دختری با 22 سال سن به هیچکدوم از اهدافش نرسیده زندگی واسش سخت شده از هیچی لذت نمیبره شبا تا صبح بیداره آرزو میکنه بمیره حتی به این آرزوشم نمیرسه و الان نشسته داره مینویسه چون قصد خودکشی داره و میخواد با بقیه کسایی که مثل خودشن همدردی کنه منم مثل شماها باختم زندگیمو میخواستم پزشک بشم بخاطرش 4 سال جون کندمو بدشانسی پشت سر بدشانسی خوانوادمو میبینم که چقدر دارن سختی میکشن درجا میزنن و ........ میدونین چیه بعضی وقتا رفتن خیلی بهتر از موندنو زجر کشیدنه حرفای امیدوار کننده دروغ محضه نمیدونم چرا ولی خدا میخواست همش به من سختی بده ولی توان تحملش چی؟ عقده هایی که تو دلم جم میشه چی ؟ خدا خیلی نامردی [/b]
علاقه مندی ها (Bookmarks)