به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 22:22]
    تاریخ عضویت
    1391-8-20
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    424
    سطح
    8
    Points: 424, Level: 8
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 31 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    افسردگی و احساس تنهایی

    سلام به همه دوستان عزیزم
    خیلی هاتون منو میشناسین، با مشکلات خیلی عجیبی اومدم اینجا، چندبار نام کاربری عوض کردم تا یکم توجه بهم بیشتر بشه، در اشتباه بودم، شما همیشه بهم لطف داشتین...

    آدم عجیبی شدم، احساس میکنم خودم نیستم، آرزویی واسه زندگی ندارم، وقتی با خودم حرف میزنم، همش این سوال توو ذهنمه " چرا زنده ای؟" میخای چی کار کنی؟ روحیه ام کاملا شکننده شده، وقتی پیشرفت و موفقیت کسانی که برای مدتی منو آزار دادن میبینم، گریم میگیره، میگم پس خدا اون بالا چی کار میکنه؟ آدمایی که منو اذیت میکردن و به قول خودشون کار درست رو میکردن و برای تبرئه وجدانشون چند تا حرف دیگه هم بارم میکردن
    همیشه توو زندگیم سعی کردم مهربون باشم، دروغ نگم، صادق باشم، آدم غمگینی شدم، دوستی محبوبی ندارم، هرکس واسه چندصباحی دوستم هست و بعد از ارضا نیاز هاش از پیشم میره، سعی کردم بعد از اتفاقات قبلی آدم درستکاری باشم...
    بگذریم، این احساس (( خودم نیستم)) از جایی شروع شد که چند وقت پیش یکی از دوستان 5 سال پیشم رو دیدم، بهم گفت خیلی عوض شدی، گفت چرا این قدر آدم ناراحتی بنظر میرسی، یادت نیست یه مدرسه رو برده بودی رو هوا، چقدر شیطونی میکردی؟...
    خلاصه اینارو بهم میگفت و من خیلی متعجب بودم که واقعا من اینطوری بودم؟ بی اختیار اومدم خونه گریم گرفت و از اینکه دارم خودمو میخورم و چقدر از خود واقعی ام دور موندم...
    احساس خوبی ندارم، همیشه وقتی میخوام به چیزای خوب فکر کنم، کلی بدبختی و فلاکت از آینده و گذشته میریزه سرم، من توو سن 15 سالگی افسرده شدم و از اون موقع تنها شدم، مثه همسن هام فکر نمیکنم، نسبت به مسائل جنسی جذابیتی برام ندارن، چیزایی که دوران نوجوونی همه ازش لذت میبرن، من دوری میکنم، اهل مهمونی و ... نیستم، اگر با دوستام حرف هم بزنم احساس میکنم اونا حرفامو نمیفهمن... خیلی تنها شدم، از طرفی حس خوبی از خودم ندارم، خودمو یه آدم گناهکار میدونم و هر روز دنبال اینم که فرد جدید بشم، هرکس رو میبینم میخام شبیه ش بشم، خودمو از یادم بردم و چون حدود 3 ساله که دوست نزدیکی با خودم ندارم به انواع بیماری های روان مبتلا شدم، از افسردگی گرفته تا وسواس های فکری- جبری، یه روزایی وصیت نامه مینویسم تا از زندگی خلاص بشم، نمیدونم به چه دردی میخورم، نمیدونم اصن علاقمندی هام چین، عصر ها باید حتما یه نیم ساعتی گریه کنم تا آروم شم، تنهایی برام دردآوره، سال سختی رو پیش رو دارم... ااگر مثلا کسی اذیتم کنه چیزی بهش نمیگم همیشه مشکلو از خودم میدونم و خودمو اذیت میکنم، همش دنبال کسی ام که منو نجات بده، توانایی هامو از دست دادم ...از دوستان کمک میخام، کسی میتونه راهنمایی کنه من باید چی کار کنم؟
    پیشاپیش از همه ممنون

    من تمام تلاشمو کردم، از کتابای روانشناسی گرفته تا رفتن پیش روانپزشک، از 15 سالگی سرترالین و آلپررولام میخورم، گاهی وقتا دکتر میگفت کافیه ولی دوباره بعد چند وقت شروع میکردم تا الان... حدودا 18 سالمه...

