به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام دوستان
    من قبلابهتون چندتاپست دادم
    واولين پستم مشكل خودم كامل نوشتم
    راستش خودمن هم بعضي وقتها نميدونم مشكل ازكجاآب ميخوره ومن چرا اخلاق وروحيه من اينطورميشه
    من قبلا شكست عشقي خوردم وسراين شكست عشقي خيلي زجركشيدم وتاالان هم دارم تاوانش پس ميدم...پسرموردعلاقه بااينكه1سال ونيمه ازدواج كرده ولي الان باگذشت اين مدت دوباره دلتنگش ميشم...خصوصاازوقتي كه واردتالارشدم ومشكلات ديگران خوندم بدترشدم
    من چندماهي هست كه فراموشش كردم.......بزاراحساسم كامل بگم شايداگه بگم فراموشي حساب نشه...ولي ميگم يعني به مرحله اي رسيدم كه باازدواج كردنش كناراومدم وآدمي كه اگه به يه هفته برسه وصداش نشنوم ديوونه ميشدم ولي ديگه برام عادي شده كه چندماه صداش نشنيدم...خلاصه روزي رسيد كه شايد هفته اي شايديك بارهم به فكرش نيفتم...خيلي هم ازاين موقعيتي كه بهش رسيدم خوشحال بودم ولي متاسفانه الان يه مدتيه كه دوباره به اون حالت روزاي اول قطع رابطم بااون برگشتم...يعني ازموقعي كه اومدم تالار ومشكلات دختروپسرخوندم حالتم اينجورشده
    خيلي ناراحتم.......ميترسم باز زندگيم سياه بشه وبازروزاي زجرآور ودشواري سراغم بياد
    بازدوباره اون حسرتها....اون گريه ها ودوباره ياد آوري خاطره هايي كه تموم شده ميكنم....ميدونم كه يادآوريشون روحيه من خراب ميكنن ولي بازم به ذهنم ميان وفكرش ميكنم وخيلي حسرت گذشته ميخورم...وحس ميكنم كه من يه شكسته خورده هستم واونوازذست دادم......خيلي وقتهاتوفكرم زندگي اون وزنش تصورميكنم وبعد زندگي كه من واون باهم تصورميكرديم روتجسم ميكنم وحسرت ميخورم كه چرا همچي بهم خورد............اعصابم خورده كه چراروحيم دوباره مثل سابق ميشه.....مشكلم اينه كه زوددلم ميگيره.......هركاري بكنم شادنميشم وهمچي برام بي مزس...
    يه راهي بهم بگيدكه دلتنگ نشم ودلم نگيره........مشكل من اينه تروخدابه من راه درست بديد يه چيزي كه به دردم بخوره...من زندگيم دوست دارم نميخوام زندگيم بخاطركسي كه ازخيلي وقته رفته وديگه برنميگرده بخاطرافكاري كه ازگذشته ازش دارم...........تلخ بشه ميخوام ازشراين دلتنگيها واين بغضهاراحت بشم.......تروخداكمك كنيد

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 بهمن 91 [ 23:07]
    تاریخ عضویت
    1391-10-26
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    177
    سطح
    3
    Points: 177, Level: 3
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 66 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    عزیزم تو که میدونی با خوندن این مشکلات حالت خراب میشه و یادش میوفتی چرا میخونی؟
    وقتت رو حای دیگه یا با چیز دیگه پر کن که وقت خالی واسه فکر کردن به خاطراتت رو نداشته باشی
    نمیدونم دفعه قبل چه جوری با خودت کنار اومدی که عادت کرده بودی دوباره همون راه رو ادامه بده
    قبول کن اون رفته دنبال زندگیش تو هم باید واسه خودت یه زندگی خوب بسازی

  3. کاربر روبرو از پست مفید zm518 تشکرکرده است .

