سلام. من حدود 6ساله که با پسر عمم ارتباط دارم. هر دومون 22 ساله، دانشجوی کارشناسی ارشد و بیکاریم! هردومون همدیگرو میخوایم،من وااااااااقعا خسته شدم وپشیمونم اما از این پشیمونم که چرااینقدر زود شروع کردم نه از اینکه با اونم.
خانواده اون از علاقش به من خبردارن و خیلیم استقبال کردن. اما خانواده من چند سال پیش وقتی سال اول رابطمون بود و ازش خبر دار شدن عکس العمل وحشتناکی نشون دادن. میدونم که مامانم ازش بخاطر موضوع رابطمون خیلی ناراحت وعصبانی شد. اما موضع بابامو درمورد پسرخواهرش نمیدونم.
مشکل اصلی من اینه که من تک دخترم و خانواده فوق العاده سختگیری دارم که حتی اجازه نمیدن بحث خواستگاری و اینحرفا تو خونه ما مطرح شه و تمام فکر وذکرشون تحصیل منه. طوریکه من خودم چندین تا پیشنهاد از فامیل و آشنا و دوست و همسایه داشتم اما اینقدر خانوادم سختی تو رفتارشون نشون دادن که کسی جرات نمیکنه بیاد خواستگاریم! از جمله خانواده عمم!
میدونم که عمم میترسه اگه الان بیان خانوادم برخوردخوبی باهاشون نکنن باتوجه به اینکه پسرعمم هنوز دانشجوئه واستقلال مالی نداره.طبیعیه هیچ کسی دوس نداره بره جاییکه بهش نه بگن!
من وطرفم تازه ترم اول ارشدیم.یعنی دوسال دیگه ام باید حداقل صبرکنم تازه بازم باید منتظربمونم که بره سرکار بعد اقدام کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همین حالاشم واقعا فشار عصبی این زندگی معلقم داره داغونم میکنه. تازه طرفم ازم تقاضای رابطه...میکنه. می دونم اونم نیاز داره. واقعا دیگه نمیتونم این شرایطو تحمل کنم.
لطفا راهنماییم کنید چطوری می تونم به خانوادم بفهمونم من دوس دارم ازدواج کنم. واقعا خلا طرفمو تو زندگیم حس میکنم.دوس دارم کنارم باشه دوریش کلافم کرده.اخیرا هم مساله نیازش که مرتب تکرارش میکنه به مشکلاتم اضافه شده
چطوری باید کاری کنم که خانوادم یه خورده بازتر با مساله ازدواجم کنار بیان که خانواده طرفم بتونن مساله رو مطرح کنن.
کمکم کنید لطفا
علاقه مندی ها (Bookmarks)