به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array

    توقع دارند حوادث تلخ 4 ماه پیش رو فراموش کنم در حالی که تمام مشکلاتم یه همون مربوطه

    ریشه تمام مشکلاتم با نامزدم را یافتم...این که شوهرم بی عرضست ...این که می ترسم شوهرم ولم کنه تو دعوا...ترس از اینده .همه و همه ریشه در این اتفاقی که 4 ماه پیش برام افتاده...و نمی تونم فراموشش کنم.و یاداوریش غمی در من به وجود می یاره.

    در شرایطی عقد کردم که تمام خانواده مادریم تو یک خونه جمع بودند.تقریبا از هر خانواده یکیشون دوست داشت که من عروسشون باشم(البته همه این ها باعث غرورم نشده بود اصلا)در طی دوران عقدم مشکلات زیاد بود بین خاله ها سر طلا خریدن و سر حلقه خریدن و سر خیلی چیز های دیگه.جو خانواده کاملا متشنج بود.این دعوا ها باعث می شد لعنت کنم روزی رو که در اون عقد کردم.هر چی دارم فکر می کنم می خوام محبت کردن از نامزدم رو ببینم یادم نمی یاد.فقط دلش می خواست تنها باشیم تا نیاز جنسیش برطرف بشه اونم همون روز های اول که من به اضافه شدن این مرحله به زندگیم هنوز عادت نکرده بودم و از اصرار های بیش از حدش عصبانی می شدم.این بود که دیگه دوست نداشتم با هم تو یک اتاق تنها باشیم.اخه همون روز عقد ادم که تازه محرم شده بودیم و اصلا رومون به هم باز نشده بود اصرار به از اون نوع بوسیدن ها(با عرض پوزش)حالم رو بهم زد و در حقیقت شوکه هم شدم چون اون پسر بی تجربه بود و این که بدون خجالت رک و راست این رو ازم خواست برام عجیب بود.و ما هنوز با هم صمیمی نشده بودیم.
    از همه ی این ها بگذریم.من با کلی ذوق و شوق اومدم لباس واسه جشن عقدم گرفتم در حقیقت اولین کسی بودم که تو تالار واسش جشن می گیرند واسه جشن نامزدی و من کلی ذوق داشتم.همه ی این ها در شرایطی صورت گرفت که اولا ما تهران و تو خونه خودمون نبودیم و همه مسافرت تو یک کشور دیگه.طوری که بابام به خاطر مشکلات مالی فقط به خاطر خوشحالی من و جمع خانوادگی خودمون پول قرض گرفت واسه این جشن.شب قبل از جشنم با نامزدم و یک سری از فامیل رفتیم بیرون.یک لحظه وقتی نامزدم رفت به خواهرم و دختر خالم گفتم که من تو برقراری ارتباط با هاش مشکل دارم مشورتم کنید.منو مسخره کردن و گفتن دلت هم بخواد ادم تحصیلکرده نامزدت شده.(متنفرم از این جمله.تو این دوره زمونه همه مدرک دارند.)مشکل از خودته.
    هموم شب مادرم با پدر شوهرم سر مسائل مالی مشکل پیدا کرد و داشتند با نامزدم حرف می زدند.(پدر شو هرم تو خونه خالم نبود).نامزدم یک سری عقاید مسخرش رو گفت چون خودش هم فکر بیش از حد اقتصادی داره گفت.اون عقاید اون رو از چشمم انداخت.من همینطوریشم همیشه دعا می کردم بگن ازمایش خونتون به هم نمی خوره تا نامزدیم به هم بخوره.حالا که این مشکل پیش اومد ناراحت نشدم.نامزدم این قدر مخش مادیه که می گه حاضر نیستم 100 تک تومن از حقم خورده بشه.میگه من کم تر هدیه می گیرم واسه زنم در عوض وسایل خونه بهتر می گیرم.یعنی این قدر هدیه خرجش بالاست که واسم بگیره نمی تونه وسایل خونه بخره.اینو هم بگم وضع مالیشون هم خیلی خوبه و یک شرکت دارند.نامزدم تا اون موقع یادم نمی یاد ازش محبت دیده باشم.رفت کربلا منو با یک تسبیح یاد نکرد طوریکه هر کی فهمید دعواش کرد.نامزدم بهم می گفت تو یرعکس چیزی که می گی مادی هستی چون بهش می گم منو با هدیه یاد کن
    (تمام اتفاقات اصلی در این قسمت اتفاق افتاد)روز بعد از دعوا با پدر شوهرم (روز جشن عقدم) پدر شوهرم اومد و چون از یک سری حرف های مامانم عصبی شده اومد و هرچی دلش خواست گفت.من خواب بودم و نمی دونستم قضیه چیه.یهو با یک صدای داد از خواب پاشدم.مامانم حالش خراب شده بود و خالم سر پدر شوهرم داد زد.پدر شوهرم همش می گفت که ما اصلا دخترتونو نمی خوایم.یعنی یک حرفایی زده بود که بابام که اینقدر ادم تو دارییه می گفت من حاضر نیستم دخترم رو به این خانواده بدم فردا پس فردا خدایی نکرده من بمیرم این قراره این طوری سر زن و بچم داد بزنه؟و حالا عکس العمل های نامزدم و چیزی که توقع داشتم:من تو اتاق بودم چون اصولا من در دعوا ها بهم بزرگتر ها گفتند که دخالت نکن.یهو نامزدم اومد بهم گفت سلام و خوبیو وسایلش رو جمع کرد و رفت.دو کلوم نیومد به من بگه که کاری با بابام نداشته باش من تو رو می خوام ها...البته این رو بگم من از این دعوا بر عکس خانوادم خوشحال بودم چون احساس کردم خدا دعام رو براورده کرد.بعد از این دعوا نامزدم به بابام میگه بگذار برگردیم و جشنو برگزار کنیم.نمی دونم با چه اعتماد به نفسی این حرف رو می زد.من با چه روحیه ای برم خودم رو اماده کنم.بابام بهش گفت که تصمیمون طلاقه.دیگه نامزدم اصلا زنگ نزد یا نیومد که سراغ منو بگیره.همه بهم می گفتن تصمیم با توئه.پسر خاله هام همه غیرتی شدن که این چرا پشتت واینستاد ولت کرد و رفت.اصلا من موندم تو با چه اعتماد به نفسی با این شخص نامزد کردی.تو ازش خیلی سرتری(همه این حرفا من رو خورد کرد.این که نامزدم ولم کرد و رفت و دیگه سراغی ازم نگرفت)
