به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 بهمن 91 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1390-12-06
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    سلام
    من خانمی هستم ۳۰ ساله که ۷ سال پیش بعد ازاجرای مراسم عقد ازایران خارج شدیم ، ایشون قبل ازازدواج ۳ سال من و میشناخت
    البته شروع زندگی ما رویایی نبود با سختی زیادی همراه بود تو یه کشور با امکانات مالی محدود ،

    مدت ۳ سال میشه که احساس میکردم با همسرم مثل سابق رابطه ای گرم نداریم و فاصله رو هرروز احساس میکردم ، چندین بار موضوع رو با ایشون مطرح کردم ولی ایشون از دادن جواب طفره می رفت و مسایل کاری و مالی رو علت مشغولیت ذهنش عنوان می کرد.
    در ضمن ایشون به خاطر شغلشون بسیار سفر میرن به طور متوسط در ماه ۲۰ روز و باقی روزها هم خودشو با کارش سرگرم می کرد،
    من خیلی حساسم وبه ایشون هم زیاد علاقه دارم ولی کم محبتی و کم توجهی ایشون من اذیت میکنه . به طوری که ایشون بیشتر خریداشو تنهایی وقتی در سفره میکنه ، یا وقتی بیرونه یا اگر نمیتونه یا بامشتری یا دوستاشه هیچ وقت به من نمیگه منتظر نباش نمیتونم بیام...همیشه من زنگ میزنم و جویای برنامه و حالش میشم ،
    من سعی میکنم زیاد محبت کنم ولی یه جواریی ایشون پس میزنه حتی درروابط جنسی من بیشتر فعال و پیش قدمم .
    من ارزوی اینکه ایشون یه دست نوازش روسرم بکشه دارم یا حتی یه جمله عاشقانه !
    مورد دیگه اینکه ایشون به خانوادش خیلی وابستگی داره ،ما کلا سالی ۱ بار میریم ایران ولی اگه ایشون کاری براش پیش بیاد تنهایی میرن ومنو تنها تا ۱ ماه میزاره وتوی اخرین مشاجره ایشون در نهایت کم لطفی به من گفت تو به خونوادت وابستگی و دلتنگی نداری در حالیکه من به خاطر کاهش هزینه هیچ وقت درخواست نکردم !
    اخرین بار که قبول کرد برای من کم وقت میزاره باهم مسافرت ۵ روزه برنامه ریزی کردیم ما هنوز بچه نداریم من ازش در مودر تولد یه بچه سوال کردم به من گفت من تو ادامه زندگی با شما مرددم !!!!
    وعلت و به اخلاق و نحوه زندگی پدرم ربط داد ، در صورتی که ایشون هیچ دخالتی در زندگی ما ندارن کلا رابطشون رسمیه و هربار ایران میریم شاید در حد نیم ساعت همو میبینن و باید بگم ایشون خیلی پرتوقعه.الان من ارتباطم با مادرش قطعه.
    خلاصه مسافرت واسه من زهر مارشد و ایشون به بهانه یه کاری من و تنها گذاشت و به شهردیگه ای سفر کرد!
    بعد از بازگشت گفت الان شرایط گفتگو ندارم و موکول کرد به یه زمان دیگه .
    خلاصه با پافشاری من برای روشن شدن موضوع ایشون میگه شما ایده ال من نیستی ! اگه تو حس اینو داری که کنار من خوشبختی من هم باید داشته باشم ولی ندارم ، ایشون بیشتر بهانه جویی میکنه ، من احساس سرخوردگی زیادی دارم و بهش گفتم اگه هم چین احساسی داری چرا زودتر نگفتی و با من بازی کردی و اگه ناراحتی و داری تحمل میکنی مشکلی نیست توافقی جدابشیم (بیش از اندازه به من کم توجهی میکرد و من به نوعی احساس کردم ادامه این زندگی فقط توهین به منه ) وقیتی ایشون من و مصمم دید اظهار پشیمونی کرد و گفت منظورش و بد گقته ، و دوباره مسایل کاریش و پیش کشید )
    من ازش خواستم تا اگه مشکلی در من میبینه بگه ویه مهلت جدید بهم بدیم. باگذشت ۳ ماه تغییری حاصل نشد
    ودوباره ایشون برگشت سر خونه اولش ومن الان دیگه هیچ راهی به ذهنم نمیرسه
    من خیلی از رفتارای ایشون و تحمل کردم مثلا
    یه بار که من ایران بودم بعداز بازگشتم متوجه شدم به همراه برادرش و یه دختربه مسافرت رفتن وقتی اعتراض کردم ایشون انکاررابطه با این دخترشد وگفت برادرم دعوتش کرده درحالی که برادرش گفت نه به خواست من نبوده و من در زندگی برادرم دخالت نمیکنم چون از من بزرگتره !!!!
    یه بار دیگه متوجه اس ام اس ها این دختر شدم که به ایشون چت کرده بود و اس ام اس هاش عاشقانه بودن
    و دوباره گفت که این اصرار از سمت اون دختره !
    حالا گوشیش و لاک کرده و درحضور من اصلا با موبایلش کار نمیکنه اصلا دوست نداره به محل کارش برم و میگه تو همش دنبال یه اتو از منی ،
    خلاصه زندگی من
    وقتی ما زنگیمون و شروع کردیم ایشون هیچ پس اندازی نداشت ومن هم علی رغم اینکه رشتم با کارشوهرم فرق داشت پیشش مشغول کار شدم
    از سمت خانوادش هم هیچ کمکی نشد حتی برای ما هیچ مراسمی نگرفتن در صورتی که پدر من یه مراسم نامزی خوب در یه سالن ابرومند برگزار کردن.(من با شناختی که ازشون پیداکردم ا جازه ندادم پدرم به ما کمک مالی کنه
    چون به قول معروف هم خرمیخوان هم خرما )
    اما خانواده ایشون که از ابتدا با ازدواج ما مخالف بودن تزشون این بود که ایشون اگه داماد یه خانواده پولداربشه دیگه تامینه و نیازی نیست دغدغه داشته باشه ، و من هربار که ایران میرفتم با همه این اوصاف اول به منزل پدرشون میرفتم و احترامشونو همیشه داشتیم ولی مادرشون به نوعی سعی میکرد تا ما با خانواده پدرم کمتر رفت و امد کنیم در صورتی که خودش اصلا با خانواده شوهرش رفت امد نداره !!! و ماهربار منزل پدرم میرفتیم مادرش انقدر زنگ میزد که کی بر میگردین خونشون؟! ۲ سال پیش برادر بزرگترش ازدواج کرد و جاری من بقدری رفتارش با اینا بد بود که خودشون به زبون اومدن که تو چه خوبی . مادرشوهرم برای رسین به خواستش هرکاری میکنه ، حتی با این ازدواج هم مخالف بود و از هرکاری برای تفرقه بین عروس و پسرش استده میکنه ،به شدت ایشون حسوده ،نه با خانواده شوهرش ارتباط داره نه حتی با خانوم های برادرش و فکر میکنه همه مثل اون باید زندگی کنن یا تاییدش کنن
    حدود ۲ سال پیش هم برادرکوچکش که ۲۵ ساله بود اومداینجا تا پیش شوهرم کارکنه ، شما تصورکنید من یه خونه ۵۰ متری و فقط با یه اتاق خواب و یه سرویس دستشویی و اشپزخونه !!! تازه شوهرم هم بیشتر اوقات مسافرته !!
    اینا حتی یه بار هم به روشون نیاوردن که ما سعی میکنیم زود شرایط و عوض کنیم ، من تحمل کردم بگزریم که ایشون باگذشت ۱ سال انتظارداشت مثل مهمون باهاش برخورد بشه تا اینکه سری اخر که خونوادش واسه ۲ ماه مهمون ما بودن یه خونه واسش اجاره کردن (البته من بار اخر به همسرم گفتم که دیگه نمیتونم با این وضع ادامه بدم )
    والله من نه کورم نه کچل زیبایی نسبی دارم .خوش پوشم ، به زندگی رسیدگی میکنم و موارد مربوط به منزل همه کارها به عهده خودمه .
    کمک کنید [/size]

