سلام
من امروز با سایت شما آشنا شدم.
امیدوارم بتونم از کمکتون بهره مند بشم
من 27سالمه و 4ماهه ک عقد کردم شوهرمن 19 سالشه و فرزندآخر خونوادس.
2تابرادر بزرگتر داره که یکیشون 13ساله ازدواج کرده و یکی دیگه نه.
از ابتدای آشنایی ما با خونواده همسرم اونا خیلی شبیه به ما به نظر میومدن. لازمه بگم که دوتا از برادرام حوزوی میخونن و ما خونواده تقریبا مذهبی هستیم.
بعد از عقدو بیشتر شدن روابطمون فهمیدم خیلی از رفتاراشون ظاهر سازی بوده که بتونن رضایت مارو جلب کنن.
اونا خونواده زیاد مذهبی ای نیستن که این خیلی منو آزار میده.
من دوتا مشکل اساسی دارم
یکی شوهرم که شاید به اقتضای سنش سختگیریای زیادی روی من داره مثلا اجازه نمیده وقتی خونه ام با مامانم به مهمونی برم.
و مثلا اینکه نسبت به خونواده من بدبینه و فکر میکنه کسی بهش احترام نمیذاره این در صورتیه که اتفاقا خیلی هم مورد توجه خونواده من هست.
وقتی عصبانی میشه خیلی ترسناک میشه با اینکه خیلی دوسش دارم ولی همیشه تو دلم ازش وحشت دارم.
یه مشکل بزرگ دیگه ای هم که دارم مادرشوهرمه که توقع کار کردن زیادی از من داره مثلا برم خونشون پرده هاشونو باز کنم بشورم یا اینکه ملحفه های رختخواباشونو باز کنم بشورم و از این قبیل توقعا.
منم این کارها رو براش نمیکنم و مادر شوهرم نسبت بهم کم توجه و بدرفتار شده.
به حدی که همسرم میگه توخونشون مامانش میگه من فقط یه عروس(عروس بزرگه) رو دارم. همسرم همیشه تو این موضوع از من دفاع کرده ولی تو تنهاییامون ازم میخواد این کارا رو بکنم تا مادرشوهرم بدتر از این که هست نشه.
اما من میدونم اگه این کارا رو بکنم میشه وظیفه مسلمم و همیشه باید کاراشو بکنم برا همین قبول نمیکنم.
غیر از این چیزای دیگه ای هم هست ک اگه بگم خیلی طولانی میشه
از زندگیم خیلی خیلی دلسرد شدم.
ازتون میخوام راهنماییم کنین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)