به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-9-15
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,144
    سطح
    34
    Points: 3,144, Level: 34
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    باسلام دختری هستم25ساله حدودا یک سال پیش با پسری ازطریق نت اشنا شدم اولا خیلی بهش احساسی نداشتم تازه خودمو میکشتم که فقط یه کوچولو بهش حسی پیدا کنم چون من بدون عشق نمیتونم زندگی کنم ک6ماه اول مدام گوشیمو اف میکردم حوصله کسیو نداشتم هروقتیم که میدیم زنگ زده یا اس داده جوابشو میدادم همینطوری باهم صحبت میکردیم راجب مسائل روزانه اصلا انگار اونم مثل من خیلی براش مهم نبود باشم یا نباشم چون هربار که گوشیمو آف میکردم و برمیگشتم انگار نه انگار اتفاقی افتاده خیلی خونسرد برخورد میکرد راستش من اواایل برام خیلی مهم نبود اما به مرور بهم برمیخورد یه بار یادمه گوشیمو روشن کردم بهش پیام دادم طبق معمول ولی اینبار یه جوریی جوابمو داد که انگار یه چیزایی هم براش مهمه خیلی سردم نیس بخاطر همین منم از طرفی چون تنها بودم و از روی بی حوصلگی یه مدتی باهاش صحبت میکردم کار به جایی رسید که قرار ملاقات گذاشتیم راسش روز اول اصلا به دلم نمینشست یه پسر معمولی قد خیلی متوسط هم قد هم بودیم رفتاراشم به نظرم منطقی بود ولی جذابیت برام نداشت همون روز خواستم وقتی برگشتم خونه اصلا دیگه کاری به کارش نداشته باشم اما یه چیزی بهم میگفت ادامه بدم
    تااینکه به جایی رسیدم کم کم حس کردم دارم بهش حس پیدا میکنم منی که حتی فکرشم نمیکردم اون دست همون دستایی باشه یه روز منو علاقه مند کنه نمیدونم اسمشو بزارم علاقه وابستگی یا هوس ... ولی یواش یواش اروم اروم حس کردم تو قلبم جا بازکرده اوایل اصلا بروز ندادم چون با تجربه ای که سالها پیش داشتم میدونستم اگه یه پسری بدونه دختری بهش علاقه منده بازی درمیاره برای همین بروش نیوردم که کم کم متوجه شد ...
    وقتیم که فهمید یه جورایی فکر میکرد قصدم از ارتباط با اون ازدواجه درحالی که من اصلا همچین حسی نداشتم فقط عشق رو میخاستم حتی اگه بهش نرسم رفتاراش بی توجهی هاش سرد بودنش اذابم میداد نمیدونم از همون اول حس کردم پسر منطقی هست نمیدونم چرا ادامه میدادم
    مثلا وقتی بعد ازدیدار میرفتم خونه زنگ نمیزد یا اس نمداد ببینه من رسیدم سالم رسیدم اصلا نگرانم نمیشد اوایل اینارو بهش میگفتم قبول میکرد سعی میکرد مطابق میل من رفتار کنه ولی بعدازمدتی دوباره بیخیال میشد اصلا انگار براش مهم نبود انگار اهمیتی نمیداد یه وقتایی دعوامون که میشد سرد سرد گوشیو قطع میکرد و دیگه تا چند روز زنگ نمیزد بهش میگفتم بهم علاقه داری میگفت اره دوست دارم تو نمیفهمی...
    میگفت این روزا گذریه یا یه وقت یادمه رفته بود عروسی بهش گفتم بهت خوش بگذره یهو جواب داد ایشالله عروسی خودت جبران کنم راستش این حرفش ناراحتم نکرد اما انتظارشو نداشتم یه جورایی بهم برخورد حس کردم انگار داره بهم یاداوری میشه این روزا یه روزی بالاخره تمو م میشه من اینو میدونستم اما این که طرفم بخاد اینطوری بهم بگه ناراحتم میکرد خودم بهش یه روز گفتم من نمیخام باهات ازدواج کنم من اصلا تورو انتخاب نکردم ولی بازم اصرار داشت بگه من ترشیدم کسی منو نمیگیره دارم خودمو اویزون میکنم شما قضاوت کنید حتی اگرم این قصدو نداشتم دیگه داشت بهم تلقین میشد
    راستش خیلی برام زور داشت طرف فوق دیپلم داشت بچه جنوب شهر بود با منی که تحصیلاتم هم قیافم ازاون سرتر بود همچین حرفایی بشنوم بهم برخورد ه بود اخه چرا...
    به مرور زمان با رفتاراش نسبت بهش سرد شدم فکرشو کنید حتی روز تولدم یه کادو برام نخرید ....
    اخه این چه دوست داشتنیه که طرف به زبون میگه دوست دارم در حالی که عملش چیز دیگه ای رو نشون میده و مدام رفتنو یاداوری میکنه ...
    دیگه داشتم ازش نا امید میشدم که بعد از یه ماه دوباره اس داد و گفت باهم صحبت کنیم من اول خیلی اهمیت ندادم ولی خودم حس دلتنگی رو تو خودم و اون میدیدم نمیخاستم بروزش بدم خلاصه با کلی کلنجار رفتن باخودم قبول کردم برم ببینمش البته از خدام بود چون دلم براش تنگ شده بود...