    ckafgir (سه شنبه 10 بهمن 91)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    [size=small]ازدست خودم خيلي ناراحتم
    حس ميكنم يه خونه اي روساختم ولي الان همش بادست خودم نابودكردم
    يه مدتيه حس ميكنم يه بغضي توگلومه...همش توگذشته سيرميكنم حتي گذشته اي كه اون توش نبود...مثلا8سال پيش رويادم ميفته وهمش حسرت ميخورم وميگم من چقدراون موقع خوشبخت بودم...
    چندهفته پيش يكي ازشماره هاش همينطورگرفتم ديدم روشنه...دلم هري ريخت وزودي قطع كردم فرداش تماس گرفت وقتي صدام شنيد گفت سلام خانم خانوما خوبي؟؟؟چه خبرچيكارميكني؟خلاصه باهم احوال پرسي كردم وبعدازش معذرت خواهي كردم گفتم ببخشيد كه يه دفعه تماس گرفتم چون اصلاانتظارنداشتم شمارت روشن باشه وهميشه خاموش باشه...گفت كه دلتنگت شدم...چيكارميكني؟بهش گفتم اززندگي متاهليت چه خبر؟خوش ميگذره؟گفت اگه توبودي بيشترخوش ميگذشت بهش گفتم چطورمگه؟گفت زنم خوبه ولي راستش بخواي اون احساسي كه بهت داشتم به اون خيلي كم دارم...وفكرش نميكردم كه اينطوربشم...خيلي وقتهاشده دلتنگت ميشم ولي وجودزنم مانع ميشه كه باخودم خلوت كنم وتنهاباشم...الان كه واردزندگي شدم جات روخيلي خالي ميبينم وميگفتم كاشكي توجاي اون بودي...بهش گفتم توخودت ميخواستي كه اينجوربشه...وگفت حسرت ازدواج كردن باتودارم...بعدش گفت زنم حاملس...وجريان توروميدونه...ميخواي باش صحبت كني؟ وگوشي روبهش دادوباش صحبت كردم....واززندگي خودش ومحمدبرام تعريف كردوبعضي حرفاش دلم شكوند
    بعدازاون موقع اعصابم بهم ريخت وازخودم بدم اومدكه چراشيطون گولم زدوشمارش گرفتم.......گرفتم خطم عوض كردم كه زنگ نزنه
    ولي ازاون موقع تاالان ميگم چرااينطورشد چراماجداشديم بباينكه ادامه دادن بااون وازدواج كردن بااون ميدونستم باش خوشبخت نميشدم ولي بازم درحال حسرت خوردن هستم
    حالاخلاصه بگم من
    1_باتمام اين دگرگوني هاي زندگي قبليم كناراومدم وباوركردم كه زندگي جديدي داره وميخوادپدربشه اين يعني ديگه هيچ جايي برامن نيست وباهرحركت من ممكنه زندگيش به خطربيفته ومن ازاين خيلي ميترسم
    2_هرموقع محمدبه فكرم ميرسه زودجهت فكرم عوض ميكنم وچيزايي كه من ممكنه ياداون بندازه اجتناب كردم ولي ميدونيد نهايتش چي شده نهايتش انباشته شدن يه بغض سنگين توسينم كه هريه مدت بايه چيزي خاليش ميكنم مثلا ديشب اينقدراين بغض سنگيني كرد كه دعاي كميل گذاشتم وهق هق گريه كردم كه واقعاهم سبك شدم
    3_اينقدراحساس تنهايي ودلتنگي ميكنم كه هركاري بكنم درت نميشه مثلا گفتم اگه چندوروزبرم خونه عموم بمونم ممكنه حال وهواعوض بشه ويه چندروزي به باغشون رفتم واونجاموندم ولي بازاحساس ميكنم خيلي اين ومدنم الكي بود وبي مزس وروحيم بدترشد يه نوع احساس سردرگمي دارم بعضي وقتهانميدونم من چي ميخوام يه ساعت گريه ميكنم يه ساعت ميخندم وشادم يه ساعت ميگم كاشكي متاهل بودم يه ساعت ميگم خداروشكرمجردم......يه روزميگم محمدهنوزفراموش نكردم وهنوزدوستش دارم ويه روزميگم احساسم بهش ديگه تموم شده....بعضي وقتها خيلي زندگي برام سخت ميشه وكشش به هيچي نميتونم پيداكنم.....غذاخوردن وحموم كردن برام سخت ميشن چه برسه به كاراي ديگه
    چيزي كه خيلي اعصابم خورد كرده موقعي كه محمد بام تموم كرد ورفت...به طور كامل عادت ماهيانه ام قطع شد يعني6ماه گذشت ولي دوره سراغم نمي اومد آزمايش دادم وپيش دكتررفتم گفت بخاطرفشارروحي كه بهت واردشده وبرام قرص تجويزكرد ولي متاسفانه قرصهايي كه ميخوردم عوارض داشتن مثل تهوع شديد درشب وافسردگي..بادكترم كه درميان گذاشتم گفت كه قرصهاروكناربزار...كنارگذاش م ولي بازبه حالت قبل برگشتم والان باگذشت5ماه دوره سراغم نيومد...حس ميكنم ديگه خوب نميشم سراغ هردكتري كه رفتم اون قرصها روبرام تجويزكرد(ال دي وديان)وقتي بهشون ميگم كه من به ايناحساس هستم بهم گفتن تنهاراه چارت همينه...وبايدتحمل كني...دواي عطاري خوردم ولي بازفايده نداشت...خيلي ازاين وضع ناراحتم...وديگه دنبالش نرفتم وگفتم بزارهرعيبي داشته باشم بشه...اين مشكل به مادرم نگفتم...به نظرتون اگه پيگيرش نشم وجدي دنبالش نرم ممكنه من درآينده برام مشكلي پيش بياد؟
    [/size]

