به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1391-6-04
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    سلام دوستان.من 3 سال با همسرم که همکلاسم بود دوست بودم یک سال هم عقد و الان 6 ماهه عروسی کردیم اما فکر گذشته ها و اون یه سال عقد دیوونم کرده.پدر شوهرم شدیدا مرد بد عنقیه همه میدونن زمان خواستگاریم بماند که چه فیلمایی سرمون در نیاورد به شوهرم میگفت مهرش باید کم باشه چون ما اینارو نمیشناسیم در حالیکه همسرم گفت وقتی میرفته تحقیق همه گفتن دعا کنید بهتون دختر بدن و همه تعریف کردن اما وقتی اومد گفت به مبارکی عدد 114 تا سکه باشه که پدرم کمی مخالفت کرد چون ما رسممون کلا روی 500 تاست اما چون میدونست من شوهرمو دوست دارم و منم میخواستم زودتر بهم برسیم و از رفتارا و اداهای پدر شوهرم خسته بودم ناچارا پذیرفتم اما الان مدام بهش فکر میکنم.2تا برادر شوهر مجرد دیگه هم دارم که میترسم از روزی که مهر زنای اونا بیشتر شه در حالیکه واسه من الکی میگفتن ما 114تا رسممونه. پدر شوهر عجیبی دارم که از اولش با من خوب نبود و البته خیلیا مثل خونواده ی مادر زنش هم دل خوشی ازش ندارن.من همسرمو دوست دارم اما فکر کردن مریضم کرده و مشکلات روحی زیادی دارم که بارها کارم به دکتر کشیده اما چه سود....مثلا پدرشوهرم به پدرم که خیلی هم متعصبه تو حرفاش راز 3 سال دوستی مارو گفت در حالیکه ما کلی زحمت کشیدیمو نقشه میکشیدیم قبل از ازدواج که بابام نفهمه امیدوارم درک کنید چه احساس بدیه و غرور ادم له میشه اونم با این لحن که دختر شما نمیزاشته 3سال شبا من بخوابم و با پسرم تلفنی حرف میزده ...فک کن.... بچه ها ازش متنفرم.قبله ازدواج با شوهرمم سر سنگین بوده اما الان با اون خوبه اما با من....اما اخه چرا من بی احترامی نکردم بی ادبیه امااون کلا زنارو ادم حساب نمیکنه خسته ام بچه ها دیگه از هیچی لذت نمیبرم حتی رابطه جنسی با همسرم.7ماهه گوش درد گرفتم.پلکم مدام میپره سردرد خوراکمه که دکتر میگه همش از اعصابه من فقط 24 سالمه همسرمم25 سال.کمکم کنید

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مهر 93 [ 11:05]
    تاریخ عضویت
    1391-6-14
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,179
    سطح
    28
    Points: 2,179, Level: 28
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    206

    تشکرشده 221 در 81 پست

    Rep Power
    22
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    روناك جان.
    دختر خوب مي دونم كه يك موقع هايي ديگران نمي ذارند آدم زندگي كنه ولي نبايد اجازه بدي اين حس نسبت به پدر شوهرت روي روابط شما دو نفر تاثير بذاره. متاسفانه چيزي هم كه گفتي در مورد برخي آدم ها صادقه كه مثلا مردي روي همه زنها حساسه و اونها رو ضعيفه مي دونه و مستحق هر گونه رفتاري. ديدم چنين مردهايي كه به قول شما متاسفانه زنها رو آدم حساب نمي كنند و خودشون رو بالاتر مي بينند. بالعكسش هم هست كه هر دو زشت و ناپسنديده است.
    يك پيشنهاد برات دارم، با كمي سياست زنانه، با محبت كردن در جواب بي محبتي پدر شوهرت سعي كن اين حس از هر دو طرف دور بشه. سعي كن با كادو خريدن يا احترام و محبت كلامي و ... پرچم سفيد دو مقابل بالا ببري. مي دونم خيلي سخته آدم به كسي كه اذيتش مي كنه محبت كنه ولي اگه بخواهي مثل خودش رفتار كني و بي احترامي و بدرفتاري مطمئن باش اوضاع بدتر مي شه. اينجوري حتي اگه حس هاتون نسبت بهم تغييري هم نكنه حداقل فايده اش اينه كه همسرت مي بينه كه شما همه سعي ات رو كردي و هميشه ادب و احترام را رعايت كردي و اين پدرشه كه غير قابل كنترل و مقصره.
    تحت هر صورت نتيجه هر چي كه بود زندگي خودت و همسرت را خراب نكن. زندگي شما مستقله و شما هم همديگر رو دوست داريد پس جداي از ديگران به هم و به خواسته هاي هم احترام بگذاريد و به هم عشق بورزيد.

