به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 مهر 91 [ 14:50]
    تاریخ عضویت
    1391-6-17
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    376
    سطح
    7
    Points: 376, Level: 7
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    توقعات خانواده شوهرم

    راستش چند وقتیه اینجا خیلی سر می زنم.مشکلات بقیه رو خوندمو به نظرم خدا رو شکر مشکل من به حادی بقیه نیس ولی اگه جلوشو نگیرم حادتر میشه.خونواده همسر من کلا دوتا بچه دارند.اونا توقعاتشون از ما خیلی زیاده.ما هفته ای یه بار بهشون سر میزنیم.این در حالیه که اخلاق پدر شوهرم خیلی بده و معروفه به بد اخلاقی و عصبی بودن.به خاطر رفتار بدش دوست ندارم اونجا برم اما اونا میگن من تنهایی هم شده باید برم سر بزنم ازشون.گاهی میریم اونجا هنو نرسیده باهامون دعوا میکنه چرا این کارو کردین یا چرا اون کارو نکردین؟مثلا واسه اسباب کشی ما خواهر شوهرم واسه کمک نیومد اما واسه اسباب کشی خواهر شوهرم باباش بامادعوا داشت که چرا کم کمک کردیم.خونشون میرم از من خیلی توقع کار کردن دارن.با کار مشکل ندارم با طرز فکرشون مشکل دارم.کلا حس میکنم به استقلال ما نمیخوان اهمیت بدن وبهمون خیلی احترام نمیزارن.این درحالیه که تو خونواده ما کاملا برعکسه.شوهرمم اینو خوب میفهمه ولی در مورد خونوادش میگه اخلاقشونه ومن باید بپذیرمشون.اما من صبرم حدی داره دیگه.وقتی بی احترامی میکنم جلو اونا به خودم نمیارم اما به شوهرم ابراز میکنم دست خودم نیس.اوایل حقو میداد بهم ولی تازگی همش داره دعوامون میشه سر اونا.خودشم میدونه حق با منه ولی همش میگه من کوتاه بیام.

    کسی نیس جواب منو بده؟دوست ندارم به خواسته های غیر منطقی شون پاسخ بدم و در این صورت مجبورم به شوهرم بگم تا همراهیم کنه اما شوهرم دیگه واسش این کارهای اونا عادی شده و معمولا میخواد راضی نگهشون داره اما نظر من اینه باید جراتمندانه رفتار کرد اما بدون همسر؟نمیشه که.

  2. کاربر روبرو از پست مفید Ayda24 تشکرکرده است .

    Ayda24 (جمعه 17 شهریور 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-12-03
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    142

    تشکرشده 145 در 53 پست

    Rep Power
    23
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    آیداجان سلام کاملا درکت میکنم من هم مشکلم شبیه مشکل توعه ولی شدیدترچون هم پدرشوهرم اون اخلاقای بدروداره وزورگویی ودخالت وحرفای خاله زنک میزنه وهمم مادرشوهرم وخواهرشوهرم که براخودشون حکومتین منم هفته ای یه باراونم به زورمیرم خونشون ازراه نرسیده نیش وکنایه هاشون شروع میشه همیشه خداهم ازمون طلبکارن!انتظارهم دارن ازوقتی میرسم اونجاسرپاباشم وکارکنم وکارکنم .توی خونه هم همیشه سرکارای بدخانوادش دعوامون میشه گاهاوقتی نیستم باهاشون حرف میزنه که رفتاراشونواصلاح کنن ولی اونابدترلج میکنن وحرص میدن طوری شده که بعضامن نمیرم وخودش تنهامیره وخدامیدونه چه جوری پرش میکنن

    دوروزقبلش که خونشون بودیم مادرشوهرم کنارشوهرم نشسته بود شوهرش واون یکی پسرش که مجرده هم اونجابود مادرش روبه شوهرمن کردوگفت توچراامسال منو نبردی مسافرت همه رفتن شمال مانرفتیم توبایدمنومیبردییاهمش میگن تووظیفته هرچی مابگیم بگی چشم