    دوباره شروع شد رابطمون تا یک ماه خیلی خوب بودیم هم من هم اون یعنی یه جورایی من همونطور که بود پذیرفته بودمش حتی بااینکه یک روز درمیون زنگ میزد 24 ساعت یه بار اس میداد ا اما بازم چیزی نگفتم و طوری ادامه دادم که انگار برام مهم نیس لبته بهتر شده بود اتفاقا خوبم جواب داد این رفتارم
    ولی به مرور دوباره حس کردم دم دستم حس بدی بهم دست میداد راستش اون بیشتر ازاینکه بخاد بام ن باشه بیشتر با دوستای همجنس خودش بود مدام عروسی و بیرون میرفت باهاشون وقتی ام که اعتراض میکردم میگفت تو به دوستای من حسادت میکنی ...
    یه بار دیگه ازدست کاراش خسته شده بود م خاستم بهانه کنم تموم شه بهش اس دادم برو با همون رفیقات برو با همونایی که تا اخر شب باهاشون خوشی طبق معمول دوباره باسردی و بی تفاوتیش مواجه شدم دیگه داشتم دیوونه میشدم خیلی سخته حس کنی یکی برات مهمه درحالی که طرفت همچین حسی نداره و بیخیالته
    مدام زنگ زدم جواب نداد نه برای منت کشی خاستم باهاش دعوا کنم
    که پشت تل برگشت گفت از دوست داشتن بدش میاد میگفت ازاین لوس بازیا خوشش نمیاد میگفت دوست داشتن مال دوره لیلی مجنونه اینارو قبول نداشتم
    میگفتم خب توکه نمیخاستی چرا بازیم دادی چرا گفتی دوسم داری در حالی که نداشتی به زور میومدی
    گفت ادم عشقو به کسی میده ارزش داشته باشه کسی که انتخابش کرده باشه
    تو دلم گفتم مگه عشق دست خود ادمه مگه مثل لباسه که اول خوشت بیاد بعد دوسش داشته باشی این دیگه چه جورشه اصلا ادم عجیبو مزخرفی بود درسته ادم باید منطقی باشه اما منطق بی احساس اخه احساس م جزئی از منطقه من از احساسم براش کم نزاشتم حتی خیلی وقتا خودم بهش زنگ میزدم یا بیرون که میرفتیم خودم به زور حساب میکردم که یه وقت بهش فشار مادی نیاد
    راستش وقتی این حرفو زد خیلی اعصابم خورد شد انگار اب سرد ریخته باشن روم برگشتم گفتم من تورو دوست داشتم اما نمیخاستم زنت بشم گفت ازهمین میترسیدم ....
    فکرشو کنید از اینکه من زنش بشم ترسیده بود اخه مگه ایراد من چیبود بگذریم ازیانکه اونم انتخاب من نبود معیارامو نداشت چطور میتونست همچین طرز فکری راجب من داشته باشه
    بخدا دخترا پسرارو میبینم باهم خوبن بهم عشق میدن حالا منو ببینید که اینهمه طرفمو دوست داشتم و دست اخر اقا میگه از عشق بدش میاد اصلا بدون عشقم میشه زندگی کرد؟
    خیلی ناراحتم با اینکه قبلا هم تجرب ه تلخی البته نه مشابه این اتفاقم داشتم دلم نمیخاست اینطوری بشه چون من از کم ادمی خوشم میاد خیلی سخته برام
    دیگه تصمیم گرفتم فراموشش کنم خیلی وقتا میاد توذهنم تلخی حرفاش مثل جای میخی هست که تو قلبم مونده و پاک نمیشه خیلی ازش دلم گرفته
    حس میکنم خورد شدم حس میکنم کوچیک شدم کم گریه نکردم جلوش کم اشک نریختم کم نگفتم بمونه
    اما اون چی تو کل یان 5 یا 6 ماه شاید 3بار خوب بود یا 1بار گفت بمون نرو
    خیلی وقتا دلم براش تنگ میشه ولی به رفتاراش که فکر مکنم اعصابم خورد میشه و حس تنفر دارم و انگار میخام گوشیمو بردارم و بهش فحش بدم
    میدونید هروقت بهش توجه میکردم جواب نمیداد ولی فحش که میدادم جوابمو خوب میداد انگار از عشق حالش بهم میخورد
    خیلی ادم مزخرفی بود سرد خشک بیتفاوت بی احساس ...
    حس میکنم ازم سواستفاده شده حس میکنم ارزش ندارم
    البت الان 1ماهه که رابطمو قطع کردم خطمم عوض کردم ولی گاهی به یادم میاد اعصابم بهم میریزه
    به نظر شما میتونم به اینده امیدوار باشم؟
    کسی میاد که عاشقش باشم اونم باتمام وجود عشقو بهم بده البته نه ازروی زبون
    نظرتون راجب این موسسه همسریابی چیه خوبه؟
    میتونم توش فرد مورد نظرمو انتخاب کنم و یه عمر با خوشبحتی و عشق زندگی کنم و گذشته هارو فراموش کنم؟
    توروخدا سرزنشم نکنید میدونم اشتباه زیاد کردم
    خواهش میکنم بامن همدردی کنید



