سلام به همه دوستای همدردی
من حدود یک سال و خورده ایه میام اینجا و تقریبا خیللی از اعضای سایت میشناسم حتی قدیمی ترها.مثل bahar.shadi...بهار.زندگی...taraneh89خا م آنی فرشته مهربون...نازنین آریایی و خیلی دوستای دیگه که تو خیللی پستای دیگه هم بهم کمک کردن...و ازشون ممنونم:)
راستش الان که دارم این تاپیک میزنم و به خودم فکر میکنم میبینم که چققققدررر خسته و تنهام البته بیشتر حس میکنم که از یه نو بیماری رنج میبرم که نمیدونم اسمش چیه! بهتره یه خلاصه از خودم بگم:
من دختری 23 ساله هستم که دیگه درسم تمام شده و چنذ ماه دیگه کنکور ارشد دارم ...تقریبا مذهبی من توی 2 سال اخیر زندگیم اشتباه های زییییادددی داشتم که من تو خودش فرو برد ته ته ته...وارد یه رابطه احساسی شدم که فقط به خودم لعنت میفرستم که چرا شروع کردی که الان اینطوری توش موندی گیجم فقط میدونم دوسش دارم همین...الان هم نگین چرا این کار کردی که خودم میدونم اشتباه اما شروع شده و به اینجا رسیده!
اما مشکل اصلی من یه چیز دیگس اینکه واقععععا تنهام تنهای تنها...میتونم بگم هیییچ دوست صمیمی ندارم هیچ کس که بتونم باش درد و دل کنم کسی حرفام باش بزنم این باعث شده همه چیز تو خودم بریزم و الان فکر میکنم به یه نوع بیماری روانی مثل وسواس فکری مبتلا هستم همیشه یه چیز دارم واسه فکر کردن و نگران بودن و درگیر بودن انقدر که یادم نمیاد کی خندیدم شایدم بر میگرده به رابطم با ون آقا!!ما دو سال پیش با هم آشنا شدیم توی دانشگاه بعد کم کم تا حد زیادی جدی شد و خانواده هامون به صورت غیر رسمی با هم ملاقات کردن و حرفایی زدیم این بین تو رابطمون خیلی متوجه رابطه ما شدند مثل دوستام و حتی استادمون که ترغیبمون میکنه واسه ازدواج...اما حالا اون رفته خونشون واسه کنکور بخونه و من هم خونموون که کیلللو مترها فاصله داره واسه کنکور میخونم اما چیزی که هست اینه من فکرم مرتب مشغول که فلان زمان به فلان دختر ارتباط داشته یا نه یا فلانی کی بوده و یا غیره بطوری که با سوالام خسته شده و میگه با این روحیه شکاکت من نمیتونم تحمل کنم یه حوراایی میگه اینجور باشی ازدواج نکنیم!!!! ولی من نمیتونم احساسام کنترل کنم همش ترس این دارم که بهم خیانت کرده باشه و از این چیزها!!! و ترس از دست دادنش دیوونم میکنه چون خیلیا رابطه ما میدونن خانواده و دوستام میترسم دیگه نتونم ازدواج کنم...میترسم تا 3 ماه دیگه که توافق خانواده هاس واسه اینکه بیان خونمون و نامزدی همه چی بهم میخوره با توجه به اینکه ما تو دوری تنش های زیادی داریم و الان در یه بازه زمانی حساس
با ابن همه وسواس فکری و نگرانی دارم دیوونه میشم کمکککککک
میخوام بهم راهکار بدین واسه توقف فکرام
ممنونم ازتون