  5. کاربر روبرو از پست مفید mahi_noghrei تشکرکرده است .

    masoudss72 (سه شنبه 10 بهمن 91)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1391-10-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    عزیزم با این کار داری آیندتو خراب میکنی. میدونم کنترل کردن خودت سخته. یکی از دوستام همچین شرایطی براش پیش اومده بود. یه موقعیت کاری تو یه شهر دیگه برا خودش جور کرد و انقد وقتشو با کارو کلاس پر کرد که بالاخره فکر اون پسرو از زندگیش کلن بیرون کرد و شد محکمتر و قویتر از قبل اون ماجرا. عزیزم بنظرم شمام باید افکارتو کنترل کنی و وقتتو با مشغولیاتی که فک میکنی بهش علاقه داری یا ممکنه علاقمند شی پر کنی. اینم یادت باشه که گذشت بیشتر زمان هم حل کننده مشکله. هیچ نشونی و شماره ای هم ازش نزار تو زندگیت باشه که یادش بیفتی یا سراغش بری. موفق باشی

  7. کاربر روبرو از پست مفید sadaf60 تشکرکرده است .


  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 91 [ 22:30]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    908
    سطح
    16
    Points: 908, Level: 16
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام. عزيزم
    تو خودت فهم بالايي داري عزيزم اينجور شرايط هارو با پر كردن وقتت بايد باهاشون كنار بيايي.
    ببين عزيزم يه سري مردا بعد از ازدواج كه طعم زن و زندگيو مي چشن ميگن اي كاش ازدواج نكرده بودن چون مرد باهات دوست بوده و در قبال تو مسووليتي نداشته واضحِ كه با تو بودن براش راحتتر بوده ولي بدين معني نيست كه عاشقت بوده و دوست داشته با تو ازدواج كنه وگرنه اينكارو نمي كرد، اصلاً به اون حرفايي كه زده نكن.
    عزيزم انقدر سرتو شلوغ كن تا فرصت فكر كردن بهش رو نداشته باشي.
    عزيزم فقط تو دلش ببخشش و دعاش كن مطمن باش اين آرومت مي كنه( ولي حتماً قلباً اين كارو بكن).
    عزيزم وقتتو پر كن با كار و ورزش يا كلاسايي كه دوست داري... با دوستات برو بيرون خوش بگذرون، روابط جديد و اجتماعي واسه خودت ايجاد كن، مطمن باش به زودي زود آرامشتو بدست مياري.