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 مهر 91 [ 14:50]
    تاریخ عضویت
    1391-6-17
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    376
    سطح
    7
    Points: 376, Level: 7
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    سلام و تشکر بابت اینکه جوابمو دادین. باید بگم شما هم خدا صبرت بده.عکس العمل همسرت چی هست معمولا؟من ازین که تازگی شوهرم حساس شده ناراحتم.قبلا بهش میگفتم یه چیزیو با احترام اونم قبول میکرد و میگفت حق با منه.الانم در نهایت میگه حق با منه ولی دوست نداره کلا بشنوه اما من میخوام بگم که در جریان باشه و با من هماهنگ.من شش ماه خونه دار شدم . دیشب برای اولین بار بحثمون جدی شدو با من با صدای بلند حرف زد.تا حالا اینجوری ندیده بودم .ناراحتم.میدونم اشتباه کردم زیاد گله کردم از خونوادش . ولی خب به شوهرم نگم هم نمیشه.اخه من معمولا در مورد اتفاقات خونواده همسرم و همچنین همسرم تودارمو حرفامو به بابا مامانم نمیگم.اخه جز غصه و بدبین شدن نتیجه نداره.تو این شبهای اخر تابستون که خیلی دلگیره خیلی احساس تنهایی میکنم.بیشتر ناراحتیمم بابت اینه به خاطر خونواده اش باید رابطمون خراب شه.جاهای دیگه باهم خوبیم مشکل نداریم خدا روشکر.

  5. کاربر روبرو از پست مفید Ayda24 تشکرکرده است .

    Ayda24 (شنبه 18 شهریور 91)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 08:06]
    تاریخ عضویت
    1391-1-08
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    923
    سطح
    16
    Points: 923, Level: 16
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    84

    تشکرشده 84 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    آیدا جان اصلاً این جور مسائل رو به شوهرت انتقال نده
    دلت میخواد که جلوت وایسه و بگه که اصلاً حق با اوناست و ایراد از توإ؟
    اگه همین جوری پیش بری اینم میگه بهت
    بیخودی اعصاب شوهرتو خورد نکن
    آخه اون بنده خدا چه گناهی داره؟
    هیچ شوهری از زن ضعیف و غرغرو خوشش نمیاد
    نمیگم این طوری هستی
    ولی خب با این رفتار این طوری به نطر میرسی

    عزیزم شوهرت خودش میبینه که اونا چه رفتاری دارن
    تو خانومی کن که این طوری عزیز بشی جلوش
    چیزایی که خبر نداره هم لازم نیست بگی
    جدی بگیر اینو خیلی

    موفق باشی

  7. کاربر روبرو از پست مفید میثاق تشکرکرده است .

    میثاق (شنبه 18 شهریور 91)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-12-03
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    142

    تشکرشده 145 در 53 پست

    Rep Power
    23
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    شوهرم اکثراجواب نیش وکنایه هایی که به من میزدن روخودش میدادچون من نمیتونستم باهاشون هم درغیاب من حرف میزدکه اذیت نکنن ولی بالاخره خانوادشه وبیست وچندسال روبااونابزرگ شده واخلاقاش شبیه اوناست درضمن میگه توحساسی واوناپنجاه شصت ساله اخلاقشون اینه ونمیشه عوضشون کردوبزرگترن وتاج سرمن هستن(لج میکنه وحرص میده)شوهرم تاثیرپذیری زیادی ازخانوادش داره من اوایل خیلی سراین موضوعات باهاش بحث میکردم ولی اوضاع بدترمیشد وازشون طرفداری میکردتااینکه بخاطراذیتای شدیداخیرخانوادش واینکه دیگه به هیچ وجه حاظرنبودم برم خونشون وشوهرم همش اصرارمیکردبایدبرم من هم چندروزی رفتم خونه بابام وبه مادرم جریانوگفتم ومادرم که به صبروپختگی مشهوره به مادرشوهرم زنگ زدوگفت چراباعث اختلاف توی زندگی پسرشون میشن وبه جای کمک مادی ومعنوی بدتربرامون مشکل درست میکنن!!!!.ازاون وقت تاحالارفتارشون بامن 180درجه عوض شده واذیتم نمیکنن

