل رو حل می کنه ولی به شرطی که دیگه کارشون رو تغییر ندن و اگه به این کار علاقه دارن، همین کار رو ادامه بدن و من هم کمکشون می کنن. چون من واسم خیلی مهمه که همسر آینده ام آدم با عرضه و کاری باشه. من شناخت زیادی از ایشون ندارم. فقط چون برادرم با ایشون دوست بودن، می دونم که پسر مذهبی ای هستن و خیلی مسائل رو رعایت می کنن و مستقل هستند به دلیل یه سری مسائل خانوادگی، مدتیه که دارن به تنهایی زندگی می کنن. البته می دونم که اگه با ایشون زندگی کنم مسلما شروع زندگی راحتی ندارم و باید از خیلی چیزها صرفنظر کنم. ولی خب خدارو شکر تو فامیل به قناعت معروفم و می تونم کنار بیام به شرطی که بدونم طرف مقابلم آدم قدرشناسی هست و خیلی از قناعت ها واسش عادت نمی شه

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 13 بهمن 03 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    437
    امتیاز
    13,189
    سطح
    74
    Points: 13,189, Level: 74
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,017

    تشکرشده 2,386 در 432 پست

    Rep Power
    63
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط marzieh411 نمایش پست ها
    دوست برادرم با برادرم تماس گرفتن و پرسیدن که چرا من تماس نگرفتم، برادرم هم بهشون گفتن که من روم نمی شه و این کار رو نمی کنم. ایشون هم گفتن که به مادرشون گفتن که ایشون تماس بگیرن، مادرشون هم ازشون خواستن که ایشون تو این مورد دخالتی نکنن. البته احتمالا مادرشون قصد دارن فرصت فکر کردن بیشتری به من بدن. چون شرایط پسرشون کمی با بقیه تفاوت داره. ایشون بعد از اینکه تو یه کار پردرآمد شکست می خورن مدام کارشون عوض می کنن و کار جدیدشون رو به تازگی شروع کردن(30سالشونه) و درآمدشون کمه. و مادرشون بهم گفتن که ببینم می تونم با این شرایط کنار بیام یا نه.
    این مدل خوش بینی و دید مثبت به همه چیز داشتن قبل از ازدواج نتیجه ی خوبی نمیده و فقط باعث پشیمونی میشه!تو فرهنگ ما یه پسر رو نمیشه بعد از ازدواج از خانوادش جدا دانست به خاطر همین رفتار مادرایشون مهمه!
    برداشت من از حرفای ایشون اینه که ایشون میخوان شما غرورتو بشکنی و دقیقا به خاطر همون شرایطی که خودت نوشتی بعدا نتونی نه بیاری و تحت هر شرایطی بپذیری!به محض اینکه تو بگی نه و پشیمون شدم ایشون بگن خودت خواستی و خودت زنگ زدی!
    ایشون برخلاف شما فوق العاده باسیاست عمل میکنه!
    این حرف و طرز رفتار برخلاف تصور شما کلی مفهوم منفی میتونه داشته باشه
    بازم میگم
    به خاطر جو مذهبی و سنتی هر دو خانواده تحت هیچ شرایطی زنگ نزن
    اگه قراره به خاطر حفظ شخصیت و غرور شما این ازدواج سر نگیره بذار نشه!
    خیلی از اتفاقاتی که برامون میفته باب میلمون نیست ولی مطمئنن به صلاحمونه
    نقل قول نوشته اصلی توسط marzieh411 نمایش پست ها
    البته در صورتی که تماس بگیرن، بهشون می گم که مشکلی با درآمد کم ایشون در حال حاضر ندارم. و به هر حال صبر و قناعت و همیاری مشکل رو حل می کنه ولی به شرطی که دیگه کارشون رو تغییر ندن و اگه به این کار علاقه دارن، همین کار رو ادامه بدن و من هم کمکشون می کنن. چون من واسم خیلی مهمه که همسر آینده ام آدم با عرضه و کاری باشه. من شناخت زیادی از ایشون ندارم. فقط چون برادرم با ایشون دوست بودن، می دونم که پسر مذهبی ای هستن و خیلی مسائل رو رعایت می کنن و مستقل هستند به دلیل یه سری مسائل خانوادگی، مدتیه که دارن به تنهایی زندگی می کنن. البته می دونم که اگه با ایشون زندگی کنم مسلما شروع زندگی راحتی ندارم و باید از خیلی چیزها صرفنظر کنم. ولی خب خدارو شکر تو فامیل به قناعت معروفم و می تونم کنار بیام به شرطی که بدونم طرف مقابلم آدم قدرشناسی هست و خیلی از قناعت ها واسش عادت نمی شه
    شما هیچ شناختی از ایشون نداری چرا از الان تا این حد علاقه مند شدی و از الان تو ذهنت داری اینجور باهاشون کنار میای؟؟؟؟؟
    از نوشته هات مشخصه فوق العاده احساسی داری رفتار میکنی!
    بازم میگم شما و اطرافیانتون هیچ تماسی با ایشون نگیرید و اگر تماسی گرفتن بگو بیان خواستگاری رسمی و دوره ی شناختتون هم با توجه به نگاه احساسی شما نیاز به مدت زمان بیشتر و دقت زیاد تری داره!حتما به یه مشاور مراجعه کن
    موفق باشی

  15. 6 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    asemani (جمعه 23 فروردین 92), mamosh (سه شنبه 10 اردیبهشت 92), she (شنبه 26 اسفند 91), اثر راشومون (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (پنجشنبه 22 فروردین 92), صبا_2009 (شنبه 26 اسفند 91)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خسته از دعوای دوره ای
    توسط sahel sheni در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: دوشنبه 18 آذر 92, 18:38
  2. لطفا کمکم کنید از اینکه بقیه ازم استفاده کنند خسته شدم چه جوری خودم رو عوض کنم؟؟؟؟
    توسط setareh 1390 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 20 مهر 92, 17:21
  3. از دعواي مامان و بابام خسته شدم
    توسط زندگي سرد در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 08 آبان 91, 08:58
  4. از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
    توسط n1n2n14 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 87
    آخرين نوشته: شنبه 01 بهمن 90, 00:34
  5. یک ازدواج ناخواسته و 6 سال عواقب تلخ
    توسط jesica در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 31 تیر 90, 12:34

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.