سلام ببخشد یکم طولانیه ولی خلاصش همینه ! همیشه می یام و مطالب و نوشته ها دوستان رو می خونم و استفاده میکنم - نمی دونم اینجا جاش هست که مشکلم رو بگم یه نه- مشکل روحی - تنهایی-خونوادگی-شغلی- ارتباطی ... !! اول یکم از خودم بگم : 26 سالم گذشته بدی به نظر خودم نداشتم بچه آروم- یکم درس خون-یکم خجالتی- کم حرف دبیرستان رو رفتم مدرسه نمونه شبانه روزی برگشتم دوستای قبلیم از دست دادم !-اونا سر کار و زندگیشون بودن-ا تنها شدم بعدم رفتم دانشگاه دولتی ! خب تا اینجاش خوبه ظاهرا ولی چه درسی ! چه مهارتی! چه تخصصی! ادبیات خوندم- علاقه نداشتم ولی به عشق معلمی خوندم و زودی تموم شد-برگشتم و تنهاتر از همیشه!! دوستا زیادی داشتم ولی الان شدن فقط پیام دادن و زنگ زدن-برنامه ریزیم تو زندگی هر چند ساده ولی به نظر خودم همیشه درست بود - همین ادبیات رو خوندم چون منطقه مون شدیدا دبیر ادبیات و .... نیاز داشت- به خاطر همینم بلافاصله امریه آموزش و پرورش رو گرفتم و شدم دبیر ادبیات و .... خوب بود بهترین روزا زندگیم بود - دوست داشتم کارم رو - همه تلاشم کردم که بعدا بمونم................. ولی نشد - بازنشسته رو گرفتن به کار و ما هیچی.............غیر انتفاعی نداریم و آزادم درآمدی نداره ! شاید اینجا جای مشاوره شغلی نباشه - ولی مشکلات از اینجا به بعد شروع شد - مشکلات خانوادگی هست که سریع باید برم سر کار از معلمی خبری نیست و کار دیگه ای ام بلد نیستم که بشه باش کار کرد - و اما سوالام که خواهشا راهنماییم کنید : 1 - شرایطم جوریه که میخام سریع برم کار -اجباری نیست - ولی می خام از اینجا برم چون تنهام به هر حال سر کار رفیقایی پیدا میشن - گشتم و زنگ زدم تهران و چندتا جادیگه ! میگن تنها جای که می تونی کار کنی و شبم جا داشته باشی رستورانه ! خودم حرفی ندارم ولی نمی دونم اصلا این کارم درسته که برم یه شهر دیگه - رستوران کار کنم؟؟؟؟؟خوبه؟؟؟؟ 2 - در مورد رابطمه - اقوام و نزدیکان ! فکر میکردن من درس خوندم و ... چقدم خونم ... و معلم شدم ... الان که تعهد دبیریم تموم شده همه به دید تحقیر نگام می کنن!! نمی دونم این برداشت خودم از برخوردشونه یا واقعا اینجوری ان - به خاطر مشکلاتی که بود همیشه ! رابطه خوب خونوادگی نداشیم با هم !! ولی الان که بیکارم و دستم جایی بند نیست به جا این که کمک کنن تحقیر می کنن -بدترین قسمتش اینه که میگن فلانیا که اصلا درس نخوندن یا دیپلمن الان کار ور زن و بچه دارن بعد تو؟؟؟؟؟ واقعا مشکل از منه یا اونا - نمی خام دیگه اینجا بمونم-افسرده شدم-همش ناراحتم و تو خودمم -هر کاری میکنم نمیشه-آزمونا استخدامیام که قبول میشم و آخرش یه چیزی کمه !! و نمیشه- برا همین اولین جایی که سر زدم و بم پیشنهاد کار تو رستوران دادم قبول کردم -چند وقت دیگه باید برم-کسی رو هم ندارم که بپرسم خوبه !!بده!! نمی دونم نوشته هام میخونید چه فکری میکنیین - شاید یه چیزی توش کمه -آره این مشکل خونوادگی افسردم کرده راه حلی نداره پس گفتن نداره - فقط باید از این جا برم - اونام که شرایطم می دونن همین میگن برو!! !! خواهشا هر چی به ذهنتون می رسه بگیم - سوالیم داشتین بپرین -مطمئنا برام مفیده ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)