  2. 3 کاربر از پست مفید alireza_m تشکرکرده اند .

    alireza_m (دوشنبه 20 آذر 91)

  3. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 دی 94 [ 22:37]
    تاریخ عضویت
    1391-12-28
    نوشته ها
    868
    امتیاز
    9,210
    سطح
    64
    Points: 9,210, Level: 64
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,872

    تشکرشده 3,054 در 793 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    دوست عزیز .
    شاید در نظر اول سوالم کلیشه ایی باشه .

    رابطه ات با خدا چه جوریه ؟

    شاید توی دوقت خورده.

    باز این آخونده شروع کرد !

    باور کن من همیشه وقتی از خدا حرف می زدن این رو توی تصوراتم داشتم و همیشه می گفتم مگه خدا باعث آرامش میشه ؟

    با اینکه نماز و روزه هامو کامل میگرفتم ، قبول این مسئله واقعاً برام سخت بوده .

  4. 3 کاربر از پست مفید omid65 تشکرکرده اند .

    omid65 (دوشنبه 20 آذر 91)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 22:22]
    تاریخ عضویت
    1391-8-20
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    424
    سطح
    8
    Points: 424, Level: 8
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 31 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    نه، سوال خوبی پرسیدید.
    سعی کردم درباره ی دینم تحقیق کنم و آگاهانه به سمت خدا برم، نمازام سر وقته، گاهی وقتا دلم میگیره واسه دلخوشی روزه میگیرم، گاهی وقتا عارف مسلک میشم سعی میکنم شکرش کنم به خاطر چیزای خوبی که دارم، پدر مادرم و سالم بودنم و... گاهی وقتا هم از کوره در میرم... ولی بعدش پشیمون میشم... رابطه ام خوبه...
    ولی همیشه خدا رو تو نماز و روزه ام نمیبینم، گاهی وقتا توو گریه هام، توو خنده ی پدر مادرم... شاید یکم عجیب باشه

  6. کاربر روبرو از پست مفید alireza_m تشکرکرده است .

    alireza_m (یکشنبه 19 آذر 91)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 شهریور 92 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1391-9-04
    نوشته ها
    252
    امتیاز
    1,377
    سطح
    20
    Points: 1,377, Level: 20
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,356

    تشکرشده 1,286 در 287 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    سلام
    از خودم نمیتونم راهی بگم براتون
    اما کتاب انسان در جستجوی معنا ی دکتر فرانکل رو فرشته مهربان به من معرفی کردن
    دانلود کردم و شروع کردم به خوندنش
    تازه اولاشم
    اما خیلی خوشم اومد
    خواهرانه میگم حتما بخونش و آخرش انشالله اینجوری شی


    ===============
    آخه این کتاب فرق داره


    [size=medium][align=center]هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند
    و شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید...
    [/align][/size]

  8. 2 کاربر از پست مفید Royaye Sedaghat تشکرکرده اند .

    Royaye Sedaghat (یکشنبه 19 آذر 91)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 22:22]
    تاریخ عضویت
    1391-8-20
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    424
    سطح
    8
    Points: 424, Level: 8
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 31 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    ممنونم، دانلود میکنم و میخونم.
    البته کتاب های اینجوری زیاد خوندم، توو اتاقم پر جملات مثبته ولی اصن هیچ رقبتی ندارم... هر روز گنگتر از گذشته ام میشم... خیلی بدتر از گذشته هام...