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 مهر 91 [ 14:50]
    تاریخ عضویت
    1391-6-17
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    376
    سطح
    7
    Points: 376, Level: 7
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    سلام وتشکر مجدد واسه وقتی که واسم میزارین.راستش میثاق جان مشکل اینجاس اینقدر هوشمندانه عمل میکنن که خیلی وقتاشو شوهرم نمیفهمه.منم اصلا قصدم نبوده تعریف کنم از ناراحتی خود شوهرم فهمیده.مثلا تو ماشین پدرشوهرم نشسته بودم.شوهرم رفته بود چیزی بخره و بیاد.یهو باباش به من گیر داد که شما چرا هر دو روز نمیان اونجا.منم شوهرمو بهونه کردمو گفتم اینقد کارش زیاده نمیتونه.بعد میگه تو چرا نمیای تو باید هر دو روز بیای از ماسر بزنی ما ازت توقع داریم.این در حالیه که من خونه مامانم هم اینجوری نمیرم.میگن ما دوتا بچه بیشتر نداریم تنهاییم.خب منم زندگی دارم.میخوام واسه ارشد بخونم.خلاصه جواب خاصی ندادم ولی تو خودم فکر میکردم.شوهرم اومد خودش دید چرسید منم فقط گفتم منو با بابات تنها نزار لطفا.اونم سریع گفت چشم باز مختو به کار گرفته؟پرسید چی شده منم نگفتم.اما بعدا پرسید گفتم.میگه اونا قدیمی فکر میکنن اونا رو بپذیر.من میگم پذیرفتم اما باید عکس العمل درستو تو نشون بدی.وگرنه اخلاقشونو میشناسم همه رو از چشم من میبینن.شوهرم اولا هروقت میرفتم خونشون میگفت اینجا میریم یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه.اما خدایی رفتاراشون ناراحتم میکنه اما شوهرم به من حق ناراحتیم نمیده.
    پروانه صورتی عزیز کار خوبو شما کردی اما من این سلاحو گذاشتم واسه مرحله های اخر.میدونم از خونوادم حساب میبرن یعنی حداقل دوست دارن طاهرشون حفط شه اینجا ها بخواد خونوادم وارد شه زوده و براشون عادی میشه.ازمن همه توقعاتشونه نه از پسرشون این ناراحتم میکنه.البته از شوهرم هم هست ولی خیلی وقتاش به در میگن دیوار بشنوه.خوب خود شوهرم نطرش نیس توقعات زور اونا رو براورده کنه.تازه بیشتر اوقات من ازش میخوام قبل اینکه اونا بگن ما اون کارا که اونا میخوان انجام بدیم.چون دیگه میشناسمشون تقریبا.اما شوهر ساده من میگه نه اونا توقع ندارن.بعد میبینه پیش بینیام درسته.ولی بازم دفعه بعد میگه ولشون کن بزار توقع کنن.اخه بعد ارامش منو به هم میریزن.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Ayda24 تشکرکرده است .

    Ayda24 (شنبه 18 شهریور 91)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-12-03
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    142

    تشکرشده 145 در 53 پست

    Rep Power
    23
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    آیداجان من هم که دیدم صبرم تموم شده به مامانم گفتم وزنگ زد مادرشوهرمن قبلا موقع نامزدیمون بخاطرحسادتش وکوک هایی که پدرشوهروخواهرشوهرم کرده بودنش زنگ زده بوده به مامانم که :دخترتوپسرموازم گرفته حتی برادردخترشوهم ازش گرفته ونسبت بهشون سردکرده وپسرش ازازدواج بامن پشیمونه و....این درحالی بودکه جلوچشم شوهرم منو یاهردومونو همه جوراذیتی میکردن وشوهرم خودش میدیدوازشون سردمیشدوتازه اوناطلبکارهم میشدنحرف ازتوقع شدمن هفته ای یه روزکه میرفتم خونشون مادرشوهرم خونه تکونی شودرست مینداخت همون روزیابیست کیلوهویج میخرید دفعه بعدش چهل کیلوسبزی ومینشست کنارشوهرم میگفت استخونام دارن میترکن آرتروزو عودکرده وازبس براشمازحمت کشیدم بزرگتون کردم که نگو.ودرنتیجه مخ شوهرجانم رومیزد وعذاب وجدان عمیقی درش ایجادمیکردتاشوهرم بادادبهم بگه سحرزودبه مامانم کمک کن خلاصه نمیذاشت هفته ای یه روز که میرفتیم یه ساعت اونجابیکاربشینم تازه دخترخودش وقتی اونجاکاربود جیم میشد.همشون دست به یکی میکردن که اذیتمون کنن حالادوهفته یه بارعصرهامیریم اونجاولی دیگه جرات نمیکنن اداهای قبلیشونو تکرارکننگذشت زمان+سیاست های رفتاریت ودرآخرکمک گرفتن ازبزرگترهات میتونه مشکلتوحل کنه.البته من ماجراونظرشخصیموگفتم شایددرموردشمادرست نباشه

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 مهر 91 [ 14:50]
    تاریخ عضویت
    1391-6-17
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    376
    سطح
    7
    Points: 376, Level: 7
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    سیاستهای رفتاریو خیلی خوب گفتی عزیزم.من خیلی ادم روراستیم.با همه هم خوبم معمولا.دوستام حتی میگن مظلومی.اما گذشت من به خاطر خدا بوده همیشه.در رابطه با خونواده شوهرمم همین جورم.میخوام ازم سو استفاده نشه.ازین سیاست ها یه کم یادم بدین.مرسی.