  2. کاربر روبرو از پست مفید felecity تشکرکرده است .

    felecity (پنجشنبه 05 بهمن 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 01:37]
    تاریخ عضویت
    1391-10-11
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    232
    سطح
    4
    Points: 232, Level: 4
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 50 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    سلام خانومي
    مطالبت خوندم شرايط سختي پشت سر گذاشتي بخصوص كه شهر غريبي هستي.بنظرم من حتما با يه مشاوره صحبت كن
    در مورد تنهاييت و خواسته هات با همسرت صحبت كن و بگو كه داري اذيت ميشي و بگو اگه خواسته اي داره راحت بهت بگه شايد تونستي انجام بدي.
    چيزي كه توي اين مطالب ذهن من مشغول كرد جريان اون sms ها بود و اينكه دوست ندارن شما به محل كارشون بريد:305
    همسرتون چند سالش؟
    چه طوري باهم آشنا شديد؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید سلنا تشکرکرده است .


  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 بهمن 91 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1390-12-06
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    من و همسرم باهم در یه دانشگاه بودیم ایشون هم همسن منه .
    من بارها باهاش حرف زدم که حتی خودش میگه انقدر تکرار میکنی خسته نشدی؟؟
    اینکه دوست نداره به محل کارش برم میگه وقتی میایی تمرکزم میریزه بهم ، راستش من کنجکاوم و گاها از نحوه حرف و رفتار می تونم تشخیص بدم که مثلا اینجا یه چیزه غیر عادی هست ! لابدایشون با توجه به سابقه ای که در مخفی کاری داشته می ترسه من مورد جدید پیداکنم !
    خب من دست خودم نیست و این حقو به خودم میدم که تا حدی من باید ازروابط کاریش مطلع باشه