    زندگیم برام معنایی نداره، همین باعث شده که پیش از پیش خودمو تنها ببینم و از احساس خوبی به خودم نداشته باشم

  10. کاربر روبرو از پست مفید alireza_m تشکرکرده است .

    alireza_m (یکشنبه 19 آذر 91)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    می دونی دقیقا مشکلت چیه؟
    چی می خوای که نداری یا نمی خوای که داری؟
    15 سالگیت دقیقا چی شد که افسرده شدی؟ کسی رو دوست داشتی و از دست دادی یا چیز دیگه ای بود؟
    دلیل خاصی داره که خودتو گناهکار می دونی؟
    زندگی معنا دار چیه به نظرت؟
    دلت می خواست زندگیت و خودت چطوری بودین؟
    به چی فکر می کنی؟ نوشتی هرروز گنگ تر می شی. توی فکرات به چه چیزایی فکر می کنی و چی ها برات سوالن؟

    راستی چیزایی که می نویسی رو دقت کن چون اینجا میمونه و پاک نمیشه. چیزی که مهمه و نمی خوای کسی بدونه رو اینجا ننویس.

  12. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    meinoush (دوشنبه 20 آذر 91)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 22:22]
    تاریخ عضویت
    1391-8-20
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    424
    سطح
    8
    Points: 424, Level: 8
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 31 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    دلیل افسردگیم این بود که من یکی رو دوست داشتم، بهش علاقه پیدا کردم ولی بهش نگفتم چون 3 سال از من بزرگتر بود، اون موقع یه سری ارزش اخلاقی داشتم و الانم دارم و این درد رو توو خودم نگه داشتم تا اینکه افسرده شدم، البته اون موضوع علاقه تقریبا از بین رفت و مشکلات جدیدی پدید اومد

  14. 2 کاربر از پست مفید alireza_m تشکرکرده اند .

    alireza_m (دوشنبه 20 آذر 91)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    353
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    شاید نوشته های توی این تاپیک به دردت بخوره.
    http://www.hamdardi.net/thread-22581.html

  16. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (دوشنبه 20 آذر 91)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 91 [ 09:55]
    تاریخ عضویت
    1391-8-07
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    332
    سطح
    6
    Points: 332, Level: 6
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    81

    تشکرشده 85 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    سلام عزیزم.قلبم گرفت از قصه خوردنت.طاقت دیدن هر مشکلیو دارم جز این یکی .
    از خودت گفتی اما اسمی از پدر و مادرت نبردی .ممکنه بگی اونا چه نقشی تو زندگیت دارن .تو اروم کردنت....انگیزه دادن بهت....نکنه کاری یا رفتاری کردن که باعث این موضوع شده .اصلا باهاشون درد دل میکنی وصمیمی هستی اینو پرسیدم چون خودم پسر 14 ساله دارم ....باور کن حاضرم بمیرم اما یه نوجوونو گرفته نبینم.
    پسر نازنینم...هر نو جوونی تو سنی عاشق میشه بعد یه مدت فارق میشه و دوباره ...میخوام بگم این نمیتونه علت افسردگیت باشه .مطمئنا دلیل دیگه خانوادگی یا ارثی ویامحیطی.... میتونه داشته باشه.
    اما مهم اینه که از این فکرها دور بشی .باید شرایطی پیش بیاد که توانمندیهات بهت ثابت بشه و باعث بشه اعتماد به نفست بالا بره.
    ممکنه به جای تمرکز روی نقاط ضعفت بگی تو چی استعداد داری تو چی قوی هستی .همه مثل هم نیستن اما هر کسی توانایی هایی داره که فقط لازمه اول شناسایی بشه و بعد پرورش داده بشه .برای مثال در مورد خودم و پسرم میگم فقط برای اینکه ببینی همه چیز دست خودته بخواه تا عوض بشه وتو این راه یه کم تلاش....قبلا از طولانی شدن متن عذر میخوام.

