سلام
دوستان خوبم من چندماهه با خواهر دوستم آشنا شدم.
من 31 سالمه و ایشون 26 سالشه هردو هم مطلقه هستیم.
هردوهم شاغلیم. من یه دختر 6 ساله دارم و از طریق دوستم بهشون پیشنهاد رو دادم و خانواده ها هم همه در جریان هستن
روزای اولی که حرف میزدیم همه چیمون بهم میخورد و بهم علاقه مند شدیم. من میدونم که از زندگیم چی میخوام و به خاطر اینکه ازدواج اولم با شکست روبرو شده این بار با چشم باز انتخاب کردم
ایشون هم مشکلی با دختر من نداره و دختر منم به شدت آروم و دوست داشتنیه
این گذشت و قرار شد تا رسمی شدن صبر کنیم اما خوب باهم ارتباط تلفنی و کاری داریم و ایشون از همه لحاظ دختر رویاهای من هستن هم از لحاظ اخلاق هم از لحاظ خانواده و خلاصه همه جور که معیارای من واسه انتخاب همسره
ایشون هم به من علاقه دارن اما هفته گذشته بعد از چند وقت هفته که خیلی کم جوابمو میداد بهم گفت که نمیخواد مردی تو زندگی کنارش باشه و از انتخاب میترسه.
مشاوره قرار بود بریم اما به خاطر شرایط کاری و تداخل با ساعتای کاری ایشون این جلسه ها هی عقب میفتن
احساس میکنم خیلی افسرده است نمیخوام عزیزترین فرد زندگیم اینجوری باشه
قرار بود زودتر رسمی بشیم اما به خاطر محرم و صفر و البته مشکل قلبی پدرم _که در طول یک ماه گذشته دوبار عمل کرده_ همه چیز باز عقب افتاد.
حالا من موندم و یه دنیا احساس و علاقه و وابستگی و ایشون که میگه من نمیخوام فعلا ازدواج کنم و میترسم. البته میگه دوستت دارم اما میترسم دوباره شکست بخورم
نگید که ارتباط رو قطع کن و...
بهم بگید چیکار کنم تا نظرش عوض بشه چون چند روزه انقدر ناراحتم مریض شدم. واقعا نمیدونم چیکار کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)