  9. کاربر روبرو از پست مفید somina تشکرکرده است .

    somina (سه شنبه 10 بهمن 91)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 09:47]
    تاریخ عضویت
    1391-10-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    254
    سطح
    5
    Points: 254, Level: 5
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 55 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام ماهي نقره اي عزيز اميدوارم هرچه زودتر از اين بحران در بياي.فقط بايد خودتو با درسو كارهاي مورد علاقت سرگرم كني.خيلي خوبه كه به دعا اعتقادداري همين دعاها و خوندن قران بهترين كمكو بهت ميكنه.اشكاتو نگه ندارو سعي كن با فيلمهاي خنده دار بخندي.من امتحان كردم وبه طور طبيعي همه چيز به طوري كه فكرشو نميكردم به حالت عادي برگشت.كار عالي كردي خطتو عوض كردي.اون پسردر آينده لياقت تورو نداشت.تو مهربونو بالياقتي.هروقت دستت رفت طرف تلفنت بزارش زمين وبيا اينجا حرفاتو بگو.من حتما پيگير تاپيكت هستم.اگه نصف شب بود زود صلوات بفرست و گوشيتو دورتر از خودت بزار.خدا دوستت داشته كه نجاتت داده.مطمئن باش بعد بهت ثابت ميشه عزيزم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید prince تشکرکرده است .

    انیل (سه شنبه 10 بهمن 91)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام دوستان
    يك سال ونيم پيش كه باش كات كردم روخودم خيلي كاركردم تاتونستم يه زندگي جديدبسازم مثلابگم
    اصلادرموردش باكسي ديگه صحبت نميكردم وهروقت بحثش مي اومد من زودحرف عوض ميكردم
    تمام چيزهايي كه من ياداون مينداخت ازشون دوري ميكردم مثل شنيدن آهگهايي كه يادش بيفتم عطري كه اون ميزد يامن ميزدم وتابوش ميكردم يادش ميفتم...تيپي كه اون دوست داشت من بزنم ديگه نميزدم وتغييرظاهردادم حتي موهام كه بلندبود كوتاه كردم وحس ميكردم باتغييرچهرم يه آدم ديگه شدم دكوراتاقم عوض كردم ويه چيزاي جديد بهش اضافه كردم چون وقتي تواتاقم مينشستم خيلي يادش ميفتادم
    خونه عموم كه هم محلشون بودن اصلانميرفتم باورتون ميشه بخاطراينكه يادش نيفتم تواين يكسال ونيم يك باراونم توعيدرفتم خونه عموم رفتم كه خيلي اذيت شدم وپكرشدم خصوصا وقتي ازدرخونشون ردشدم ولي زودفكرم عوض كردم وزدم به بي خيالي
    باسپري كردن اين مراحل من كمتريادش ميفتادم ولي تواين هفته هاي اخير نميدونم چرادوباره دردكهنم دوباره زنده شد وحس ميكنم بازبه اون آدم دلشكسته پارسال برگشتم