    من وقتی پسرم 8 سالش بود تا 3 سال سعی کردم استعدادهاشو به خودش نشون بدم خیلی وقت گذاشتم شده بودم ازانس خصوصیش ...کلاس زبان و بسکتبال شطرنج و شنا .فوتبال که خودش عاشقشه حتی معلم برای تمرین ارگ و کلاس سفال و ...خداییش خودش و من مونده بودیم که تو هر کاری یکی از بهترینها بوده و هست وقتی میخواست وارد مقطع راهنمایی بشه خودش خواست راحت باشه کلاس اضافی نره درسش عقب نیا فته من حرفی نداشتم چون من هیچ کدوم از این کلاسها رو برای پز و .... نبردم فقط برای اینکه رو هر دو نیمکره مغز ش کار کنه اینقد که این برام مهمه درساش نیست کاری که من براش کردم روی روحش بود که هیچ جا و جلوی کسی کم نمیاره ..پر از انرزیه و میدونه از پس خیلی کارا بر می اد .وبگم همه این کارا رو با متوسط ترین هزینه انجام داد کانون فرهنگی و...فرهنگسرا و ...
    دقیقا مثل اینکه به یه کودک نوپا از هر غذایی یه ذره بزاری که مزه کنه تا وقتی بزرگتر شد طعمهارو بشناسه و ندونسته از غذاها بدش نیاد .حالا اون میدونه چی دوست داره و تو چی استعداد داره ...حالا با خودشه زندگیشو بسازه ما هم هستیم کمک.


    حالا نگی دیره و خانواده چنین کاری برات نکردن ....من که نه مادرم برام این کارو کرد نه پدرم تا اینکه خودم به سنی رسیدم برای خودم قدمی بردارم...خانواده پر جمعیت من هم اصلا به فکر استعداد من نبودند که هرز میرفت .شرایط مالی هم اجازه نمیداد .به خاطر سهل انگاری اونا به جای اینکه با اونهمه استعدادی که تو هنر و نقاشی داشتم وهمه میدونستند برم هنرستان 4سال عمرم تو دبیرستان بدون علاقه رشته تجربی خوندم تا اینکه دانشگاه رفتم فوق گرافیک و لیسانس نقاشی خوندم و بگم معدل دبیرستان 14 معدل دانشگاه هر سال 18-19
    زبانمو وقتی پسر کوچکم چند ماهه بود شروع کردم تا مراحل بالا رفتم وشنا ورانندگیو....اینارو برا این میگم که یه جا ادمو کمک میکنن یه جا خودتی که میخوای و میسازی...مهم اینه که زندگی ارزششو داره نشین ببینی دیگران کجا میرن چی میشن بلند شو تو حیفی تو باید جایی قرار بگیری که کاری و یا رشته ای وکه انجام میدی دوست داشته باشی اونوقت انگیزه میریزه از وجودت ....بدترین و غم انگیز ترین و بیانگیزه ترین روزهای عمر من اون 5-6سال دبیرستان و بعدش بود که کاری انجام میدادم که عشقی بهش نداشتم حتی افسرده هم شده بودم نمیخواستم صبح بشه یا بلند شم ...

    قربون اشکات.کسی نمیتونه ادمو اذیت کنه مگر اینکه خودش بخواد و اجازه بده .تو خیلی قویتر از اونی هستی که فکر میکنی .نه شعار نیست .باور کن فقط توانمندیهاتو به کار ببند.حیفه زندگی به این قشنگی دیگه تکرار نمیشه .بلند شو ....فکر تو قدرت جوانی تو ابتکار و خلاقیت تو احساس تو همه درمان تو اند قدرت اینا از اون داروها خیلی بیشتره روزی که به قدرت خودت و نیروهای مثبت خودت پی ببری نیازی به دارو نخواهی داشت.
    منو ببخش خیلی پر حرفی کردم
    ارزو دارم از احساس های خوبت بگی .خیلی زوده برا نا امیدی خیلی جوونی و تازه اول راه و یادت باشه زندگی به این زیبایی ارزش تلاشو داره...
    و باز عشق و دیگر هیچ

  18. کاربر روبرو از پست مفید rasa39 تشکرکرده است .