  3. کاربر روبرو از پست مفید negar_ba تشکرکرده است .

    negar_ba (دوشنبه 18 دی 91)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-04
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    1,204
    سطح
    19
    Points: 1,204, Level: 19
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    328

    تشکرشده 332 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    سلام عزيزم
    چندتا سوال دارم ازت
    رابطه ت با همسرت چطوره ؟ ايشون با كاراي پدرش موافقه يا مخالف؟
    شما در برابر رفتاراي پدر شوهرتون سكوت ميكنيد يا جوابش رو ميديد؟

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1391-6-04
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    سلام دوستان.ممنون نگار جان.اما هاجس جان در جواب شما باید بگم منو همسرم با هم مشکلی ندارم کل مشکل سر خانوادشه.همسرم میدونه مقصرن اما از بچگی با ترس از پدر مادر بزرگ شده و احترام زیادی که گاه دردسر سازه امیدوارم درک کنی گلم.منم کلا چون اون یعنی پدرشوهرم با من حرف نمیزنه چیزی نمیگم.تو این 6 ماه هم پیش نیومده توهینی کنه البته مسلما وقتی 2 تا ادم با هم حرف نمیزنن خیلی نقطه نظر هام مخفی میمونه.اون کلا ادم عجیبیه 12 ساله نزاشته مادر شوهرم خواهر بزرگشو ببینه و با باجناقش که خیلی هم مرد شریفیه قطع رابطه کرده و جالبتر اینکه اگه عروسی دعوت باشیم که اونا هم باشن مارو هم تهدید میکنه که نباید بریم.توروخدا این منطقیه ادم میخواد بمیره.البته از بعد عروسیمون پیش نیومده اما تو عقد چرا.اون موقع هم سر خونه ای که مال اونه و ما توش نشستیم تهدید میکرد.بچه ها من همیشه دلم میخواست ازادانه زندگی کنم مستقل.این مردو هرگز حلال نمیکنم که غرورمو له کرد.من دختر با اعتماد به نفسی بودم اما اون خوردم کرد.اینم بگم که بر خلاف شخصیتش فرهنگیه باز نشستست و خیلیم مادی و خسیسه.من توی یه خونواده ی با محبت و پر از عشق بزرگ شدم بابای خودم یه مرد واقعیه و مامانم بر خلاف مادرشوهرم که با یه همچین شوهری کلی سیاستمدارو ....ساده و مهربونه.مادر شوهرمم کما بیش شبیه شوهرش شده اینو پدر بزرگ مادری همسرمم میگه.دوستان کمکم کنید.راجع به مهریه و...هم بگید.

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1391-6-04
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    دوستان چرا کسی کمکی نمیده.نکنه کم محبتی به این سایتم سرایت کرده.................

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 12:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-04
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    1,204
    سطح
    19
    Points: 1,204, Level: 19
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    328

    تشکرشده 332 در 115 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    سلام
    خب عزيزم به نظر من شما بيخودي داري خودت رو زجر ميدي
    مهم همسرته كه ميگي باهاش مشكلي نداري بقيه ديگه تو حاشيه ان
    چرا به جاي اينكه از رفتاراي پدرشوهرت ناراحت به كاراش نميخندي
    يا مثلا مهريه
    من خودم مهريه م 800 سكه ست ولي بعضي وقتا فقط ميگم اي كاش همه چيزمو بذارم و فقط خلاص شم
    خدا رو شكر كن با همسرت مشكل نداري
    ببين عزيزم تو نميتوني پدر شوهرت رو اونم با اين سن و سال تغيير بدي رو خودت كار كن و سعي كن ديگه به اين چيزاي بي اهميت فكر نكني و بهش نشون بدي كه در موردت اشتباه كرده
    پدر شوهر من خيلي من رو دوست داره ميدوني چرا ؟ چون هر چي ميگه باهاش موافقت ميكنم و تائيدش ميكنم با اينكه بعضي وقتا حرفاش رو قبول ندارم ولي هميشه سعي ميكنم حتي اگه حرفش رو هم تائيد نكردم در برابرش سكوت كنم باور ميكني عروساي ديگه به رابطمون حسوديشون ميشه چون الان واقعا مث دو تا دوستيم من دلم ميخواد اگه نصيحتي ميكنه بهش عمل كنم چون معتقدم ايشون تجربشون بيشتره و صددرصد پسرش رو بيشتر از من ميشناسه

    شمام سعي كن راه ورود به قلب پدرشوهرت رو پيداكني عزيزم

  8. کاربر روبرو از پست مفید هاجس تشکرکرده است .