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    سلام خانومی

    خوش امدی به همدردی

    چه نقطه منفی رو در شما میبینه که این حرف رو میزنه؟(چرا مسئله رو به پدر شما ربط میده؟دقیقا حرف دل همسرت چیه؟)

    چه توقعی از پدر شما داره؟

    شما چرا رابطه ات با مادر همسرت قطع شده؟

    چرا خانواده شما برای شما مراسم گرفتن و چرا خانواده همسرت حاضر به گرفتن مراسم نشدن؟

    شما در حال حاضر چیکار میکنی؟درس میخونی؟کار میکنی؟خانه داری؟

    چرا خانوادش با ازدواج شما مخالف بودن؟

    مگر نمیگی باهاش کار میکردی؟الان دیگه نمیری سرکارش؟

    عکس العمل شما در مقابل دیدن اون اس ام اسها چی بود؟

    چرا میگه شما ایده آلش نیستی؟

    برای صحبت کردن باید یه فضای خوب و مناسبی رو تهیه کنی.مثلا باهمدیگه برید یه رستورانی..پارکی....

    در کمال ارامش.مثلا یه روز تولد..سالگردی چیزی.

    بهتره قبلش براش کادو بگیری.حرفهات رو لای زرورق بپیچ و بهش تحویل بده.



    فکر کنم کمی سایست باید چاشنی کارت کنی.

    مثلا بهش بگی غذای خوشمزه درست کرده بودم دلم نیومد تنهاییی بخورم گفتم بیارم باهم بخوریم.

    مثلا بهش بگو میدونم کارت سنگینه و مشغله ات زیاد اما به اندازه یه ناهار خوردن که میتونیم باهم باشیم.(بدون کنایه و دلخوری)

    امکان اینکه شما باهاش مسارفتهاش رو بری نیست؟


    مردها اخلاقهای خاصی دارن

    مثلا یه زمانایی دوست دارن تنها باشن و به قولی توی غار تنهاییشون باشن.

    لازم نیست شما همیشه زنگ بزنی و همیشه جویای احوالش باشی.نمیگم بی تفاوت باش اما این میشه گیر دادن و وقتی بیش از حد حال کسی رو میپرسی و جویای کارش میشی حس خوبی بهش ددست نمیده

    این سوالارو جواب بده

    درست میشه انشاالله.نگران نباش

  7. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    maryam123 (جمعه 06 بهمن 91)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 بهمن 91 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1390-12-06
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123
    [color=#9370DB]

    سلام ،پاسخ ها :


    سلام خانومی

    خوش امدی به همدردی

    چه نقطه منفی رو در شما میبینه که این حرف رو میزنه؟(چرا مسئله رو به پدر شما ربط میده؟دقیقا حرف دل همسرت چیه؟)
    من نمیگم ادم کاملی هستم اما تو این مدت خیلی طبق خواسته هاش راه اومدم،ایشون جواب واضح نمیده ، مثلا :هرکسی یه استعداد و علاقه ای داره من بعد از ازدواج مسیر شغلم و به خاطرش تغییردادم ،خب معلومه نمیتونم دیدم مثل ایشون به کار باشه ، من ادم خیلی خلاقی نیستم اما هرباردر مورد خاصی بمن ایده داده من استقبال کردم ، حتی من بعداز ازدواج به خاطر بی توجهی به خودم اضافه وزن پیداکردم ایشون گاهی به من یه اشاره میکرد که چاق شدم اما هیچ وقت صریح نیمد به من بگه من از زن چاق بدم میاد (ایشون اهل تعارف و خجالت هم نیست) اما من متوجه شدم اصلا دوست نداره مثلا منو ببوسه !!! وقتی فهمیدم بهم برخورد و بهش گفتم توشوهر منی بایر ایرادمو جدی می گفتی ،تا اینکه من با ورزش مستمر دوباره لاغر شدم ،ایشون خودش هم چاقه و من بهش دوستانه گفتم ولی به خاطر هیکلش باهاش بدرفتاری نکردم حتی پیشنهاد دادم باهم یه جا ثبت نام کنیم ولی قبول نکرد !! یا مثلا انتظارداشته که من توکارها خیلی بیشتر کمک کنم در صورتی که من در حدتوانم و معلوماتم کمک میکنم ،مثل این میمونه که من بگم وقتی من زنت شدم انتظار کاخ ازت داشتم چرا نداری هنوز؟؟؟

