سلام دوستان.اول از همه اینو بگم که به هیچ عنوان آدم خودپسندی نیستم و قصد تعریف از خودمو ندارم اینایی که میگم معمولا نظر دوستامه در مورد من.
من یه دختر حدود 22ساله هستم. در بهترین و پرطرفدارترین رشته مهندسی مشغول تحصیلم.(تنها خانوم مهندس کل فامیل).سر زنده و پر انرژی. مهربون.با احساس.به شدت منطقی.همه بهم میگن بیشتر از سنم میفهمم.حجابم در حدیه که فقط به مقدار کم موهام از مقنعه ام بیرونه اما به یک سری اصول شدیدا پایبندم.طوریکه تاحالا نذاشتم هیچ پسری به قصد دوستی حتی بهم نزدیک بشه چه برسه دستش بهم بخوره. چون خودم رو مثل یک سریاز در جامعه میدونم و میخوام به سهم خودم نذارم ارزشهای جامعه ام لگدمال بشه.تعریف از خود نباشه تاحالا بارها دوست پسرهای دوستام منو که دیدن به دوستام گفتن (پاکی تو چهره ی این دوستت موج میزنه چه چهره ی معصومی داره معلومه با بقیه دوستات فرق داره. مایلم بعد از ازدواج با این دوستت رفت و امد خانوادگی داشته باشیم!)اوایل از شنیدن این جملات به وجد میومدم که واقعا نتیجه ی رفتارم تو ظاهرم متجلیه.اما بعدا این جملات حالمو به هم زد.چون دیدم از همه تنها ترم. بار ها تو خیابون پسرا دنبالم اومدن،کارمند بانک شماره موبایلمو برداشته، یه درجه دار نیرو دریایی با لباس فرم دنبالم افتاده و... همشون میگفتن از سنگینی و نجابت شما خوشم اومده و...
اما یا قصدشون دوستی بوده یا از نظر موقعیت اجتماعی فاصله ی خییییییلی زیادی بامن داشتن (از نظر تحصیلات پایینتر از من بودن و...). خلاصه تذاشتم بهم نزدیک شن.
نسبت به مردای جامعه بدبین شدم . توهین نشه منظورم همه نیس اما پسرا واقعا هوس باز شدن.مثل کشک خیانت میکنن.بهم گفته میشه تو برای پسرای این جامعه حیفی! زیادی پاکی!
چند ماهه از نظر عاطفی شدیدا نیاز به همراه دارم.تعجب میکنم با اینکه هر صفت مثبتی رو که ممکنه آرزوی هر پسری باشه رو دارم . از نظر چهره، قد و ظاهر و وضع مالی خانوادگی هم متوسط رو به بالا هستم. هیچ مشکلی ندارم. خانواده مم تحصیل کرده. دختر پر توقعی هم نیستم که بگم باید طرف وضع مالیش فلان باشه، فقط تحصیلات و شعور اجتماعی برام خیلی مهمه. اما نمیدونم چرا کسی مثل من تا حالا فقط باید 1 خواستگار بطور رسمی داشته باشه.که اونم از اقوام دور بود و پدرو مادرش ساکن روستا! که به مامانم گفتم نیان خونمون بهتره. محترمانه بهانه بیار بگو میخواد درسشو بخونه.که اونم بعد که نه شنید رفت با یه دختر 15 ساله ازدواج کرد.
(کلا پسر مجرد تو فامیل نمونده چون از هر 2 طرف کوچکترین نوه ام،یه وقت نگید لابد مشکل داشتی از نظر رفتاری!) هر خانمی هم تاحالا منو دیده از متانت و مهربونی من خوشش اومده.
واقعا دوستانی داشتم که به ظاهر چادری بودن اما وقتی باهم راه میرفتیم من بهشون میگفتم انقدر بلند نخند و جلف نباش و بالا پایین نپر ولی همونا 1بار که با مامانشون جایی میرن فورا براشون 1-2تا مورد پیدا میشه...
گناه من چیه که میخوام نیاز عاطفیمو از راه درستش برطرف کنم. دیگه خسته شدم . تا کی احساسات لطیفمو سرکوب کنم؟ منم آدمم! دلم میخواد منم موقع تنهایی یکیو داشته باشم و سرمو بذارم رو شونه ش.
دوستام میگن شدی عروسک پشت ویترین! خیلی امتیازا داری همه وقتی میبیننت به به و چه چه میکنن اما توان خریدنتو ندارن. عروسکای گرون مشتریای کمتری دارن...
منی که با طراوتو پر انرژی بودم مدتیه گوشه گیر شدم...بخدا نگاه که به خودم میکنم میبینم هیچ جا پامو کج نذاشتم.راضی نبودم دل کسی حتی ترک برداره چه برسه بشکنه...با پسرا هم تا وقتی که رفتار انسانی داشته باشن محترمانه برخورد میکنم. حتی پسرای کوچکتر از خودم تو دانشگاه رو نمیتونم به اسم کوچیک صدا کنم.
اما نمیدونم چرا وضع اینطوری شده. کم کم داره باورم میشه که واقعا ارزشهای جامعه داره عوض میشه...دیگه انگار نجابتو تحصیلات و شعور ارزش محسوب نمیشه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)