    هاجس (سه شنبه 19 دی 91)

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1391-6-04
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    هاجس جون زنش بعد سالها نتونسته من میتونم.ضمنا من اصلا دلم نمیخواد خیلی ارتباطمون نزدیک شه فقط در حد احترم.عزیزم شما اونو نمیشناسید که2 سال با شوهرم حرف نزده چون شوهرم با ماشینش که مال خود همسرمم بوده تصادف کرده.با دخالتاش چی.در مورد همون باجناقشو اینکه ما نباید فلان جا یا مراسم بریم چون اونا هستن....

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 91 [ 21:36]
    تاریخ عضویت
    1391-5-18
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 98 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    سلام روناک جان
    راستش منم این احساساتو تا حدی تجربه کردم.فکر میکنم تنها کسیکه در این مورد میتونه کاری کنه همسرتونه که باید محکم باشه و ترساشو بذاره کنار.همین ترسا بودن که باعث شدن ایشون شیر بشه.پدر شوهر منم کمابیش همینطوره.محبت هم که میکنه الکیه من اینو میفهمم.
    هیچوقت هم احساس مسولیت نمیکنه.انتظلر داره ما پول دربیاریم و خرج اونا کنیم با اینکه توانایی گذران زندگی رو خیلی هم خوب دارن!
    منم اوایل خیلی حرص میخوردم ترفندای زیادی هم به کار بردم ولی درست نشد.شما هم بهتره رو رابطت با همسرت فوکوس کنی که خدای نکرده ازت دور نشه.
    در ضمن به مهریه هم اصلا فکر نکن مال منم دقیقا قده مال توه.تو واقعا باور داری مهریه زیاد ارزشو میبره بالا؟!تو با متانت و مهربونی خیلی باارزشتری برای همسرت.اینقدر میشناسم آدمایی با مهریه چندهزار سکه ای که اصلا هم به ارزشی که میخواستن نرسیدن.اخلاق پدر شوهرت اینه حالا چه 100 تا سکه باشه چه 1000 تا.
    میدونی عزیزم؟آدمای دورو بر ما همیشه معقول و منطقی و اونطوری که ما میخوایم نیستن اگه بتونی اینو درک کنی و بیخیال این مسایل باشی خیلی مسایلو تو خودت حل میکنی.عمر نوح نداریم که زندگیمونو با این چیزا به کام خودمون و خونوادمون تلخ کنیم.

  11. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    ببین عزیزم درسته که خیلی ها در اطراف ما هستند که رفتارهاشون مطابق میل ما نیست و البته با خیلیهاشون هم در رابطه هستیم یا مجبوریم باشیم اما اینکه بخواهیم به خاطر اونها کارمون به دکتر برسه کمی جای تامل داره و اینکه چرا ؟ مگر اینکه اون اشخاص کسانی باشند که با ما ارتباط شبانه روزی داشته باشند (مثل همسر و یا پدر و مادر).

    عزیزم حالا اگر دوست داشتی بگو روزت رو چطوری می گذرونی؟ میشه یک نمونه از برنامه های روزانت رو برای ما بگی.

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 92 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1391-6-04
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    511
    سطح
    10
    Points: 511, Level: 10
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فکر گذشته ها روانیم کرده کمکم کنید

    سلام دوستان و ممنون راجع به مهریه راستش زورم میشه که چرا حرف اونا شد.چرا اونقدر عشقم به همه چی غلبه کرد و......تازه نیشو کنایه هم شنیدم.دلجو جان در حال حاضر 4 واحدم مونده که 2 تا امتحان پیش رو دارم و میخوام در اینده به کمک پدرم مشغول به کار شم.الان صبحا که پا میشم با تلویزیون و اینترنت و کارای خونه کمی درس خوندن بیرون رفتن روزام پره.دست به قلم خوبی دارم چند تا رمان نیمه کاره هم دارم و متاسفانه از بعد از ازدواج دیگه حوصله و روحیه نوشتنم ندارم.تا حالا شده کسی باهاتون طوری رفتار کنه که حس کنید کم هستید و اعتماد به نفستونو بگیره و در مقابلش گاهی بترسید.تعریف از خود نباشه نه بد قیافم نه بی سلیقه نه سردو نا مهربون دقیقا بر عکس خیلی هم احساساتیم اما این احساسات روحمو بیمار کرده کاش.....


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.