نتيجه هاي كنكور اومده و مادرم شروع كرده به مقايسه كردن و كوباندن من.خستم كرده.دارم ديوونه ميشم
كارشناسي هم كه قبول شدم وقتي جواب كنكور اومد خونه ي ما عزا بود.سركوفت و ناراحتي كه من با دل شكسته رفتم دانشگاه و اصلا از دوران دانشجوييم لذتي نبردم.اينقدر كه خانوادم به من سركوفت زدند.
دوباره مادرم شروع كرده كه تو درس نخوندي نگاه كن فلاني بهترين دانشگاه و رشته قبول شده تو هيچي.
واي اعصابم ريخته به هم.به من چه اخه.
نميدونم باهاشون چه كار كنم.
احترام پدر و مادر هم واجبه ولي اينا ديگه شورش رو در اوردن.
ازشون بدم اومده.
دلم ميخواد كه از اين خونه برم.
وقتي دانشجو بودم از همكلاسي هام ميپرسيدم شما هم ناراحتين كه اين رشته قبول شدين اكثرا ميگفتن نه ولي اينقدر پدر و مادرم منو سرزنش كردن كه من از رشته ام متنفرم.
من اصلا دلم نميخواد درس بخونم بايد به كي بگم.
حالا اينا به كنار .والدينم با هر كسي هم كه صحبت ميكنن از بدي رشته ي من ميگن .
از نظر خانوادم مخصوصا مادرم من ديگه بايد برم بميرم چون نه رشته ام خوب بوده نه ارشد رفتم نه سر كار ميرم و نه ازدواج كردم.
فكر ميكنن من براشون مصيبت هستم.
اينو واقعا بهم گفتن.
من فكر ميكنم كه يكي از دلايلي كه من از درس خواندن ميترسم همين كارهاي پدر و مادرم مخصوصا مادرمه.
به نظر مادر من دختر مصيبته مخصوصا اگر بيكار و مجرد باشه.
خيلي دلم شكسته.
مثلا مادرم ميگه نگاه كن مادر فلاني كه دخترش پزشكي تهران قبول شده چطور داره ذوق ميكنه و ميگه اين بچه ها مايه ي افتخارن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)