    چه توقعی از پدر شما داره؟
    ایشون با تحت تاثیر ازمادرش مدعیه پدرم ـخونوادش و از چشم من انداخته ،در صورتیکه من خودم تا الان اجازه دخالت ندادم و فقط اشتباهم این بوده که مثلا ۲ بار از پدرم یه مسیله ای رو نقل قول کردم و علت هم به خاطر دفاع همسرم از مادرش بود چون ایشون ریا کاره ، مثلا: ما وقتی نامزد بودیم من ۱ سال قبلش مادرم فوت کردن ،پدر من به خاطرخواهرم می خواستن مجدد ازدواج کنن و اوایل اشنایی احساس کردن با خونواده نامزد من میتونه دردو دل کنه ،مادرایشون از یه طرف به پدر من توصیه میکرد که اینکار خوبه ووقتی من با پدرم مخالف بودم (به شوهرم گفته بودم از اینکه پدرم بخواد زن بگیره ناراحتم ایشون هم با من همدردی میکرد و به نوعی مخالفت و سعی می کرد به مادرش بفهمونه که با بابای من مخالفت کن) اما از طرف به دیگه پدرم میگفت بچه ها نمیزارن ولی شما کار خوبی میکنی وحتی ایشون در مورد ازوداج پدرم در مقابل من مخالف بود!!!
    یا اینکه چرا پدر شما طی این دوران به من کمک مالی نکرده یا حتی پیشنهادشو نداده (البته من تودلم هزاربار خواستم بگم از بس شماها زرنگین( یادمه یه چندباری که پدرم واسمون مواد غذایی خرید گفتن که خوب نیست از پدرزنت چیزی بگیری اما اگه ایشون بیاد پول بده خوبه !!!! همیشه حسرت کسایی و دارن که پدرزنشون خونه و ،،، واسشون خریده !!!!!! در صورتیکه پدرخودش تا الان واسه ما هیچ کاری نکرده ).
    یا مثلا سر مهریه چرا پدرمن نظرشو اعمال کرده !! حالا اگه نظر مادرایشون بود مانعی نداشت !!! در صورتیکه وقتی پدرم برخوردشون و دید منو مجبور کرد که ۱ سکه مهرم باشه که نگن واسه پوله اما من اجازه ندادم

    شما چرا رابطه ات با مادر همسرت قطع شده؟ من تمام این سالها احترامشو داشتم و قدردون محبتش بودم چه مالی چه معنوی ،تا اینکه اخرین باری که مهمون ما بودن واسه ۲ ماه و همیشه ایشون واسه صداکردن آقای ... و خانم .. صدازدم اما ایشون سری اخر منو بچه بچه که بنظرم خیلی هم بی ادبانست صدا میکرد!!! یا مثلا وقتی با چندنفرپیاده روی میکنیم ایشون یه بار به من در حضورجمع گفت شما جلوتربرو مه مثلا میخواد خصوصی حرف بزنه حتی شوهرم هم این رفتار وتکرار کرد ، من بعد از چند روز ازش دوستانه و اروم گله کردم و گفتم که این رفتارتون زشته مگه من با شما این جوری رفتار میکنم ! در پاسخ بجای عذر خواهی میگه من فکرکردم خیلی ما صمیمی هستیم دیگه اینجوری صدات نمیکنم !!!!!!!!
    شوهرم هم میگه خودت که میبینی ما داریم باهم حرف میزنیم پاشو برو منم میگم وقتی من نیستم بشینید ۱۰۰ ساعت درد ودل کنید کسی جلوتونو نگرفته !!
    خلاصه بعدازگلایه من ،مادرش رفت تو مود قیافه وسربالا جواب دادن ، منم یه روزازدندون پزشکی با جراحی دندون برمیگشتم خونه ،دیدم شوهرم نشسته پیش مادرش و اصلا از من نپرسید چته؟ خوبی یا نه؟؟ من انتظارهمدردی داشتم (۳ روز قبلش همسرم یه دندونشو کشید من کلی مراقبش بودم حتی باهاش بودم)
    منم شوهرمو صدازدم تو اتاق بهش گفتم از مادرت بپرس چشه که انقدر تو قیافست مگه من کم میزارم که اینکارو میکنه مادرشم یهو ساکشو جمع کرد و به حالت قهررفت خونه داداشش و شوهرمنم پشت سرش ، من هم بهش با صدای بلندگفتم اجازه نده این جوری بره وایسه مشکلشو حل کنه چرا به جای اینکه حرف بزنه مثل بچه ها عمل میکنه ، شوهرم عصبانی گفت نمیتونی تحمل کنی ؟؟ (۲ ماه منزل ما بخور و بخواب بودن ، تازه هرسری واسه شام وناهار هم زنگ میزد از داداشش سوال میکرد چی واسه غدا میل دارن!!!) بازمن تحمل کردم خلاصه اینکه بعداز یه هفته اتمام ویزاش برگشت ایران ،با اینحال بااصرار پدر شوهرم من ۳ بار بهش زنگ زدم ولی سرد برخورد کرد من هم تا الان که ۹ ماه میشه زنگ نمیزنم .

