سلام
من خانمی هستم ۳۰ ساله که ۷ سال پیش بعد ازاجرای مراسم عقد ازایران خارج شدیم ، ایشون قبل ازازدواج ۳ سال من و میشناخت
البته شروع زندگی ما رویایی نبود با سختی زیادی همراه بود تو یه کشور با امکانات مالی محدود ،
مدت ۳ سال میشه که احساس میکردم با همسرم مثل سابق رابطه ای گرم نداریم و فاصله رو هرروز احساس میکردم ، چندین بار موضوع رو با ایشون مطرح کردم ولی ایشون از دادن جواب طفره می رفت و مسایل کاری و مالی رو علت مشغولیت ذهنش عنوان می کرد.
در ضمن ایشون به خاطر شغلشون بسیار سفر میرن به طور متوسط در ماه ۲۰ روز و باقی روزها هم خودشو با کارش سرگرم می کرد،
من خیلی حساسم وبه ایشون هم زیاد علاقه دارم ولی کم محبتی و کم توجهی ایشون من اذیت میکنه . به طوری که ایشون بیشتر خریداشو تنهایی وقتی در سفره میکنه ، یا وقتی بیرونه یا اگر نمیتونه یا بامشتری یا دوستاشه هیچ وقت به من نمیگه منتظر نباش نمیتونم بیام...همیشه من زنگ میزنم و جویای برنامه و حالش میشم ،
من سعی میکنم زیاد محبت کنم ولی یه جواریی ایشون پس میزنه حتی درروابط جنسی من بیشتر فعال و پیش قدمم .
من ارزوی اینکه ایشون یه دست نوازش روسرم بکشه دارم یا حتی یه جمله عاشقانه !
مورد دیگه اینکه ایشون به خانوادش خیلی وابستگی داره ،ما کلا سالی ۱ بار میریم ایران ولی اگه ایشون کاری براش پیش بیاد تنهایی میرن ومنو تنها تا ۱ ماه میزاره وتوی اخرین مشاجره ایشون در نهایت کم لطفی به من گفت تو به خونوادت وابستگی و دلتنگی نداری در حالیکه من به خاطر کاهش هزینه هیچ وقت درخواست نکردم !
اخرین بار که قبول کرد برای من کم وقت میزاره باهم مسافرت ۵ روزه برنامه ریزی کردیم ما هنوز بچه نداریم من ازش در مودر تولد یه بچه سوال کردم به من گفت من تو ادامه زندگی با شما مرددم !!!!
وعلت و به اخلاق و نحوه زندگی پدرم ربط داد ، در صورتی که ایشون هیچ دخالتی در زندگی ما ندارن کلا رابطشون رسمیه و هربار ایران میریم شاید در حد نیم ساعت همو میبینن و باید بگم ایشون خیلی پرتوقعه.الان من ارتباطم با مادرش قطعه.
خلاصه مسافرت واسه من زهر مارشد و ایشون به بهانه یه کاری من و تنها گذاشت و به شهردیگه ای سفر کرد!
بعد از بازگشت گفت الان شرایط گفتگو ندارم و موکول کرد به یه زمان دیگه .
خلاصه با پافشاری من برای روشن شدن موضوع ایشون میگه شما ایده ال من نیستی ! اگه تو حس اینو داری که کنار من خوشبختی من هم باید داشته باشم ولی ندارم ، ایشون بیشتر بهانه جویی میکنه ، من احساس سرخوردگی زیادی دارم و بهش گفتم اگه هم چین احساسی داری چرا زودتر نگفتی و با من بازی کردی و اگه ناراحتی و داری تحمل میکنی مشکلی نیست توافقی جدابشیم (بیش از اندازه به من کم توجهی میکرد و من به نوعی احساس کردم ادامه این زندگی فقط توهین به منه ) وقیتی ایشون من و مصمم دید اظهار پشیمونی کرد و گفت منظورش و بد گقته ، و دوباره مسایل کاریش و پیش کشید )
من ازش خواستم تا اگه مشکلی در من میبینه بگه ویه مهلت جدید بهم بدیم. باگذشت ۳ ماه تغییری حاصل نشد
ودوباره ایشون برگشت سر خونه اولش ومن الان دیگه هیچ راهی به ذهنم نمیرسه
من خیلی از رفتارای ایشون و تحمل کردم مثلا
یه بار که من ایران بودم بعداز بازگشتم متوجه شدم به همراه برادرش و یه دختربه مسافرت رفتن وقتی اعتراض کردم ایشون انکاررابطه با این دخترشد وگفت برادرم دعوتش کرده درحالی که برادرش گفت نه به خواست من نبوده و من در زندگی برادرم دخالت نمیکنم چون از من بزرگتره !!!!