    چندشب پيش داشتم يه فيلم خيلي عاشقانه نگاه ميكردم يه لحظه يادش افتادم واصلانتونستم جلواحساستم بگيرم وگريه كردم......باخودم گفتم پس خودم بايدازهرچي فيلم كه من دچارتحريك احساسات ميكنن دوري كنم وواقعادارم همچين كاري ميكنم وهمچين صحنه هايي بلندميشم ازاتاق بيرون ميرم وياكانال عوض ميكنم چون اينقدرزوداحساساتم منقلب ميشه كه خانوادم هم متوجه ميشه
    ويه چيز ديگه اصلانميتونم شنونده آدمهاي مثل خودم بشم ديروزدوستم داشت بام دردودل ميكرد وازبي محليهاي شوهرش واختلافاشون ميگفت كه من بازطاقت نياوردم ودنيابرام سياه شد وحس كردم به زوردارم نفس ميكشم وطاقت هيچي روندارم..بازم باخودم گفتم كه بايدفقط باآدماي شادوسرزنده حرف بزنم
    زندگيم يه طوري شده كه هرچي من احساسي كنه ويايادعشق بندازه رودارم ازخودم دورميكنم احساس ميكنم اينطوري دلم مرده......دارم محبتم وعشقم نثارديگران وبچه خواهرا وبچه برادرام ميكنم تااين احساس دلمردگي نكنم
    ولي چرابايدخودم دارم بازنش مقايسه ميكنم؟؟؟آيااين حس طبيعيه؟ياحس حسادت؟وقتي اززندگيشون تعريف كرد ديدم اون چيزي كه بهم وعدش داده بودفراتره وهميشه برامن كاسه گدايي وندارم ميكرد وميگفت كه من نميتونم يه زندگي ساده روهم برات فراهم كنم ولي برااون اين زندگي فراهم كرده
    ديدم زنش ازمن خيلي پايينتره...ولي بازاحساس ميكنم كه من ضعيفترم......
    من خيلي بهش باوفابودم وخيلي دوستش داشتم وباش صادق بودم ولي من تنهاموندم واون ازدواج كرد.........كسي كه من به اين حال انداخت حالازنش ميادبه من ميگه ببين يه نصيحت بهت ميكنم تاآخرعمرت داشته باش قدم توراهي بزاركه خداازت راضي باشه تاپشتت روبگيره....ومن يه دخترنانجيب وخونه خرابكن تلقي كرد باخودم گفتم اين اگه محمداون روي سگش بهش نشون بده بازهمين حرف سرشوهرش ميگه.........وهمون صبري كه من سرمحمدداشتم صبرميكنه......من ازهمه لحاظ محمدمراعات كردم وتحملش كردم وبه پاش سوختم وصبركردم وازهمچي گذشتم آيااون توزندگي مشتركشون همين صبروتحمل ميكنه؟؟؟اگه واقعا ازجانب من فكركنه وبامن بيشترآشنابشه ميبينه كه من خيلي دختر بااعتقادوباخانواده داري هستم...
    بعدش قسمم دادكه توومحمدباهم رابطه داريدگفتم نه به خدا من هيچ رابطه اي ندارم.....
    بعدش گفت ببين دخترجون محمدبهم گفت توعشق اولش هستي وتوروميخواست حتي عكسات ودفترخاطراتت وهديه هات تاالان داره وتوكمدش گذاشته ولي واسه من مهم نيست چون من زنش هستم وهرپسري ممكنه يه عشقي قبلاداشته باشه ولي مهم مال كي ميشه حالامحمدچه100تادوست دخترباشه چه يه دونه...مهم اينكه من الان زنش هستم ولي قسمت ميدم به همون خداكه كاري به محمدنداشته باش واگه روزي برسه كه دل من به سبب توبشكنه اين بچه اي توشكممه وخودم نفرينت ميكنم
    منم بهش گفتم بهم اعتمادكن اگه محمد به من اعتمادنداشت نمي اومد گوشي بهت بده بام صحبت كني