    چرا خانواده شما برای شما مراسم گرفتن و چرا خانواده همسرت حاضر به گرفتن مراسم نشدن؟
    همانطوری که اول گفتم همسرم اول زندگی پس اندازکافی نداشت و پدرمن هم بخاطرتعصب مردایرانی و حرف و حدیث دوست نداشت ما زیاد نامزد باشیم وگفت اگرمایل به رابطه هستید عقدکنید منم به شوهرم گفتم وایشون گفت میام ایران تا عقدبشیم و من باهاش برم اما گفت پولی برای مراسم عقد نداره ، ما هم فشاری بهشون نیاوردیم اما پدرم چون بچه اول بودم برام یه مراسم نامزدی که واسه بعضی ها اون موقع مثل عروسی بود گرفت و ما فقط با یه حلقه حتی بدون اینه و شمعدون ازدواج کردیم ،توی مدتی که ما از ایران رفتیم خانواده شوهر من یه بار هم نگفتن ما دلمون میخواد عروسی بگیریم که من بگم اره اینا به فکرما هستن و کم کم شوهر من هم موضوع رو به فراموشی سپرد البته من وقتی دیدم ماقراره خودمون هزینه کنیم و به اسم اونا تموم بشه و با گذشت چندسال که از مزش افتاده بود بی خیال شدم و جلوی پدرم هم کلی شرمنده !!!

    شما در حال حاضر چیکار میکنی؟درس میخونی؟کار میکنی؟خانه داری؟
    در حال حاضر خونه دارم . روزها کتاب میخونم ،ورزش میکنم .اما گاهی یه کارایی میکنم اما نه پیوسته

    چرا خانوادش با ازدواج شما مخالف بودن؟
    اونطور که من از لابلای حرفای شوهرم فهمیدم:
    روزهای اول بهانه سن کم همسرم و اینکه برادربزرگش ازدواج نکرده و درامدکافی نداره(مقایسه با یه سری از خانومای فامیلشون که بعدازازدواج بخاطر مسایل مالی غر میزنن) درصورتی که خودشون اقرار میکنن که همیشه من یه شوهر میخوام فقط کنارم باشه
    مورد بعدی اینکه مثلا چراپسرش با یه ادم پولدارتراز خودش ازدواج نکنه !!
    ایشون فقط دنبال بهونه هست ،باازدواج پسر دومش هم مشکل داشت درصورتی که عروس از دوستای خودش بود و میگفت دلیل نداره ما باهم دوستیم قاپ پسرمو بزنه !!!
    یه ادمایی هستن که فکرمیکنن از دماغ فیل افتادن


    مگر نمیگی باهاش کار میکردی؟الان دیگه نمیری سرکارش؟
    نه ،ما اول با یه نفرشریک بودیم ایشون بعدازجدایی ازشریکش کارشو جداکردومن ادامه کارشو توجای قبلی می دادم
    اما بعدازاینکه خواست من کارنکنم حاضرنشد من برم تو شرکتش!!

    عکس العمل شما در مقابل دیدن اون اس ام اسها چی بود؟
    کلی ناراحت شدم و اول سوال کردم که تو زندگی با من راضی هستی مشکلی نداری ؟ اگه هست بگو وایشون گفت همه چیز حله اما دیدم این روال ادامه پیدامیکنه سکوت شکستم و بهش گفتم و اولش من تهدید کردم که دیگه من جوری از زندگیش (مثل خودکشی) میرم که دیگه واسه همیشه یادش باشه با من چی کارکرده ،اول کلی غلط کردم و عذرخواهی امابعد از چندوقت که عکسشودیدم که مسافرت بودن و باز اعتراض کردم دیگه دراومده میگه من ادم اجتماعی هستم و با هرکس دلم بخواد معاشرت میکنم !!!ونیازی به توضیح واسه تونیست !!!
    مجددا بعد ازقهر اومده میگه به خاطر مسایل کاریمه !!

    چرا میگه شما ایده آلش نیستی؟
    والله من در جوابش گفتم لابد فکرمیکردی با ازدواج با من قراره یه شبه میلیاردربشی ایا؟؟؟؟
    قرار بوده کوه قاف و فتح کنی؟؟؟بخدا بعد از ازدواج ایشون با گذشت ۴ سال به موفقیتایی رسید که از یه سری اطرافیان نسبت به سنش جلو بود؟؟ایا همش بخاطر خودش بوده ؟؟ایا همراهی من نبوده؟؟؟
    من که تازه عروس بودم ۳ سال محل کارو زندگیم یه جا بود!!!سالی ۱ بار بیشتر به ایران نیمدم

    برای صحبت کردن باید یه فضای خوب و مناسبی رو تهیه کنی.مثلا باهمدیگه برید یه رستورانی..پارکی....

    عزیزم من این کارو بارها کردم اما ایشون سفسطه میکنه یا میگه حوصله ندارم یا باشه واسه یه شبه دیگه و منو باز با چشم گریون میرشونه خونه .من این سالها همیشه وقتی ازسفر میومد با گل و غدای خونگی که دوست داره ازش استقبال کردم به چندمناسبت کادوی خوب !!!!

    در کمال ارامش.مثلا یه روز تولد..سالگردی چیزی.
    ما سالگرد ازدواج نداریم ویه بارایشون انقدر سرد برخوردکرد من تاریخ عقد و هم یاداوری نمی کنم

    بهتره قبلش براش کادو بگیری.حرفهات رو لای زرورق بپیچ و بهش تحویل بده.