  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    rooz530 عزیز سلام

    امیدوارم نقل قول زیر بدردت بخوره


    نقل قول نوشته اصلی توسط ani
    کلا آدم ها سر راه هم قرار می گیرند که به هم کمک کنند تا بخشی از وجود خودشان را با چیزی به اسم تجربه کشف کنند و قشنگی زندگی هم به این کشفیات است . کشفیاتی که در دل تجربه نهفته هستند و باعث بزرگ شدن و رشد انسان می شود .

    و تو امروز دختری هستی که تجربه ای با این آقا داری . نتیجه ی تجربه بر اساس آنچه دلت می خواست و نشد مهم نیست . مهم کشفیات توست که با این تجربه به دست آمده . برو و روی آنچه که این آقا به تو کمک کرد و در مورد خودت کشف کردی متمرکز شو . ببین کجا دچار ضعف هستی . کجا قوت داری و .....( البته بدون حس سرزنش خودت )

    و اما بخش احساسی وجودت

    قطعا این احساس یک احساس خاص است اما احساس خاص به این مرد جوان دلیل بر این نیست که هرگز احساس و عشق را تجربه نمی کنی . نوعش متفاوت خواهد بود اما اتفاق می افتد. بارها و بارها .
    و تو در هر بار عاشقی چیزی تازه و اجساسی نو در خودت کشف می کنی . چرا که رشدی نو به همراه دارد . (این عشق می تواند به هر چیزی و در هر سنی باشد و منظورم فقط جنس مخالف نیست . )


    و اما چرا هنوز نتوانستی فراموشش کنی ؟

    به این علت که به او و زنگ ها و تماس ها و تفکرات و احساسات و اعمال جهت دار نسبت به او عادت کرده ای و باید از این فضای عادتی بیرون بیایی . چگونه ؟ به همان روشی که به زندگی تو وارد شد و تبدیل به یک عادت شیرین شد و جای عادات شیرین گذشته ی ترا گرفت .

  3. 4 کاربر از پست مفید ویدا@ تشکرکرده اند .

    ویدا@ (پنجشنبه 09 آذر 91)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    درود

    چرا اینقدر بی طاقت شده ایم. با همه هستم ! دلیل این بی تابی ها چیست!



    چرا اینقدر دختران سرزمین من نگران بی شوهر شدن ماندن !!!!
    چرا اینقدر دختران سرزمین من همچون کبوتری ناز ، خود را مرتب بر دیوار می کویند ؟
    دختران سرزمین من گم شده اند...بین امروز و دیروز... بی هویت بی اعتقاد به دیروز ... بی اعتماد به فردا....