    نميخوام حسودي زندگيشون بخورم.....ميخوام خودم ازاوناخوشبخترببينم...باورك يد من خيلي پيش خدابراش آرزوي خوشبختي ميكنم...ولي نميخوام خودم ازش عقبترببينم

    راستي بچه ها درمورد مشكل جسميم كسي راهنماييم نكردنخوندينش؟؟؟

  13. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 دی 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1391-5-23
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    3,418
    سطح
    36
    Points: 3,418, Level: 36
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    573

    تشکرشده 935 در 360 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام
    چطوری عزیزم؟
    این چندروزکه نبودی هروقت میومدم دنبال تاپیکهات میگشتم ولی میدیدم نیومدی

    چرابایدتاپیکهاروبخونی سعی کن هرتاپیکی رونخونی یه واقعیتی روبگم ادم وقتی خودش
    مشکلی داره یاازیه برهه ای گذشته وقتی مشکلات دیگران رومیخونه داغش تازه میشه
    وقتی من مینویسم میخوام انگیزش روبدونم چرامیخوادوابستش شم برای اینکه تاپیکها رومیخونم
    شروع به مقایسه خودم باتاپیکهامیکنم حرفهایی که زده بودوباحرفهایی که نوشته شده مقایسه
    میکنم حالم بدترمیشه سعی کن هرتاپیکی رونخونی تاپیک های اعتقادی اخلاقی،کارگاه های
    اموزشی ،مقاله هاو...عالین بیشترایناروبخون یاتاپیکهایی که درباره مژده رفع مشکلات خیلی به
    ادم انگیزه میده
    عزیزم یه لحظه فکرکن اگه باهاش ازدواج میکردی وبهت میگفت ای کاش بایکی دیگه ازدواج میکردم
    بعددختری زنگ میزدوبعدسلام واحوالپرسی گوشی رومیدادتاباهاش حرف بزنی چه حالی میشدی
    میتونستی قبول کنی؟
    خودت میگی میدونستم نمیتونم خوشبخت شم پس چرادوباره حسرت گذشته رومیخوری
    چراخداروشکرنمیکنی که دوست داشته واجازه نداده بااحساس زندگی خودت روخراب کنی
    یه چیزی میگم ناراحت نشوولی دوست داشتن شماهوسه نه عشق
    هوسه که ادامه پیداکرده ونمیخوادواقعیت روبپذیره
    برای چی شماره هاش رونگه داشتی؟
    همه شماره هاش روپاک کن تاشیطون گولت نزنه وسوسه نشی
    وقتی به فکرت میرسه به خودت بگوبس کن اون رفته سراغ سرنوشت خودش من چرابایدبه فکراون
    باشم
    اصلا چرااون بایدهنوزهم دوست داشته باشه مگه زن نداره اگه عشقی هم باشه برای همسرشه
    هیچ وقت به خودت اجازه نده به دوست داشتن یادوست داشته شدن توسط یه فردمتاهل فکرکنی

    درباره مشکلت حتماپیگیری کن چون دراینده ضررش رومیبینی
    علاوه برمشورت باپزشک مریم گلی(داروی گیاهیه) خیلی بهت کمک میکنه


    چرانمیخوای باواقعیت کناربیای وقبول کنی که اون رفته کسی که قدروارزش شماروندونست
    لیاقت این رونداشت که کنارشمابمونه عشق شماروندیدرفت همون بهترکه رفت خوب شدهمون
    اول راه ایشون روشناختید
    ایشون قسمتون دادندحق دارنداززندگیش میترسه فکرکرده دوباره بااقامحمدارتباط داری هرچی
    باشه این حس اون خانم طبیعیه نمیخوادزندگیش خراب شه
    شماهم سعی کن بهش فکرنکنی
    میدونم سخته ولی بایستی باورکنی که محمدرفته ازدواج کرده برنمیگرده
    شماهم روزی میرسه که ازدواج میکنی وخوشبخت میشی
    ازدست خودت عصبانی میشی که چرامن یکی دوسال عمرم روباخیالات بیهوده خراب کردم
    سعی کن شادباشی به چیزهاواتفاقات خوب فکرکن اصلاخودت رودرگیرناراحتی نکن
    دعاهاارامش خاصی به ادم میده
    رمان بخون چون همه فکرت رومشغول میکنه تاببینی ادامه قصه چی میشه
    موفق باشی

  14. 2 کاربر از پست مفید roseflower تشکرکرده اند .

    roseflower (سه شنبه 10 بهمن 91)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 09:47]
    تاریخ عضویت
    1391-10-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    254
    سطح
    5
    Points: 254, Level: 5
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 55 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام ماهي نقره اي جان.واسه مشكل جسميت حتما برو متخصص زنان.اما مشكل اصليت مسائل روحيته كه دوستان راهنماييهاي خوبي كردن وبايد همشو امتحان كني وادامه بدي.يخدا كنه نتيجه درست بگيري عزيزم.مواظب خودت باش.ما همه دوستت داريم و از شادي تو دختر مهربون شاديم.

  16. کاربر روبرو از پست مفید prince تشکرکرده است .