    شب دعوا تولد برای خواهرزادم گرفتند و همه خوشحال.هیچ کی ناراحت نبود.فکر کنید!!!!!!!!!.شب شوهر خاله بزرگم با هام حرف زد و گفت همه چیز به تو ربط داره.ولی من گفتم من نه رابطه عاطفی با این شخص دارم و نه علاقه دارم بهش برگردم.تا این که روز بعد با خانوادش اومد.تصمیم نهایی ما طلاق بود و این رو هم گفته بودیم ولی نامزدم می گفت نه هم چین چیزی نگفتین.شوهر خالم با یک لبخند مسخره اومد و خاله با یک رفتار خشک عاری از محبت.ما بهشون گفتیم دیگه همه چی خلاص نامزدم میگه می خوام دلیلش رو بدونم پدر شوهرم از اون طرف ولش کن نمی خواد بدونی حتی حاضر نشد من رو تو اتاق بکشونه و بگه مشکل چیه.و این من رو مصمم تر کرد که دیدم کاملا وابستست.بابام یک سوتی داد و گفت که دخترم از اول نمی خواست و به اصرار ما بود و این حرف بد جوری برعلیه من استفاده شد که من اونا رو گول زدم و باشون روراست نبودم.خلاصه به راحتی نامزدم تنها با چند کلمه که به درد من نمی خورد این که من دوست نداشتم این اتفاق بیفته و از این حرفا و صیغه طلاق و خوند و راحت شدم.دیگه احساس ازادی کردم.من نباید یم دیدم کسی از خانوادم هم ناراحته؟
    یک سری نکات رو هم باید بگیم این که ادمی که واسه اشتی کنون می یاد یک شیرینی یا یک چیز دیگه با خودش نباید بیاره؟نامزد من نباید یک ذره به من نشون می داد که تکیه گاه خوبی دارم؟
    روز بعد از طلاق خالم (مادر شوهرم ) زنگ زد.داد و فریاد که این دختر ما رو مسخره کرده.ان شا الله یک دوماد مثل دوماد بزگت(دومادمون کمی بد دهنه ) گیرت بیاد.و از این حرفا.مامانم هم من رو گرفته بود و گیر داد.اخرش من شروع کردم به جیغ و داد زدن که همش تقصیر توه.خودت بهم گیر داده بودی اینا خوبند.حالا خوب شد؟ولم کن دیگه
    من دیگه احساس خلاصی می کردم.صبح روز بعد پا شدم میبینم داستان جدید.شوهر خالم زنگ زده واسه اشتی کنون.منم هر چی می گفتم نمی خوامش کسی نمی فهمید.واسه برگشتن بهش هر چی به خانواده اصرار کردم و گریه و زاری تو رو خدا من نمی خوام برگردم هیچ فایده نداشت.به نظرتون ادم احساس می کنه که نامزدش ناراحت بوده وقتی بشنوه نامزدش روز بعد از طلاق رفته شکار؟وقتی هم بهش بگی پس زیاد هم ناراحت نبودی می گه اتفاقا خوش نگذشت چون خیلی گرمم بود!!!!!!!!!!!!!!همه ی این ها در من انرژی منفی ایجاد کردو همش به خودم می گفتم کاش این قدر دادو بیداد می کردم تا این که راضی نمی شدند خانوادم من برگردم.از این که مهر طلاق روم باشه اصلا ناراحت نبودم حتی حاضر بودم تا اخر عمر شوهر نکنم ولی از یک سری حرف ها می ترسیدم.اخه مامان بزرگم فکر می کرد من از یکی از پسر خاله هام خوشش اومده می گفت اگه کسی هست بگو ولی اصلا این نبود.

  2. 2 کاربر از پست مفید پرنده غريب تشکرکرده اند .

    پرنده غريب (جمعه 06 بهمن 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. به نظرتون ‍ٔٔپا پیش بزارم با این شرایط یا نه
    توسط ahuman در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 22 اسفند 92, 02:07
  2. چرا شما مردها زن میگیرین؟ پیش مامانتون بمونید!
    توسط she در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: سه شنبه 24 اردیبهشت 92, 09:32
  3. به نظرتون صلاحه که پیشنهاد بدم؟
    توسط AliSha در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 دی 91, 20:56
  4. رشد و پیشرفت کودک شما از بدو تولد تا یک سالگی
    توسط هستی در انجمن مقالات آموزشی روانشناسی کودک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 بهمن 90, 13:45
  5. من یک ده تومانی پیدا کردم!!!
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 مهر 86, 23:02

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.