    خدا گفت : زمين سردش است . چه كسي مي تواند زمين را گرم كند ؟
    ليلي گفت : من
    خدا شعله اي به او داد . ليلي شعله را درون سينه اش گذاشت
    سينه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد ليلي هم
    خدا گفت شعله را خرج كن . زمينم را به آتش بكش
    ليلي خودش را به آتش كشيد . خدا سوختنش را تماشا مي كرد
    ليلي گر ميگرفت . خدا حظ مي كرد . ليلي مي ترسيد آتشش تمام شود
    ليلي چيزي از خدا خواست . خدا اجابت كرد .
    مجنون سر رسيد . مجنون هيزم آتش ليلي شد
    آتش زبانه كشيد . آتش ماند . زمين خدا گرم شد
    خدا گفت : اگر ليلي نبود زمين من هميشته سردش بود
    خدا مشتي خاك را بر گرفت . ميخواست ليلي را بسازد از خود در او دميد
    و ليلي پيش از آنكه با خبر شود عاشق شد
    سالياني است كه ليلي عشق مي ورزد ، ليلي بايد عاشق باشد
    زيرا خداوند در او دميده است و هر كه خدا در او بدمد عاشق مي شود.
    ليلي نام ديگر تمام دختران زمين است ، نام ديگر انسان
    خدا گفت به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد . آزمونتان تنها همين است : عشق
    و هر كه عاشق تر آمد ، نزديك تر است پس نزديكتر آييد ، نزديك تر
    عشق كمند من است ، كمندي كه شما را پيش من مي آورد ، كمندم را بگيريد
    و ليلي كمند خدا را گرفت
    خدا گفت عشق فرصت گفتگو است ، فرصت گفتگو با من
    و ليلي تمام كلمه هايش را به خدا داد ليلي هم صحبت خدا شد
    خدا گفت عشق همان نام من است كه مشتي خاك را بدل به نور ميكند
    و ليلي مشتي نور شد در دستان خداوند
    خدا گفت ليلي جستجو است ، ليلي نرسيدن است و بخشيدن
    خدا گفت ليلي سخت است ، دير است و دور از دست
    شيطان گفت : ساده است ، همين جايي و دم دست
    و دنيا پر شد از از ليلي هاي ساده اينجايي ، ليلي هاي نزديكه لحظه اي
    خدا گفت ليلي زندگي است ، زيستني از نوع ديگر
    دنيا كه شروع شد زنجير نداشت ، خدا دنياي بي زنجير آفريد
    آدم بود كه زنجير را ساخت و شيطان كمكش كرد
    دل زنجير شد ، زن ، زنجير شد
    دنيا پر از زنجير شد و آدم ها همه ديوانه زنجيري !
    خدا دنيا را بي زنجير مي خواست نام دنياي بي زنجير اما بهشت است
    امتحان آدم همين است ، دست هاي شيطان از زنجير پر بود
    خدا گفت زنجير هايتان را پاره كنيد شايد نام زنجير شما عشق است
    يك نفر زنجيرش را پاره كرد ، نامش را مجنون گذاشتند
    مجنون ، اما نه ديوانه بود و نه زنجيري ، اي نام را شيطان بر او گذاشت
    شيطان آدم را در زنجير مي خواست ، ليلي مجنون را بدون زنجير مي خواست
    ليلي مي دانست خدا چه ميخواهد ، ليلي كمك كرد تا زنجيرش را پاره كند
    ليلي زنجير نبود ، ليلي نمي خواست زنجير باشد
    ليلي ماند زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.

    ..............................

    توصیه مهم : توکل به خدا ، حفظ آرامش ، تقویت حافظه ؛ ذکر صلوات .



  5. 3 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (پنجشنبه 09 آذر 91)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-9-15
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,144
    سطح
    34
    Points: 3,144, Level: 34
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    ممنون خیلی قشنگ بود دیدم عوض شد
    خیلی دلم میخاد یه روزی برسه این اقا با حس پشیمونی برگرده و درست زمانی که فراموشش کردم نسبت بهش حس سردی و بی تفاوتی داشته باشم مثل خودش خیلی دوست دارماین اتفاق بی افته
    ولی میدونم که اینکارو هیچوقت نمیکنه حتی اگه بمیره هم اینکارو نمیکنه خیلی مغرروره
    به نظرتون روزی میرسه که جلوش حس قدرت کنم بدون هیچ ضعفی ؟
    گرچه فکر مکینم همین که گوشیمو اف کردمم و دیگه باهاش تماس نمیگیرم خودش خیلی حرفه نشو ن میده که دیگه برای من هیچی نیست

    حالا نظرتون راجب این موسسه همسریابی که گفتم چی هست جواب میده ؟

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 فروردین 93 [ 13:46]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    298
    امتیاز
    2,164
    سطح
    28
    Points: 2,164, Level: 28
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,619

    تشکرشده 1,636 در 313 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...