یه بار دیگه متوجه اس ام اس ها این دختر شدم که به ایشون چت کرده بود و اس ام اس هاش عاشقانه بودن
و دوباره گفت که این اصرار از سمت اون دختره !
حالا گوشیش و لاک کرده و درحضور من اصلا با موبایلش کار نمیکنه اصلا دوست نداره به محل کارش برم و میگه تو همش دنبال یه اتو از منی ،
خلاصه زندگی من
وقتی ما زنگیمون و شروع کردیم ایشون هیچ پس اندازی نداشت ومن هم علی رغم اینکه رشتم با کارشوهرم فرق داشت پیشش مشغول کار شدم
از سمت خانوادش هم هیچ کمکی نشد حتی برای ما هیچ مراسمی نگرفتن در صورتی که پدر من یه مراسم نامزی خوب در یه سالن ابرومند برگزار کردن.(من با شناختی که ازشون پیداکردم ا جازه ندادم پدرم به ما کمک مالی کنه
چون به قول معروف هم خرمیخوان هم خرما )
اما خانواده ایشون که از ابتدا با ازدواج ما مخالف بودن تزشون این بود که ایشون اگه داماد یه خانواده پولداربشه دیگه تامینه و نیازی نیست دغدغه داشته باشه ، و من هربار که ایران میرفتم با همه این اوصاف اول به منزل پدرشون میرفتم و احترامشونو همیشه داشتیم ولی مادرشون به نوعی سعی میکرد تا ما با خانواده پدرم کمتر رفت و امد کنیم در صورتی که خودش اصلا با خانواده شوهرش رفت امد نداره !!! و ماهربار منزل پدرم میرفتیم مادرش انقدر زنگ میزد که کی بر میگردین خونشون؟! ۲ سال پیش برادر بزرگترش ازدواج کرد و جاری من بقدری رفتارش با اینا بد بود که خودشون به زبون اومدن که تو چه خوبی . مادرشوهرم برای رسین به خواستش هرکاری میکنه ، حتی با این ازدواج هم مخالف بود و از هرکاری برای تفرقه بین عروس و پسرش استده میکنه ،به شدت ایشون حسوده ،نه با خانواده شوهرش ارتباط داره نه حتی با خانوم های برادرش و فکر میکنه همه مثل اون باید زندگی کنن یا تاییدش کنن
حدود ۲ سال پیش هم برادرکوچکش که ۲۵ ساله بود اومداینجا تا پیش شوهرم کارکنه ، شما تصورکنید من یه خونه ۵۰ متری و فقط با یه اتاق خواب و یه سرویس دستشویی و اشپزخونه !!! تازه شوهرم هم بیشتر اوقات مسافرته !!
اینا حتی یه بار هم به روشون نیاوردن که ما سعی میکنیم زود شرایط و عوض کنیم ، من تحمل کردم بگزریم که ایشون باگذشت ۱ سال انتظارداشت مثل مهمون باهاش برخورد بشه تا اینکه سری اخر که خونوادش واسه ۲ ماه مهمون ما بودن یه خونه واسش اجاره کردن (البته من بار اخر به همسرم گفتم که دیگه نمیتونم با این وضع ادامه بدم )
والله من نه کورم نه کچل زیبایی نسبی دارم .خوش پوشم ، به زندگی رسیدگی میکنم و موارد مربوط به منزل همه کارها به عهده خودمه .
کمک کنید [/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)