سلام
چند بار به اینسایت سر زدم و متوجه شدم گویا این فقط دغدغه پسرها است ولی این بزرگترین دغدغه برا ما مطلقه ها هم هست من تقریبا خیلی کوچیک بودم که ازدواج کردم دو سال زندگی کردم و یه بچه ثمره اون زندگیمه بعد دو سال پسر از ادامه زندگی منصرف شد اون هم بعد مشاوره هایی که رفتیم فهمیدیم مشکل روانی داره چون در طی این دو سال سر کوچکترین بحثی حرف طلاقو مطرح میکرد بعد از من هم چندین بار ازدواج کرد که از همه اونام جدا شد
خلاصه بلافاصله بعد جدایی در دانشگاه پسری عاشقم شد البته نه باهم دوست بودیم نه هیچی فقط در حد کارهای تحقیقاتی باهم مجبور بودیم احیانا چند کلمه ای صحبت کنیم بعد از حدود سه سال ایشون ازمن خاستگاری کرد تا اون موقع قضیه من را نمیدونست لذا اول که فهمید خیلی جا خورد ولی بعد مدتی کوتاه گفت شما تمام معیار های مد نظر منو دارید من خیلی سخت پسندم ولی شما رو پسندیدم اولش من مخالفت کردم چون من 2 سال از ایشون بزرگترم ولی ته دل من هم نسبت به ایشون علاقه بود قرارشد با خانوادش صحبت کنه که اونا به شدت شدت شدت مخالفت کردند و چه حرفایی که پشت سرم نزدن یه بار هم با مادرش صحبت کردم که میگفت ما رسم نداریم و....پسرمدتی خیلی تلاش کرد ولی موفق نشد میدونم به خانوادش خیلی علاقه داره و نمیتونه به اونا پشت کنه حرف اونام روش تاثیر مقداری میزاره بعضی وقتا یک دفعه تغییر میکنه انگار نمیدونه ازدواج با من کار درستیه یانه وقتی ازش فاصله میگیرم خیلی اصرارم میکنه که منو میخوادو عاشقمه حالات مختلفی داره حتی به گفته مشاور 8 ماه باهم ارتباط نداشتیم ولی باز بعد 8 ماه سراغم اومد وخیلی مشتاق تر شده بود ولی اون حالات باهش مقداری هست
جدیدا هم پیشنهادهای عجیبو غریب میده مثل اینکه تاآخرعمر ببخشیداببخشیدا حتی از لفظشم بدم میآد صیغه بشم باهاش یا زن بگیره و من دائما کنارش باشم چون نمیتونه دیگه ازم دل بکنه از طرفی هم میخواد دل خانوادش نشکنه
از طرفی منم بهش علاقه دارم چکارکنم
از طرفی چون قیافم کمی غلط اندازه میگم نکنه مسبب این عشقوعاشقیا قیافم باشه چون مزاحمتای زیادی از این بابت دارم
بعدشم اون 2 سال ازمن کوچیکتره یعنی22 ساله
بچه منم پیش خانوادم میمونه
براشم چندبار خاستگاری رفتم ولی قبول نمیکنه نمیدونم یه بار میگه خانوادم به فکرنیستن وقتی براش معرفی میکنم کسیو میگه قصد ازدواج ندارم و ...همه این دودلیهام به خاطرخانوادشه میدونه البته اونا دارن اشتباه میکنن بعضی وقتا اصلا ازش سردرنمیآرم اولش بهش میگفتم شما دختر ندیدی تا اومدی چشم باز کنی منو دیدی برو چند تا ببین اصلا ببین شاید اشتباه انتخاب کردی میگه بالاخره میبینم خواهرمو خانمای فامیلو یه چندجایی هم رفت البته نه باخانوادش خودش تنهایی رفت با دخترا صحبت کرد چندتاشونم از اینترنت پیداکرده بود که بهش گفتم خیلی اشتباه کردی من که بهترین دخترارو معرفی میکنم نمیره خودش میره .....
اینم حس کردم شدت نیازش خیلی زیاده ببخشیدا که این حرفارو میزنم ولی نگم کجا بگم حتی به فکر صیغه آدمای دیگه ام افتاده ولی خواسته اقدام کنه یعنی شمارشونو گرفته زنگ زده قرار گذاشته ولی دیگه
جلو نرفته همه اینام بهم گفته همه چی هم داره کار ماشین قیافه دین و...آدم بی قیدو بنی نیست اصلا اصلا هر جام بره بهش زود زن میدن ولی نمیدونم چرا...
حالاما باید چکارکنیم؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)