    آخه عزیزم مگه آدم به هر قیمتی عاشق می شه؟؟؟

    یه بار تجربه کردی درس نگرفتی؟؟؟ نکن اینکارو با خودت... عزت نفس خودت رو حفظ کن...


  8. 3 کاربر از پست مفید gole kaghazi تشکرکرده اند .

    gole kaghazi (جمعه 10 آذر 91)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-9-15
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,144
    سطح
    34
    Points: 3,144, Level: 34
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    نقل قول نوشته اصلی توسط gole kaghazi

    آخه عزیزم مگه آدم به هر قیمتی عاشق می شه؟؟؟

    یه بار تجربه کردی درس نگرفتی؟؟؟ نکن اینکارو با خودت... عزت نفس خودت رو حفظ کن...

    خیلی ناراحتم کردی با این همدردیت
    من نگفتم به هرقیمتی عاشق میشم فقط خاستم کمکم کنید که انگار اینکارم بلد نیستید جز سرزنش کافیه این اتفاق بره خودت بیفته ببینم این حرفو میزنی/...
    من نمیخام به هرقیمتی عاشق شم خاستم فقط اون کسی که دوستش داشتم قدر قیمت عشق منو بفهمه نه اینکه با بی تفاوتی و سردی و اخرش برگرده بگه ادم عشقو باید به زنش بده درحالیک ه نمیدونه اینده چی میخاد بهش بده شاید همون زنی که انقدر ازش حرف میزنه هرگز دوستش نداشته باشه...
    لطفا درست و حساب شده راهنمایی کنید نه اینکه سرزنش کنید اگه میخاستم سرزنش شم اینجا نمیومدم

    نمیدونم چرا این سایت سعی داره بجای چاره اندیشی فقط به دختران بگه به هرقیمتی شده دوست نشید و با هیچکس صحبت نکنید و خودتونو حبس کنید فقط برای اینکه پاک دامن بمونید نیازاتون احساستونو سرکوب کنید فقط داره میزنه تو سر دخترا و بس
    من با دوستی و رابطه های بد موافق نیستم ولی سرکوب ککردن رو هم تنها راه چاره نمیدونم وقتی یه دختر با هیچ پسری دوست نشه رابطه برقرار نکنه خودشو سفت و محکم بگیره فقط برای این که بگه پاک دامنه تا اخر عمرم تنها بمونه به نظرتون راه حل مناسبیه؟....
    به نظرم ارزش ادم به این چیزا نیست هرکسی یه طرز فکری داره و متاستفانه متاستفانه فرهنگ جامعه ما بسته هست و به همون اندازه هم فرهنگ و دید پسرها و مردامون هست که خیلی خیلی بسته شده و هست و خواهد بود
    وگرنه در کشورهای اروپایی اصلا این مسائل مطرح نیست
    پس مشکل ما پاک دامن بودن یا نبودن دخترامون نیست طرز فکر پسرها و مردامونه که باعث حبس شدنمون میشه
    وگرنه من یه دختری هستم که هم سنم سن ازدواجه و هم نیاز عاطفی و جنسی دارم که نمیشه به هرقیمتی و باهرکسی این خلا رو پر کرد فقط و فقط برای اینکه تو جامعه ما چیزی به نام مرد واقعی وجود خارجی نداره همشون فقط به یه مسئله فکر میکنن و وقتی برطرف شد میرن سراغ کس دیگه این نهایت پستیه یه مرد یا پسر رو میرسونه که بدنبال نیازش زندگی کنه نه برای زندگی
    والا اون دختر بیچاره چه گناهی کرده که هم باید خودش و احساسشو سرکوب کنه هم نیازش و هم مادر بودن خودش رو زن بودنش رو فراموش کنه فقط بخاطر طرز افکار غلط که تو جامعه ما دامن زده
    برقرار ی رابطه خیلی هم خوبه با کسی که ادم باشه انسانیت داشته باشه و هدفش فقط یه مسئله نباشه و تهش حتما نیس که به ازدواج بکشه بسته بودن دخترا هم هیچ مشکلی رو حل نخواهد کرد

  10. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    سلام عزیزم

    درکت می کنم که در چه شرایط روحی هستی . فعلا و در حال حاضر به ذهن و احساست استراحت بده .
    رنجیده هستی . الان وقت فکر کردن و برنامه ریزی برای همسر یابی نیست .