    فکر کنم کمی سایست باید چاشنی کارت کنی.

    مثلا بهش بگی غذای خوشمزه درست کرده بودم دلم نیومد تنهاییی بخورم گفتم بیارم باهم بخوریم.
    من خیلی ازاین کارا کردم چه شبایی که تا ساعت ۲ منتطرش نشستم و با دوستاش شب نشینی بود !!! میگه خب بخوریا باشه فردا میخورم !!!

    مثلا بهش بگو میدونم کارت سنگینه و مشغله ات زیاد اما به اندازه یه ناهار خوردن که میتونیم باهم باشیم.(بدون کنایه و دلخوری)

    امکان اینکه شما باهاش مسارفتهاش رو بری نیست؟ نه هزینه زیاده


    مردها اخلاقهای خاصی دارن

    مثلا یه زمانایی دوست دارن تنها باشن و به قولی توی غار تنهاییشون باشن.
    ایشون دیر از خواب پامیشه وتا میره محل کارشه دیگه ظهره واز اونورهم دیر میاد خونه اما این چه غاریه !!!؟
    من همش دست به سروگوشش میکشم نوازش ...اما خیلی سرده

    لازم نیست شما همیشه زنگ بزنی و همیشه جویای احوالش باشی.نمیگم بی تفاوت باش اما این میشه گیر دادن و وقتی بیش از حد حال کسی رو میپرسی و جویای کارش میشی حس خوبی بهش ددست نمیده
    اوایل این کارومیکردم الان کم شده ولی از بس بدقوله مجبورم یه مطلب و زیاد بهش بگم


    این سوالارو جواب بده

    درست میشه انشاالله.نگران نباش

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1391-7-08
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    327
    سطح
    6
    Points: 327, Level: 6
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 9 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    سلام عزیزم در هر مسئله ای دو طرف مقصرن ولی در مورد شما از مطالبتون به نظر من مقصر شمایید. زیاد بهش گیر دادی من خودم احساس کردم زیادی تحت فشار شماست . از طرفی در مورد پسرا مادرشون محدوده ممنوعشونه نباید به این محدوده وارد شید . همیشه مادر شوهر رو باید طرف خودت داشته باشی اگه میخوان خصوصی صحبت کنن بهشون این اجازه رو بده . در ضمن برای جلب محبتش مدتی یه کادویی براش بفرست. باید سوپسید داد . و اینکه متوجه شدم اعتماد به نفس شما پایینه خودت رو دست کم میگیری لازم نیست همیشه به شوهرت گوشزد کنی از زندگی با من راضی هستی یا نه. وارد جامعه شو خونه نمون برو سر کار یا ادامه تحصیل. دامنه دوستات رو گسترش بده .با حانوادت صمیمی باش البته به هیچکس اجازه دخالت در زندگیت رو نده و مسائل خصوصیت رو نگو که اون از زبان دیگران بشنوه . وقتی اعتماد به نفست رو بالا بردی اونم حتی اگه پای زنی دیگه در میون باشه خودش رو نشون میده و در اخر بگم از بین بردن جسم یا روحت برای دیگران یه اشتباه بزرگه . موفق باشی عزیزم

  10. کاربر روبرو از پست مفید شکوفه بهار تشکرکرده است .

    شکوفه بهار (شنبه 07 بهمن 91)

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    بازم سلام دوست خوبم

    راه امدن با همسر برای حفظ زندگی لازمه اما توجه کن که این راه امدن نباید به شکل یه عدات و یه توقع بشه.درواقع باید برخی مواقع باشه و برخی مواقع نباشه.

    اگر مدام و مستمر باشه هرچقدر هم که خوشایند باشه کم کم باعث دلزدگی میشه.محبتهات رو قطع نکن اما بهشون مسیر و هدف بده و میزانشون رو به تعادل برسون.

    من فکر نمیکنم همسرت صرفا به دلیل چاقی دوست نداشته شما رو ببوسه.و شاید اصلا مشکل از سمت خودش و حال و احوال خودش بوده.

    شاید رعایت حال شما رو کرده که مستقیم نگفته که از چاقی شما رنج میبره.اینجا بودن برخی خانوم هایی شکایت میکردن از اینکه چرا همسرمون انقدر مستقیم بهمون میگن چاق شدید...صورتیون جوش زده...

    ببین خانومی

    چیزی که توی صحبتهات خیلی مشهوده اینه که خیلی توقعات و اخلاقیات خودت رو با همسرت مقایسه میکنی.درحالیکه باید بدونی دنیای زن و مردها از هم جداست.خیلی هم متفاوته.

    همین باعث شده شما خیلی روی صحبتها و رفتارهای همسرت ریز بشی.
    توقع داری همونطور که تو تفکر میکنی همسرت هم همونطور تفکر کنه.

    خدا رحمت کنه مادرت رو عزیزم.

