دردمو به کی بگم؟ به خدا؟ خدا میگه خودت بحنب، بهت نیرو دادم خودت یک کاری بکن و منم کمکت میکنم
گریه هامو به کی بگم، به دوستام؟ که بهم بخندن، که فکر کنن آدم ضعیفی ام
دردمو به کی بگم؟ به خانوادم؟ دیگه روم نمیشه، دیگه خستم، اونها هم خستن، کسی منو نمیفهمه، من هر شب باید قرص بخورم، هر شب باید گریه بکنم وگرنه آروم نمیشم، خستم از خودم و آدما. از گفتن هر چیزی میترسم، از آدما میترسم، از خودم میترسم، از تنهاییم میترسم، به خاطر یه کار احمقانه که یادش افتادم، آروم و قرار ندارم، به هیچکس اعتماد نمیتونم بکنم، حتی به روانشناسم، ازش میترسم تا از حرفام نسبت بهم سوء برداشت بکنه، میترسم همه منو تنها بذارن، میترسم به کسی بگه، کاش میمردم...چرا من مثه همسنام نیستم، چرا؟ چرا؟![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)