    rasa39 (دوشنبه 20 آذر 91)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 22:22]
    تاریخ عضویت
    1391-8-20
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    424
    سطح
    8
    Points: 424, Level: 8
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 31 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: افسردگی و احساس تنهایی

    واقعا ازتون ممنونم، بی نهایت ممنونم ...نوشته هاتون باعث دلگرمی من شد،
    رابطه ام با پدر و مادرم خوبه، باهاشون صحبت میکنم، ولی خب مسائلی گاهی اوقات توو نوجونی مثه من پیش میاد، شاید همین عاشق شدن با توجه به سن کمم نمیتونستم ابراز کنم ولی خانوادم از این که کمکم کنن دریغ نکردن، حتی حال و روز من و کم کردن وزنم توو 4 ماه رو دیدن، سریع پیش روانپزشک بردنم، و معلوم شد که افسرده شدم... شخصیاتا آدم گوشه گیری هستم، تا کاملا از طرف مقابلم، چه دوست چه فضای جدید آشنا باشه، اطلاع پیدا نکنم رابطه برقرار نمیکنم، روزهام توو تنهایی میگذره، بعضی چیزا توو سن نوجوونی خاطره میشن، همین بیرون رفتن با دوستان، همین دوستایی که آدم میتونه توو دوره های خوب زندگیش داشته باشه... که حسرتشو داشتم...
    من تمام تلاشمو هر روز میکنم که پرنشاط پاشم و به بچه های مدرسه واسه قبول شدن توو رشته شون انگیزه بدم، ولی افسوس که کسی نمیدونه درونم چی میگذره و من عصر و شب ها رو با چه حالتی میگذرونم، این باعث ناراحتیم میشه، چون دوستام اغلب از این ناراحتی ها بعنوان چیز مزخرف یا غیرقابل مفهوم برداشت میکنن و اغلب فردی خل محسوب میشم. با این حال هنوز میگذرونم و امیدوارم بتونم به زندگیم معنا بدم.
    همیشه خواستم شروع کنم به خودسازی، فکر نکنم کسی توو سن من این همه کتاب روانشناسی و قرص و پزشک و اینجور چیزها واسه روانش مصرف کرده باشه و رفته باشه، تمام تلاشمو کردم ولی گذشته ی نچندان خوبم همیشه باعث آزردگی و هرز رفتن روانم شده، با اینکه هنوز نتونستم دلایل اون کارامو بفهمم و یا حتی توجیهی برای خودم بیارم که چه جوری شد یکدفعه از غفلت بیدار شدم، آزار میبینم. اینقدر خودمو اذیت میکنم که حد نداره، دیروز فهمیدم که 15 16 تا تار سفید توو موهام هست.. احساس اینکه به کسی آسیب رسوندم و عذاب وجدانم از همه و همه چیز بیشتر اذیتم میکنه و با روانشناس هم حل نشده. با اینکه میدونم اگر آسیبی هم بوده و گذشته و باید آینده رو درست کنم و لی انگیزه ی که روحم رو دوبار شاداب کنه ندارم...
    سال کنکورم هست، گاهی وقتا یادم میره که آرزوم چی بوده، و زندگی برام معنایی نداره، گاهی وقتا هم به شادی دوستام غبطه میخورم و خودم لایق بعضی شادی ها نمیدونم، با اینکه وضعیت روحی مناسبی ندارم ولی نذاشتم از رشد تحصیلیم کم باشه، ولی حالا این عذاب وجدان و عدم هضم بیدار شدنم و احساس نه چندان خوب نسبت به گذشته باعث شده از درس هم بیوفتم و اینجاس که دیگه احساس میکنم، فقط دارم روزامو میگذرونم و در واقع یه مرده متحرکم... تنها راه فرارم شده یه خواب طولانی.. حتی یه روز اومدم خونه، خوابیدم ساعت 4 بعدظهر و صبح ساعت 7 پاشدم رفتم مدرسه...
    معذرت میخام یکم طولانی شد


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.