    دلیل قهر کردن و قطع رابطه ات با مادر همسرت خیلی بچه گانه و اشتباه بوده.
    در اولین فرصت این رابطه رو درست کن.

    تو چرا مثل اونا سیاست نداری؟

    با احترام به خانواده همسرت میتونی دل همسرت رو هم بیشتر به دست بیاری

    یادت باشه وقتی خانواده همسرت میان اونجا اجازه بدی همسرت با اونا باشه .شاید لازم نباشه شما با اونا بری بیرون.

    خودت سعی کن باهاشون نباشی.با ادب و روی خوش مثلا بگو امشب فلان کار رو دارم.شما برید.

    اگر بچه خطابت میکنن اصلا ناراحت نشو/.

    چون خانواده همسر منم به من میگن بچه یا دختر.

    تا به حال بهم نگفتن مثلا مریم.

    برات مهم نباشه.این چیزز مهمی نیست که بخواد ناراحتت کنه

    اصلا خوب بود به روی خودت نمیاوردی

    بازم میگم

    نوع جنس محبت و توقعات شما و همسرت باهم فرق داره.
    اگر شما به همسرت به خاطر دندانش محبت میکنی نباید انظار داشته باشی اون هم دقیقا همین نوع محبت رو بکنه

    دلیل محبت شما چی بوده؟اینکه اگر من هم رفتم و دندونم رو جراحی کردم اونم بهم محبت کنه؟!

    قطعا نبوده.محبت کردی بهش چون فکر کردی اینجوری میتونی علاقه ات رو بهش نشون بدی.

    کارت خیلی غلط بوده که همسرت رو کشیدی تو اتاق و پرسیدی برو ببین مادرت چشه و ....

    اینطوری همسرت رو گذاشتی بین خودت و مادرش که قطعا همسرت و هر مرد دیگه ای مادرش رو انتخاب میکنه.

    شما هم کم حساس نیستی به رفتارهای مادر همسرت.


    چه جمله ای گفتی:

    من هم بهش با صدای بلندگفتم اجازه نده این جوری بره وایسه مشکلشو حل کنه چرا به جای اینکه حرف بزنه مثل بچه ها عمل میکنه

    من اگر این حرف رو به مادر همسرم که تا به حال 500 مرتبه خودش و دختراش با همدستی پدر شوهرم منو تا مرز طلاق بردن و انواع اقسام تهمتها رو به من و خانوادم زدن ، بزنم مطمئنم همسرم منو 3 طلاقه میکنه !!!

    در آن واحد دو حرکت اشتباه کردی .به نظرم شما مقصر بودی و بی احترامی کردی.

    ایرادی نداره.بازم زنگ بزن.بذار یه مناسبتی بشه زنگ بزن.اشکالی نداره.خداییش رفتارت خوب نبوده .

    به نظرم بهتره چند کار بکنی:

    1.رابطه ات رو با مادر همسرت درست کن

    2.رفتارها و محبتهات رو به همسرت متعادل کن

    بذار بفهمه شما هم ناراضی هستی از اینکه محبتتون بهم کم شده

    اما نه با لجبازی و قهر و ....