    انیل (سه شنبه 10 بهمن 91)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 فروردین 93 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1391-11-01
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي زوددلتنگ ميشم

    سلام بچه ها
    همگي خوب هستيد؟
    راستي عيدتون مبارك
    خوشبختانه امروز روزخوبي برام بوده هم بادوستام بودن وهمه به مناسبت ميلادنبي محمد دورهم جمع شديم وكلي خوش گذشت.جاتون خالي
    وبعدازاينكه اومدم خونمون وتمام پستهاتون روخوندم هم جان تازه گرفتم ازاينكه به من اهميت داديد وخيلي ازهمدردي شما خوشحالم
    شايدبنظرشما من مشكلم خيلي دارم كش ميدم ولي بخدا اين درديه كه هميشه بام بوده وحتي موقعي كه اولين پست نوشتم(دربرزخ گيركردم)بااينكه خيلي مشكلم مفصل بود ويه اشاره كوچيكي ازگذشتم كردم(كه درواقع من اساسامشكلم اون بوده ولي نميدونستم)ولي هيچ نتيجه اي نگرفتم.....بعدازچندروز حالم وخيم ترشد وبازافسرده شدم ومثل سابق به محمدفكركردم......ولي ديدم دارم نابودميم وهرچي تواين چنديم ماه خودم كنترل كردم دارم خودم ميبازم....نميدونيد احساس ترس عجيبي بهم دست داد ترسيدم نكنه اعصاب گرفتم چون داشتم موهاي دوستم صاف ميكردم وبه محمدفكرميكردم ودستم آشكاراميلرزيد به طوريكه دوستم گفت مريم دستات خيلي ميلرزن..تودلم گفتم نه نميشه داري خودت روازدست ميدي
    آره رز فلور حرفات همه درست............خودت هم ميگي سخته...براي يه انسان خيلي چيزهاسخته....ولي اين مسائل فقط زمان حلشون ميكنه...خدااين سايت روبرام رسوند كه باعث شد درددلم توش بنويسم چون كسي رونداشتم كه كامل حرفام بهش بگم.....دوستان صميمي دارم كه خداشاهده تواين بحران خيلي كمكم كردن وخيلي شده پاي دردلهام نشستن...ولي اوناهم زندگي دارن ونميشه بامشكلم درگيرشون كنم.........شمادخترهستين وميدونيدهردختري زيادحرف واسه گفتن داره ولي اگه كسي رونداشته باشه يه دلي به اندازه درياداره كه ميتونه قايم كنه ولي باوركنيد ذره ذره ميشكنه...وداغون ميشه.....باوركنيد بعضي وقتهايادگذشتم ميفتم وخودم الان ميبينم ميگم من ازچه باتلاقي دراومدم ولي خودم نميدونستم...4سال زندگيم به پاي يه پسري گذاشته بودم.....باورتون ميشه چقدرپول خرج كردم...چقدرازديگران كناره كشيدم اين4سال نه دوستام ميديدم ونه خانوادم همش بااون بودم وهرشب باش صحبت ميكردم.........اون يه اخلاقي داشت كه نه ميزاشت من ولش كنم ونه بام خوب ميشد...خيلي ازتاپيك هاروخوندم كه دخترايي درموردعشقشون ميگفتن كه من ياداخلاقاي محمدافتادم وعجيب اونم اونجوربود...هيچ وقت نميزاشت ازش دل بكنم باكاراش هرروزمن وابسته ميكرد...ولي باكاراش من آزارميداد ولي من بازم دوستش داشتم...مدتي كه باش بودم مادرش وخواهرش خيلي من اذيت ميكردن همش بهم زنگ ميزدن وفحش ناموسي بهم ميدادن...اين كاراشون چه موقع بود وقتي ميديدن كه محمد بام خوب بود...وقتي دليلش ازمحمدميپرسيدم ميگفت اونااخلاقشون اينطوره تواگه من ميخواي برات مهم نباشه وپشت گوش بنداز ومن بخداهمش اينكاروميكردم يامثلاوقتي قهرميكردم تودعوا هركاري ميكردتافقط دلم بشكنه...بعضي وقتهاواقعانيت پيداميكردم كه باش تموم كنم ولي بعدش نميزاشت وبعديه هفته پيداش ميشد...اينقدراين كاروبام كرد كه من ديگه...
