سلام دوستای عزیزم...امیدوارم موضوع من هم هرچند بی اهمیت بهش توجه کنین چون محتاجم به کمکاتون
من دختری 23 ساله هستم که حدوده 2 ساله با یکی از همدانشگاهیام آشنا شدم ...اون واقعاااا عالیهه منم مثل یک دیوونه عاااااشقق اعصابم خورده به خدا!:(
همون اول آشنایی گفت نظر مامانم اینا خیلی مهم واسم گذشت وتابستون امسال اومد خونمون مامان بابام دیدنش و ما رفتیم شهر اونا که کیییییلومتر ها فاصله داره!و توی یک جلسه خانواده ها با هم صحبت کردن که تقریبا همه چی اوکی بود فقط معلوم بود مامانش خیییلی راضی نیس و هی بهانه گیزی میکرد آخرش هم گفت ایشالا میایم خونتون!گذشت و من هر لحظه عاشق ای آقا تحمل دوریش ندارم !اولین رابطم با یه پسر اونم جدی باشه اکثر معیارات داشته باش واقعا واسم دوریش سخت:( اونم برخوووورش عاششق تر و بدتر
تا اینکه دیشب داشتیم حرف میزدیم من ازش پرسیدم اگه مامانت اینا اومدن خونمون و مخالفت کردن چی؟!گفت من نظرشون ببرسی میکنم و از این حرفاا آخرم گفت که نظر خانوادم واسم خیلی مهم!!!!!فکر کنین بعد دوسالللللل!!!
یاز بحث کردیم دوباره همین موضوع مبگه ما مگه نگفتیم نظر نهایی خانواده ها ؟ممکنه نشه؟!!من کاملا عصبی شدم و گفتم پس تو به من علاقه نداری و از این حرفا!!!و رابطه ما تمام رو به تمامیه
حالا فکر کنید خانواده ما مطلع!از حال ون میپرسن منم دیوونش ولی اون میگه تو خیلی احساسی فکر میکنی!!!!
بچه ها اون واقعا من دوست داره؟!!من ک فکر نمیکنم:(
علاقه مندی ها (Bookmarks)