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 28 تیر 92 [ 13:42]
    تاریخ عضویت
    1391-2-23
    نوشته ها
    66
    امتیاز
    1,263
    سطح
    19
    Points: 1,263, Level: 19
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 61 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    گذشت بخاطر خدا!؟ اما خدا هیچوقت از انسان نخواسته در مقابل ظلم بایسته. گذشت مراتب داره. شرایط داره. وقتی ببینی گذشت باعث بدتر شدن شرایط میشه درست نیست.
    به نظر من اینقدر متکی به همسرتون نباشید. اینکه شما مشکل رو به همسرتون انتقال میدین برا اینه که میخواین اون در جریان باشه یا کمکتون کنه. اما اونم به هم میریزین. به نظر من با پنبه سر ببرید! نه به معنای بد قضیه. بلکه به این شکل که با خوش رویی بهش توضیح بدین که خودتون هم کار دارین. یعنی سریع جواب بدین. منتها یه جواب محترمانه. آروم آروم رفت و آمدهاتون رو هم کم کنید. مثلا اون روز که بهتون گفته چرا نمیاین و تو باید تنها بیای، چرا آخرش سکوت کردین؟ خب راحت میگفتین خودمم کلی کار دارم. دارم واسه ارشد میخونم. نمیشه مدام مزاحم شما بشم که.
    ضمنا از همسرتون بخواین به اصطلاح رو مخشون کار کنه که ما گرفتاریم و نمیشه تند تند بیایم و اینا.
    همسر منم تک پسره و خونواده اش اوایل این انتظارات رو داشتن. تازه ما دیوار به دیوار همیم. همسرم یه بار مستقیم بهشون گفت ما نمی تونیم هر دو سه روز بیایم خونتون. بعدش و حتی الان هر وقت سه چهار روز طول میکشه تا بریم خونشون پدر شوهرم تو شوخی و خنده میگه چه عجب و اینا. منم یا محل نمیدم و خیلی طبیعی برخورد میکنم یا مثلا تو خنده و روبوسی لحظه ی ورود میگم گرفتاری ها زیاد شده. تا اینکه آروم آروم فاصله ی روزای رفتنمون رو زیاد کردیم. الان گاهی ممکنه یک هفته هم همو نبینیم. ولی اولا اگر پدرشوهرم چیزی گفت(دیگه برا اونا هم طبیعی شده و مثل اوایل ناراحت نمیشن) محل نمیدم و تو خنده یه چیزی میگم. ثانیا بین حرفامون تاکید میکنم من کلی تو خونه کار دارم و از این حرفا
    پدرشوهر منم عصبی و بی نهایت بد اخلاقه. ولی تو این چندساله جرات نکرده با من تند حرف بزنه. چون میدونه تو شوخی و خنده هم که شده جوابش رو میدم! برام اصلا مهم نیست تو دلش منو دوست داره یا نه. اما در ظاهر احترامم رو نگه میداره و همین کافیه. مهم اینه که همسرم منو دوست داشته باشه و بس.

  14. کاربر روبرو از پست مفید دختر بهار تشکرکرده است .

    دختر بهار (سه شنبه 23 آبان 91)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 07 مهر 91 [ 14:50]
    تاریخ عضویت
    1391-6-17
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    376
    سطح
    7
    Points: 376, Level: 7
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: توقعات خانواده شوهرم

    سلام دختر بهار جان.میگم گذشت چون نمیخوام یک طرفه به قاضی برم.شاید محبتایی هم کردن و همه رفتارشونو به حساب ظلم نمیزارم.در ضمن پدر شوهرم درصدی جانبازی داره که فکر میکنم رو اعصابش اثر داره واسه همین..با پنبه سر بریدن موافقم ولی میشه چند نمکونشو بگی که چیکار کنم؟
    اینکه گفتم اونجا چیزی نگفتم نه اینکه نگفته باشم چیزی که بهش بربخوره نگفتم.خیلی محترمانه گفتم دیگه منم باید واسه ارشد بخونم ولی میدونم این مجابشون نمیکنه.از طریق شوهرم وارد میشم چون نمیخوام به من بدبین شن چون گفتم همینجوریش همه رو از چشم من میبینن.علاوه بر این شوهرم در جریان نباشه همه چیو خراب میکنه.
    بازم مرسی که وقت گذاشتی.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.