    وقتي ازدواج كرد ديدم كه اين وسط سرمن كلاه رفت...........اين همه نيش وكنايه خواهرش ومادرش تحمل كردم اين همه ازراه ورسم عاشقي استفاده كردم تابفهمه من فقط اونودوست دارم وبهش وفاداربودم وزندگيم به پاش ريختم ولي اصلا نميفهميدومن درك نميكرد وهمش من مسخره كردو آخرش من ول كرد.....
    وقتي بازنش صحبت كردم همش ميخواست باحرف زدنش رخ ابطه عاطفيش بامحمد روبه رخ من بكشه...به من گفت بياكفشم بزنم توسرت تانوبت توبشه وعقدكني...
    باخودم گفتم زنش كه تقصيري نداره منم ممكنه زن كسي بشم كه100تادخترعاشقش بودن ومن يه ديوببينن...
    ولي دوست ندارم كه ذهنيت اوناسرمن منفي بشن ميدونيد چراعذاب وجدان گرفتم وازدست خودم عصباني شدم.......حس كردم خودم برامحمدسبك كردم الان فكرميكنه كه من حتي بااينكه ازدواج كرده بازميخوام اونوسمت خودم بكشونم...وميخوام يه طوري انتقام بگيرم...چون من هميشه بهش ميگفتم خيلي ازدخترايي بدم مياد كه خونه خرابكن باشن.......والان حس ميكنه من اينطورشدم ولي بخدامن اين قصدنداشتم وقتي گفت ميخواي بازنم صحبت كني ومن قبول كردم چون دوست داشتم بيشترباواقعيت كناربيام...دوست ندارم زنش فكركنه كه من چشم روشوهرش دارم...
    ببخشيددوستان خيلي طولاني شد ولي باوركنيداين حرفهاروكه ميزنم خيلي آروم ميشم...الان حالم خيلي بهترشده ولي ازخداميخوام كه ديگه دلتنگ نشم چون دلتنگي خيلي چيزبديه من ازهمون بچگي اينطوربودم يعني باكوچكترين چيز احساس دلتنگي ميكنم...........6سالم كه بود وشبهاوقتي خونه عموم ميموندم اينقدردلتنگي مادرم ميكردم وگريه ميكردم كه مجبورميشدن همون ساعت1من پيش مادرم ببرن.
    خدايا من كم كم محمد دارم اززندگيم پاك ميكنم......اون4سال نميشه اززندگي حذف كرد ولي تويه سردي تودلم بزار كه ديگه غصه اين خاطرات نخورم ودلتنگي آدمي رونكنم كه الان ديگه رفته ومال يكي ديگه شده والان ميخواد پدربشه...ازت ميخوام من نصيب كسي بشم كه بيشترازمحمددوستش داشته باشم.......يادته چقدراونوميخواستم چطوربراش ميمردم..بخاطرش ازهمچي گذشتم...ازت ميخوام اون مهري كه محمدتودلم گذاشت همش پاك بشه وكسي بياد كه لياقت عشقم داشته باشه لياقت من داشته باشه...خداياتوميدوني چقدردلم شكست ميدوني چقدر زجركشيدم توازهمچي آگاهي وشاهدبودي ميدونم دارم تاوان پس ميدم...باشه پس ميدم تاهمه خطاهام پاك بشه ولي من عاقبت به خيركن...
    باورميكنيدوقتي ميبينم وقتي بعضي وقتهاميبينم خودمن هم نسبت به محمدسردشدم گريم ميگيره ميگم عشق چقدربي ارزشه كه چقدربي سروصدا تويك روزهمچي تموم شد انگارنه انگاردونفر چقدرهمديگرميخواستن وبراهم ديگه چقدرنقشه كشيدن.....ولي اين حقيقت تلخ بايدقبول كرد
    يه روزي مياد كه من به اين روزهاي دلتننگي خندم ميگيره وميگم چفدر ساده بودم كه روحم اينقدربخاطركسي زجرميدادم
    دوستتون دارم بچه ها تاديداربعدفعلاخداحافظ


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  2. اهای جماعت من زود زود میگ میگی وابسته میشم.کمکم کنید
    توسط gheryeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 خرداد 92, 15:29
  3. من آدم حساس و زودرنجی شدم چی کار کنم؟
    توسط saharnaz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 شهریور 90, 17:34
  4. زود رنج کیست و زود رنجی چیست؟
    توسط keyvan در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 اردیبهشت 88, 15:41

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.