    اما آینده در انتظار توست و پیش خواهد آمد عشقی که منتظرش هستی ....اما یادت باشه نازنینم که این تویی که این عشق و این مرد را انتخاب می کنی .

    پس نیاز است که یک مدتی به خودت استراخت بدهی تا آرام بشوی و التیام بیابی . و در حد فاصل این اتفاق می توانی روی شناخت و آگاهی و توانایی ها خودت کار کنی تا انتخاب مناسب تر و شایسته ای داشته باشی تا دچار اشتباه نشوی و چیزی را انتخاب کنی که مناسب ذائقه ی توست .


    موفق و آرام و شاداب باشی

  11. 7 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (جمعه 10 آذر 91)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    rooz530 عزیزم
    بهتره یکم ظرفیت و طاقتت رو بالاتر ببری
    سعی کن صعه صدر داشته باشی و زود دلگیر و غمگین نشی

    عزیزم تازه 25 سالته
    چیزی دیر نشده

    هرکسی هم دل بشکونه مطمئن باش دلش به بدترین شکل میشکنه
    من خیلی سختی کشیدم ولی همیشه امیدوارم

    درباره سایتهای همسریابی باید بگم که
    99/99% دشون فقط و فقط برای الافی و وقت تلف کردن و پیدا کردن دوست دختر و زن صیغه ای و ارتباط و اینچیزا میان اونجا

    و اکثر پسرای اون سایت خودشون میگن که این سایت جای آدمای درست حسابی نیست

    اولش همه به قصد ازدواج و آشنایی برای ازدواج میان جلو ولی وقتی دختر رو وابسته میکنند و سوءاستفاده به بهانه اینکه تو آخرش زن منی و مال همیمو و این مزخرفات
    و وقتی دختر جدی میشه و میگه دیگه وقته خواستگاریه
    1000 تا بهونه میارند و دختر رو میپیچونند

    تازه اگه دختره شانس بیاره و پسره ازش عکس و فیلم نگیره و از این طریق شروع نکنه به چاپیدن و سوء استفاده از دختره

    یاحق

  13. 6 کاربر از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (یکشنبه 12 آذر 91)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-9-15
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,144
    سطح
    34
    Points: 3,144, Level: 34
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    نادیا جان خیلی ممنون از دلسوزی و همدردیت خب اگه یکی مثل شما قشنگ ادمو راهنمایی کنه حس دلسوری داشته باشه که ادم ناراحت نمیشه
    مرسی
    من منظورم از همسریابی سایت نبود موسسه بود اسم موسسه رو نمیخام بیارم ولی خودم حظوری اونجا رفتم و از نزدیک دیدم
    یعنی فکر میکنید تو این موسسات هم ادم شریف و هدفمند نیست ؟

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلخی گذشته یا امید به شیرینی آینده!...

    rooz530 عزیز

    آرامش همیشه در زندگی بسیار موثر بوده و هست .

    شاید باشند بازهم انسان هایی که بخواهند آرامش ما را بر هم بزنند ، تنها نکته مهم حفظ شرایط است .

    دوست ما gole kaghazi ،

    حسش قابل احترام است و از آنجایی که بسیار نسبت به شرایط شما نگران است ، زود وارد عمل شده و خواسته شما را یادآوری کند . اما خوب قبول دارم که زیاده روی کرده !!

    در هر حال ، دوست همدرد من

    ابراز ندامت و پشیمانی و سرخم کردن بر بزرگی کسی اضافه نمی کند ، همانطور حقیر شمردن !!

    هستند کسانی که دچار ناراحتی های درونی بسیار هستند و می آیند و زندگی ما دست خوش تغییرات خود می کنند و می رند !

    همچون گردی بر روی زندگی می نشینند ... تنها کاری که می کنیم نشستن و تماشا کردن است !

    اما باید پاک کرد و تمیز کرد سینه و دل را .

    اگر بنشینی و منتظر آمدن باشی هیچ گاه به هوای تازه نخواهی رسید ...

    بگذار مرغ دلت پرواز کند ...

    تمام افکارهای پوچ را از سرت بیرون کن ...

    کمی در طول روز ورزش کن ..

    نگران چیزی نباش ...

    مراجعه به قلبت کن و آن را ترمیم کن نه سایت ها و .....


    آلان قلبت واجب تر است !


  16. 5 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (پنجشنبه 09 آذر 91)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.