سلام38 سالمه مجردم شاغلم کارشناس ارشدم زندگی خوبی دارم اما..تا4 سال پیش که پدرم زنده بود تمام خواستگاران منو به بهونه های مختلف رد میکرد خیلیهاشونو حنی من اطلاع نداشتم خواهر و برادرم ازدواج کردند فقط حساسیت پدرم درمورد من بود اگه کسی رو هم من قبول میکردم اتفاقی می افتاد که ایشون عذرخواهی میکردند و موضوع تموم میشد...به احتمال زیاد باز پای پدرم درمیان بود.الان که فرصتها گذشته و نگرانی من از آینده س.خواستگار دارم ولی متاسفانه از من کوچکتر هستن ...دیگه واسم شده یه موضوع تکراری خسته کتتده..وقتی کسی بهم اظهار علاقه میکنه بلافاصله بهش میگم چند سالمه چون میدونم نمیدونه و دلم نمیخواد ادامه داشته باشه.خسته شدم ماهی نیس که از دوست و آشنا یا مستقیم درخواستی نداشته باشم و مطمئنم که بازم اشتباه شده و در مورد ستم اشتباه کردن.4 سال میشه که خواستگاری نداشتم که شرایط سنی ش بهم بخوره چه برسه به اینکه درمورد ملاکهای دیگه بهش فکر کنم.از نظر اطرافیان من خوشبختترین دختر دنیام چون همه چی دارم اما واقعیت اینه که کامل نیستم ابنو خداهم گفته ..دو سه مورد داشتم وقتی که از نظر سنی متوجه شدن مناسب نیستیم اصرار دوستی داشتن...من هرگز نمیخوام دوستی اینچنینی داشته باشم اگه هدف نداشته باشه.واقعا درمانده شدم از انتظارات دیگران از نگرانی هام درباره آینده م.این واقعیت تلخیه ...اینکه من اینجا اومدم واسه ی اینه که روم نمیشه از دلواپسی م با کسی صحبت کنم .برعکس دید دیگران من خیلی خوشبخت نیستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)