    با سیاست

    همسرت امیتیاز مثبت هم داره ؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    maryam123 (شنبه 07 بهمن 91)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 بهمن 91 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1390-12-06
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    مرسی از راهنماییت ، عزیزم در مورد مادرشوهرم شاید کمی من تند برخورد کرده باشم،ولی باورتون نمیشه شاید چون همه اینها رو هم جمع شده باشه ،
    من تا به قبل از قهر همه جوره با هاش راه اومدم ،من همیشه چه با پست چه ازطریق خودم براش هدیه خریدم حتی وقتی میان اینجا هم من نمیزارم دست تو جیبشون بکنن ولی ادعاشون منو دیوونه میکنه ، ادم پرتوقعیه تصود کن من وقتی نامزد کردیم فیلمبردارو اینا پیداکرده بودن هرسری من سراغ عکسو میگرفتم میگفتن یارو نیست !!! بعداز۲ سال من فقط یه فیلم داشتم ،بعداز ۴سال به اصرارشماره عکاسو گرفتم به من گفت با من تسویه نکردن و مادرشوهرت گفته اصلا اینا عکسشونو نمیخوان من دوباره خودم رفتم پول دادم وفقط نگاتیو تحویل گرفتم !!
    همسرمن برای من یه سرویس طلا خرید اینا توی مراسم فق گردنبند و به من دادن وگفتن بقیش سر عقد! تا اینکه من بعداز ۴ سال که دیددم خبری از عروسی نیست گفتم عزیزم من برای عروسی برادرم الباقی سرویس و میخوام اما گفته نه باشه واسه اون موقع ،تا ایینکه پارسال همسرم به مادرش گفت برو بیار بده به زنم ، مادرش هم با ارامش گقت نیست !!! گم شده !!! تازه فرداش اومده میگه من خودم یه پلاگ هم داشتم که اگه دعاکنی پیدا بشه من بهت جایزه میدم !!!
    الکی ۲ جارو گشته ،شما تصور کن این ادم انقدر بی تفاوت در امانت واسه یه عروسی که هیچ کاری واسش نکرده !!
    من تمام هدیه هایی که سر نامزدی گرفتم وایشون موقعی که من از ایران میرفتم گرفت گفت من نگه میدارم !! هنوز به من پس نداده گویا فروختن !!
    به من گفت طلا بخر رفتیم به یه جا اشنا من یه گوشواره برداشتم به صورت قسط ، یه مهمونی پیش اومد من گفتم تا پولو کامل تسویه نکنم استفاده نمی کنم ،اونوقت از من میگیره میندازه به همه هم میگه مال خودمه !!! به منم میگه اگه بابات دید بگو ما وسط خریدیم .کلا جیب مارو جیب خودش میدونه
    وقتی به یه عروس دیگش قهر بود به ما میگفت باهاش رفت امد نکن ،جاری من سر یه موضوعی با اینا دعواش شد بی جهت فکر کرد پای من وسطه با من دعواکرد شوهرایشون (پسربزرگش) یه بارازمن بابت این موضوع عذرخواهی نکرد !!! و به روشون هم نیوردم که همه اتیشا از گور کی بلند میشه
    پسر کوچک ایشون تنگ دل من بود یه بار به روشون نیوردن که بابا این زن جوونه ،خونش کوچیکه ..تازه مدعی میشه شما نمیتونید گروهی زندگی کنید !! والله جاری من ۶ ماه عقد با اینا بود۱۰۰ بار قهرواشتی !!
    بعداز۵ سال که عروسی برادرشوهرمه به من میگه توهم یه تور ببندبه سرت بااینا شریکی عروسی بگیر ! این حرفه ! اخه بگو تو که تا الان نکردی خونواده من هم بخاطرشوهرم به روت نیوردن دیگه از این نظرها نده !
    دلش میخواد توزندگی همه حتی خونواده من هم دخالت کنه و نظربده
    من این همه تحمل کردم بس نبوده . عزیزم من گفتم با همه تفاسیر وقتی برگشت ایران من ۳ با بهش زنگ زدم ولی عادت شده براش که حتی اگه اشتباه میکنه چون مادرشوهره همه باید خفه بشن !!

    [quote=شکوفه بهار]
    مرسی از پاسخ ، ولی عزیزم ایشون اسیرنبوده ، اینجا با مادرش ۲ تایی رفتن سفر ،قبلا هم این اتفاق افتاده بود ،ایا صرف اینکه مادر و فرزندن باید شوهر من بی خیال من بشه ، وقتی همسر من میره ایران اولا حسابی همه جوره بهشون حال میده ، اصلا نمیگن این عروس تنهاست تا هروقت میگیم پیش ماباشه !!
    همسر من کلی مسافرت تفریحی رفته با دوستاش ، یه بار هم نگفته من زنم منتظرمن نرم بلا استثنا میپذیره و میره ،
    من اوایل ازدواج زنگ میزدم فهمیدم زیاد دوست نداره بهش گاهی اس ام اس میدم، اما ایشون وقتی مسافرته یه بار هم نمیگه مردی یا زنده ای ؟!!!بیشتر واسه کارش زنگ میزنه .
    وقتی پدر مادرش اینجا بودن پیشنهاد دادن که چرا خونه ۳ خوابه نمیگیری که مثلا پسر کوچکشون راحت باشه ؟؟؟ خب اگه فکر اونن برن واسش خونه بگیرن چرا ما باید هزینه کنیم ؟؟؟ یا من با یه پسر مجرد توی خونه باشم ؟؟

    [quote=maryam123]
    [b][font=Times New Roman][size=medium][color=#483D8B]بازم سلام دوست خوبم

    درمورد امتیاز مثبت ایشون ، توکارش مسولیت پذیره ، تو یه سری مسایل که بعضی خانوما محدودن من زیاد محدودیت ندارم . شکاک نیست ، بددهن نیست (اما متلک میندازه) خوش سلیقست و توی کارش با نظمه (مسایل شخصی خودش).
    اما تو خونه اینجورنیست . مغروره . اعتماد بنفس داره.
    درضمن اون دوستی که پرسید من اعتماد بنفس ندارم اصلا اینجورنیست که من راه براه ازش سوال کنم مگه من چه مشکلی دارم ،فقط زمانی که از هم فاصله گرفتیم وایشون در مقابل سوال من میگفت من مرددم یا فکرمیکنه با من سعادتمند نمیشه من ازش سوال کردم مگه در من مشکلی میبینه ؟؟
    مرسی از راهنماییتون

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 بهمن 91 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1390-12-06
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    سلام،بچه ها نظردیگه ای ندارین؟؟؟

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 بهمن 91 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1390-12-06
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه

    اره به خدا ..
    من شوهرم میگه علت اینکه من باهات ریشه ای مشکل ندارم اینه که دوربودیم تحت تاثیر کسی نبودی کار بهت یادبده !!!


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 اسفند 93, 15:36
  4. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.