
نوشته اصلی توسط
iamok
بله، الان ایشون باکره نیست.
ولی اگه ترس از رد کردن وجود این مشکل بوده پس چطور جرئت کرده که به من اینو بگه(شاید اینقدر مطمئن بوده از احساسش به من که نتونسته ازم پنهون کنه)
لازم میدونم که توضیحات بیشتری رو بدم دوست عزیز. من با دخترخالم تا قبل ازین ماجرا توی تمام عمرم فقط 4 بار سلام علیک داشتم و اصلا با هم حرف نمیزدیم و فقط در حد یه سلام خیلی کوتاه. نمیدونم چطور شد که دیدم کم کم دوست داره با من حرف بزنه (خیلی قبل تر هم اطرافیان میگفتن که یکی هست که دوستت داره ولی من تفره میرفتم). یه شب اونقدر توی فیسبوک با هم چت کردیم که گفت دیگه نمیتونه با گذشت 3 سال حرفشو توی دلش نگه داره.
من تا قبل از این به عنوان یه فامیل و دخترخالم دوستش داشتم نه بیشتر. ولی بعد ازین دیدم که میتونم دوستش داشته باشم. خب دل به دل راه داره. (من قبلا دوبار عاشق شدم و فکر میکنم چیزایی زیادی رو یاد گرفتم) من دوست دارم که باهاش ازدواج کنم و همه چیز رو نادیده بگیرم چون به نظرم گذشته رو میشه تاحدودی نادیده گرفت. ولی اینی هم که میگم نگران آینده ام، خدا خودش میدونه که بیشتر به خاظر اون میگم. دخترا بعد از ازدواج ناموفق دیگه به راحتی نمیتونن ازدواج کنن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)